onsdag 18 juli 2012

ما تمام شده ايم !

آيا هنرمند و روشنفكر جامعه من نمي داند كه زير پاي هيچ منبري نمي توان نهال عدالت را روياند و از فراز هيچ گنبدي نمي توان جوجه هاي آزادي را پرواز آموخت ؟ هنرمند/ روشنفكر جامعه من اگر اين ها را مي داند ، چرا خاموش است ؟ چرا پيرو كور و زبان دوخته ء بازي سازان عرصه سياست شده است ؟ چرا چراغي در دست گرفته و رهنما نمي شود مردمي را كه در غاري بويناك به خوابي هزاران ساله فرو رفته اند و بيرون آمدن از آن را از ياد برده اند .
***
ما تمام شده ايم !
در شبكه سي اِن اِن تركيه گفت و گويي را ميان دو انسان انديشه ورز مي ديدم و مي شنيدم ؛ يكي روزنامه نگار به نام " اِنور آي سِوَر " و ديگري خواننده و آهنگساري به نام " اِديپ آك بايرام " . گويا اِديپ همان " اَديب " در زبان خودمان باشد و به راستي چه نام برازنده اي براي چنين مردي.
نمي خواهم همه آنچه را ميان آن دو مطرح شد ، بياورم . تنها بسنده مي كنم به واگويه چكيده اي از اين گفت و گو . بحث بر سر روشنفكري بود و نقشي كه يك روشنفكر مي تواند ايفا كند .
خواننده خوش آوازه ترك مي گفت " متاسفانه جامعه ما تا رسيدن به مرزهاي آگاهي و تمدن فاصله بسيار دارد . ما به لحاظ اقتصادي پيشرفت هاي خوبي داشته ايم ولي اين به معناي توسعه فكري مان نيست . درروز روشن سي و دو روشنفكر را به بهانه دفاع از دين ، زنده زنده در آتش مي سوزانند و هنوز پس از اين همه سال ، اين مردم نمي پرسند چرا و چگونه و به چه حكمي؟
اشاره اش به قتل سي و دو انسان روشن انديش در دهه هشتاد ميلادي در هتل " ماديماك " شهر " سيواس " بود كه براي برگزاري يك نشست ، در اين هتل گرد آمده بودند و به آتش خشم چند هزار انسان " مسلمان " سوختند كه هنوز معلوم نيست به تحريك چه كساني به خيابان ريختند و چرا از حمايت پليس و نهادهاي دولتي برخوردار شدند و اين هتل را به آتش كشيدند . در طي اين "‌جنون جمعي " سي و دو هنرمند و روشنفكر تُرك جان سپردند .
او گفت جامعه اي كه اين پرسش ها را مطرح نكند و در پي شناسايي عاملان اين قتل و قتل هايي از اين دست نباشد ، تا فهم " آزادي " و عدالت " و رسيدن به دموكراسي فاصله زيادي دارد .
روزنامه نگار كه نقش مجري را هم بر عهده داشت ، گفت " حق با شماست . دوستان تان حق دارند شما را روشنفكر واقعي خطاب كنند " .
ميهمان برنامه در حالي كه پوزخندي سرد برلب آورد ، گفت : براي من مهم نيست كه مرا روشنفكر بخوانند يا نه . من يك هنرمندم ، هنر بهترين ابزار آگاهي رساني به مردم و همزمان انعكاس درد و رنج و مشكلات آنهاست . به نظر من اگر هنرمند از اين ابزار استفاده مناسب را نبرد ، اصلا هنرمند نيست . هنرمند اگر روشنفكر هم نباشد بايد در خودش شك كند . چون روشنفكرراستين در پي حقيقت است و هنر دروغين هنري بي ارزش است .
او اگر درد مردم را فرياد نزند ، قدرت حاكمه را به پرسش و چالش نكشد و بر خطاها سرپوش بگذارد ، با دردمندان و ستمديدگان همنوا نشود و .... و روشنفكر نيست . مگر مي شود همسايه من در گرسنگي باشد و من برايش آوازهاي بي خاصيت بخوانم ؟
مجري گفت : نپرداختن به موضوعاتي مانند قتل روشنفكران و زنداني شدن روزنامه نگاران و برخورد شديد با دانشجويان و كارگران و همه كساني كه در پي حق خود هستند ، به بيداري " وجدان عمومي " جامعه باز مي گردد . به نظر شما وجدان مردم به خواب رفته ؟ آيا مي شود اين وجدان را بيدار كرد ؟
هنرمند ترك گفت : مي شود. ولي خيلي زمان مي برد . بايد خسته نشد و از پا ننشست . بايد از خودخواهي ها دست كشيد و كمي هم به مسووليت انساني انديشيد و ... ما با هنرمان و صاحبان قلم با قلمشان بايد تلاش كنند و از درد مردم بگويند و از اقتدار نترسند ( احتمالا منظورش باند حاكم و دولت رجب اردوغان است كه هر كسي كه زبان به اعتراض بگشايد ، به بهانه اي واهي راهي زندان اش مي كنند ) ما وقتي مي ترسيم مي بازيم .
دقايقي به صفحه تلويزيون خيره ماندم . ادامه گفته هايش را نمي شنيدم . با خود مي گفتم اگر اين مرد هنرمند است ، پس آناني را كه ما بدان ها نام هنرمند داده ايم كيستند ؟ اگر روشنفكري همان است كه اين مرد مي گويد ، پس نام راستين آناني را كه ما روشنفكر خطاب مي كنيم ، چيست ؟
با خود مي گفتم ميان خانه ما با خانه همسايه تُرك مان فاصله زيادي نيست . پس چگونه است كه آن خاك توانسته هنرمنداني همچون " اديپ آك بايرام " را بپرورد و خاك من نه ؟ چرا ما بايد به يك " چماقدار " سابق نشان " هنرمندي " اعطا كنيم و براي فيلم هاي چندش آورش سر و دست بشكنيم ؟ چرا هنرمندان روشنفكر ( ! ) سرزمين من هنوز بوكشان در پي انديشه هاي آزادي ستيز روضه خوان اي مي روند كه در بهشت جماران مي نشست و به يك اشاره خون هزاران جوان دربند و بي دفاع را مي ريخت ؟
به راستي اين خاك من چه دارد كه هر چه مي كاريم ، مي پوسد ؟
از خود مي پرسيدم چرا " هنرمند " جامعه من نبايد با هنرش زخم ها را بشكافد و چركاب ها را بيرون بريزد و استخوان لاي زخم را نشان مان دهد ؟ هنرمند زبان جامعه است . ولي همزمان هموست كه مي تواند سيماي يك روشنفكر را هم به نمايش بگذارد . او با آفرينش آثار خود مي تواند نشان دهد كه روشنفكران ، ستارگان روشنگر جاده نيك بختي يك جامعه اند ، نه هماناني كه پوستين عافيت طلبي پوشيده اند و لميده بر تارهاي ناداني مي كوشند پرده هاي بيخبري هرگز از روي ذهن ها كنار نرود ؟ اوست كه مي تواند نشان دهد روشنفكري كه هنر آزاد انديشيدن است ، بي رنجِ آموختن و خطر كردن براي شكستن پوسته هايي كه راه نفس كشيدن ذهن را بسته اند و انديشه را در زيرزمين هاي نمناك به بند كشيده اند ، ممكن نمي شود .
براي نمونه آيا يك هنرمند آگاه و مسوول نمي تواند دست كساني را باز كند كه خود را روشنفكرمي نامند ولي مي خواهند از كوره راه يك مذهب ، ملتي را به " دموكراسي " برسانند !
با خود مي گفتم چرا " روشنفكر " جامعه من اگر به راستي به روشني رسيده است نبايد ريشه هاي پوسيده فرهنگ ما را نشانه رود و آن را بنماياند تا بدانيم درد از خودمان است و درمان هم .
آيا هنرمند و روشنفكر جامعه من نمي داند كه زير پاي هيچ منبري نمي توان نهال عدالت را روياند و از فراز هيچ گنبدي نمي توان جوجه هاي آزادي را پرواز آموخت ؟ هنرمند/ روشنفكر جامعه من اگر اين ها را مي داند ، چرا خاموش است ؟ چرا پيرو كور و زبان دوخته ء بازي سازان عرصه سياست شده است ؟ چرا چراغي در دست گرفته و رهنما نمي شود مردمي را كه در غاري بويناك به خوابي هزاران ساله فرو رفته اند و بيرون آمدن از آن را از ياد برده اند .
من به بسياري از پرسش هايي كه در ذهنم مي درخشيد مي انديشيدم كه روزنامه نگار مجري بر آن شد كمي حال و هواي برنامه را دگرگون كند و از آلبوم تازه اين خواننده ميانسال سخن به ميان آورد و از او خواست يكي از تازه ترين ترانه هايش را كه در آن آلبوم آمده و موسيقي و شعرش هم از خود اوست ، به صورت زنده اجرا كند .
من ترجمه آن را مي آورم و آرزو مي كنم از زيبايي اش نكاهم .
او چنين خواند :
در كتاب كسي كه از آرزوهاي بزرگ انساني دست مي كشد / از ميدان نبرد براي آزادي و برابري مي گريزد / سينه اش را سپر نمي كند در دفاع از آنچه دوست مي دارد / رنج ديگري را نمي بيند و فريادش را نمي شنود و ... و كسي كه دستش را نزد نامرد دراز مي كند ، بنويسيد :
پايان يافت/ او تمام شد !
شايد سخني همسنگ با اين كه : " بنويسيد كارش تمومه ! "
او خواند و از دل من گذشت ، نكند كساني در كنار گودال تاريخ به تماشاي ما ايستاده و پاي مي كوبند :
اينا هم كارشون تمومه !
بايد از خود بپرسيم با توجه به آنچه بوديم و شده ايم و در پيرامون مان مي گذرد ، آيا به راستي ما هم تمام شده ايم ؟

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar