måndag 31 december 2012

محمدحسین صفار هرندی٬ عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام: نرخ مشارکت در انتخابات آینده ۷۲ درصد است


محمدحسین صفار هرندی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام ادعا کرد نرخ مشارکت در انتخابات آینده ریاست جمهوری ۷۲ درصد خواهد بود.
به گزارش خبرگزاری مهر٬ آقای صفارهرندی روز شنبه (۹ دی) طی سخنانی در جمع گروهی از مردم بندرعباس گفته «۵۷ درصد واجدان شرایط قطعا در انتخابات شرکت می‌کنند.»
وی این ادعا را براساس نظرسنجی‌هایی که آنها را «معتبر» خوانده اما نامی از نهاد‌ یا سازمان تهیه کننده آن‌ها نبرده٬ مطرح کرده است.
صفارهرندی افزوده براساس این نظرسنجی ۳۰ درصد مردم نیز در حال بررسی حضور در انتخابات آینده هستند که دست‌کم نیمی از آن‌ها (۱۵ درصد) در انتخابات شرکت خواهند کرد.
این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام اظهار کرده «مسئله حضور حداکثری مردم در انتخابات است و امیداواریم فردی متعبد نسبت به جایگاه رهبری» در این دوره پیروز شود.
انتخابات ریاست جمهوری یازدهم خرداد ماه سال آینده (۱۳۹۲) در ایران برگزار خواهد شد.
علی سعیدی٬ نماینده ولی فقیه در سپاه نیز دی ماه سال ۱۳۹۰ نرخ مشارکت مردم در انتخابات مجلس نهم را ۶۵ درصد اعلام کرده بود که در ‌‌نهایت این نرخ از سوی وزارت کشور ۶۴ درصد اعلام شد.

معادله انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم در گفت‌وگو با «محسن هاشمی»: اسب‌های‌ اصلاح طلبان زین هستند


مهندس است؛ لابد ریاضیات مهندسی هم پاس کرده. نمی‌دانم با چه نمره‌ای، اما سعی می‌کند همه‌چیز را معادله ببیند؛ عدد بدهد و جواب بگیرد. معادله‌ای که این روزها به حل کردن آن علاقه دارد، انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم است. انتخابات سال 92 را معادله‌ای «چندمجهولی» می‌داند. هیجان این معادله هم به همین است؛ به چندمجهولی بودنش؛ وگرنه حل کردن یک معادله یک یا دومجهولی که لذتی ندارد. بچه‌های کلاس ششم هم حلش می‌کنند؛ دیگر نیازی به سال‌ها کنار رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام گذراندن و فرزند یکی از ارشد‌ترین مقام‌های جمهوری اسلامی بودن، ندارد. این معادله هم که یک جواب بیشتر ندارد؛ حالا هزار مجهول داشته باشد. مانند همه معادله‌ها. «محسن هاشمی»، پسر ارشد «اکبر هاشمی‌بهرمانی» است. خیلی‌ها او را اصولگرای خاندان هاشمی می‌دانند. تا همین چندوقت پیش هم مدیرعامل مترو تهران بود؛ در شهرداری‌ای که سکان هدایتش در دستان سردار محمدباقر قالیباف اصولگرا است. اما در سراسر گفت‌وگو نه خلقش به محافظه‌کاران می‌خورد و نه حرف‌هایی که می‌زند و نه نگاهی که به آینده مطلوب دارد. مدام می‌گوید که نمی‌خواهد از گذشته حرف بزند اما از میانه گفت‌وگو قرارش را فراموش می‌کند؛ چاره‌ای ندارد البته؛ مگر می‌شود معادله‌ای را حل کرد اما به «داده‌ها» نگاه نکرد. این خواست او از ابتدا هم چندان شدنی نبود. علاقه خودش هم به گذشته کم نیست. چه آن‌که خاطرات اکبر هاشمی‌بهرمانی را او جمع‌آوری کرده؛ خاطره هم که راجع به گذشته است و ربطی به آینده ندارد. وقتی گفت‌وگو تمام شد کتاب تازه‌ای که نوشته را نشانم داد. «عبور از البرز»؛ شرح این ماجرا که چطور می‌شود در کمتر از نیم‌ساعت از تهران به شمال رسید؛ ایده این است که البرز شکافته می‌شود و قطار سریع‌السیری تخت گاز می‌رود. خودش می‌گوید پول بدهند پنج ساله شدنی است، اما حیف که فعلا پول نیست. عبور از البرز محسن هاشمی هرچند شدنی است اما فعلا پولش نیست؛ عبور اصلاح‌طلبان از انتخابات اما شاید در نمای نخست خیلی شدنی نیست اما محسن هاشمی می‌گوید ابزارش هست. مدلش را هم به ریاضی می‌دهد؛ مدل فضایی.
چرا یک‌دفعه بحث حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات پیش رو توسط اصولگرایان پررنگ شده؟
برای پاسخ به این سوال باید به گذشته برگشت که با شرایط فعلی این بازگشت مشکل است.
منظورتان کدام شرایط است؟
شرایط کشور شرایط انتخاباتی است و نمی‌توان خیلی از مسائل را واضح مطرح کرد چرا که باعث کدورت اصلاح‌طلبان می‌شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی چالش‌هایی در مقابل نظام ایجاد شد، که بسیاری از آن‌ها در خاطرات آقای هاشمی درج شده است. پس از پایان دوران ریاست‌جمهوری آیت‌الله هاشمی و انتخابات دوم خرداد نامگذاری جناح‌های سیاسی از راست و چپ به اصلاح‌طلب و اصولگرا تغییر کرد. البته راست‌های سنتی را درابتدا محافظه‌کار خطاب می‌کردند و سپس به اصولگرا معروف شدند. برندگان در انتخابات سال 76 نام خود را اصلاح‌طلب گذاشتند چرا که مجموعه‌ای از چپ‌ها، میانه‌‌رو‌ها و کارگزارانی‌ها بودند که تصمیم به انجام یک‌سری اصلاحات در نظام و کشور گرفته بودند. اما پس از پیروزی دوم خرداد، گروهی که اصلاح‌طلب نام گرفته و قدرت را در دست گرفته بود سریع مغرور شد.
یعنی معتقدید اصلاح‌طلبان در همان سال 76 مغرور شدند؟
بله! پیروزی‌های نخست، اصلاح‌طلبان را به سمت غرور کشاند؛ غروری که تا سال 84 نیز ادامه داشت. همین غرور باعث شد به سمت افراط بروند؛ جامعه ما اصولا جامعه‌ای افراط و تفریطی است.
در چه چیزهایی افراط شد، چه کسانی افراط کردند؟
در خیلی از مسائل افراط شد. بالاخره جامعه ما یک جامعه دینی است و در دوران اصلاحات مسائلی در حوزه آزادی مطرح شد که با مسائل دینی در تضاد بود.
خب رای‌دهندگان به خاتمی آزادی بیشتری می‌خواستند و کجای این افراط است. رای اکثریت مردم به آزادی‌های بیشتر نشان‌دهنده خواست عمومی بود و این افراط نیست؟
جامعه جوان را جذب خودشان کردند اما رفتار افراطی‌شان به طور کلی سبب شد جامعه سنتی بترسد. در بعد سیاسی هم رفتارهای افراطی کردند.
منظورتان نحوه مواجهه با هاشمی و برخی کسانی است که خودشان را معتدل می‌نامند؟
بله! درست است که صحبت از چندصدایی می‌کردند اما خودشان به سمت تک‌صدایی رفتند و نتیجه‌اش این شد که اختلافات بالا گرفت. انتخابات شوراهای دوم، نخستین جایی بود که اصلاح‌طلبان به دلیل شکاف‌های ایجادشده و اختلاف‌ها شکست خوردند.
یعنی شکست اصلاح‌طلبان در انتخابات شورا‌های شهر دوم را ناشی از آنچه افراطی‌گری و ترس سنتی‌ها می‌نامید، می‌دانید و نه کند بودن دولت در تامین برخی مطالبات رای‌دهندگان مانند آزادی و…
انتخابات شوراها مربوط به سال‌های 81 و 82 است و می‌بینید که در شهر تهران که بهترین و مناسبت‌ترین بستر برای اصلاح‌طلبان بود آنان شکست خوردند. انتخاب شوراها به دلیل اتفاقاتی که نمی‌خواهم بازگو کنم برای اصلاح‌طلبان شکست به ارمغان آورد.
خب بازگو کنید؟
عمده دلیل این شکست غرور بود. ازطرفی به سمت تک‌صدایی رفتند و مانع شدند همه ایده‌ها و فکرها در کنار هم قرار گیرد. اختلافات روز به روز خصوصا در شورای شهر بیشتر شد. آن زمان در مترو بودم و در جریان این مسائل قرار داشتم و همین‌ها سبب شد شکست بخورند و شورای شهر تهران را از دست بدهند تا احمدی‌نژاد به عنوان شهردار تهران انتخاب شود؛ اما جالب این است که اصلاح‌طلبان از این اتفاقات پند نگرفتند.
منظورتان از پند چیست؟
یعنی با مشاهده نتیجه اقدامات‌شان و نخستین شکست نخواستند تغییر رفتار بدهند. شکست در انتخابات دور دوم شورای شهر تهران با آن اتحادی که در گذشته شکل گرفته بود به هیچ عنوان خوب نبود. هنگامی که آقای خاتمی رییس‌جمهور شد، اتحادی شکل گرفت و با آن اتحاد ایشان رییس‌جمهور شد. چهار سال بعد از این بازهم اتحاد شکل گرفت و آقای خاتمی مجددا با رای بسیار بالا رییس‌جمهور شد. اما یک‌ سال پس از آن، نخستین شکست رخ داد. آن هم در جایی مانند تهران که تبلور خدمت، پول و امکانات است و می‌توان برای مردم درست کار کرد به طوری‌که مردم متوجه شوند که گروهی دلسوز در حال خدمت به آنان است. اما اختلافات آنقدر شدید شد که اصلاح‌طلبان به راحتی انتخابات را از دست دادند. باید واقعیت‌های آن زمان را آسیب‌شناسی می‌کردند که دیگر تکرار نشود. اما سال 84 دوباره همین اتفاقات تکرار شد.
خب چرا آسیب‌شناسی نشد؟
غروری که ایجاد شد باعث شد شکست دیگری گریبان اصلاح‌طلبان را بگیرد.
منظورتان حضور در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 84 با سه نامزد است؛ کروبی، معین و مهرعلیزاده؟
اگر آقای هاشمی را فراجناحی حساب کنیم، بله. اصلاح‌طلبان با سه نامزد وارد انتخابات شدند. در آن زمان نظرسنجی‌ها نشان می‌داد که آیت‌الله هاشمی نفر اول هستند.
نظرسنجی کجا. کدام نظرسنجی؟
همه نظرسنجی‌ها نشان می‌داد آیت‌الله هاشمی اول است که دیدید در دور اول انتخابات سال 84 آقای هاشمی اول شدند. لذا تمام کاندیداها فرض‌شان بر این بود که باید با آقای هاشمی رقابت کنند و به مرحله دوم بروند. استراتژی اصلاح‌طلبان و اصولگرایان بر این اساس استوار شد و تمام بحث‌ها برسر حضور آقای هاشمی و شکست ایشان در انتخابات بود.
شما یکی از دلایل‌تان برای پند نگرفتن اصلاح‌طلبان را نحوه مواجهه‌شان با اکبر هاشمی بهرمانی می‌دانید که شاید بیشتر یک مکانیسم دفاعی در مورد خانواده‌تان باشد. به هرحال پدر شما هم در آن مواجهه بی‌تقصیر نبود. عدم توجه دولت سازندگی به توسعه سیاسی و بعضی برخورد‌های خاص با روشنفکران را هم می‌توان در نوع نگاه اصلاح‌طلبان به هاشمی موثر دانست.
اصلا دنبال این نیستم بگویم که چه کسی مقصر است.
اما گویا هستید!
اگر بخواهید وارد آن موضوعات و چالش‌ها شوید باید خیلی حرف‌ها را زد که اکنون وقت آن نیست.
ما از شنیدن این حرف‌ها استقبال می‌کنیم؛ همیشه برای روشنگری وقت هست.
برای همین برمی‌گردم به این سوال که چرا برای انتخابات سال 92 اصلاح‌طلبان مطرح می‌شوند. شکست در شورای شهر دوم که تبلور اشتباهات آقای هاشمی نبود؛ اصلاح‌طلبان شکست خوردند چون مغرور شدند. شما می‌گویید در گذشته و در رابطه اصلاح‌طلبان و آیت‌الله هاشمی اتفاقاتی رخ داده من هم می‌گویم این‌گونه نیست.
و چرا باید نظر شما را بپذیریم؟
چون من می‌دانم چطور در شورای شهر اختلاف بروز پیدا کرد. توجه کنید که در انتخابات شورای شهر دوم درست یک‌سال پس از رای 22‌میلیونی به آقای خاتمی اصلاح‌طلبان شکست خوردند. بروید و ببینید علتش چه بوده، وقتی آنجا را از دست دادند باید آسیب‌شناسی می‌شد.
می‌خواهید بگویید باید از آن پند می‌گرفتند که سال 84 با چهار نامزد وارد انتخابات نشوند.
در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 84 به هر دلیلی هفت نفر از خاستگاه‌های مختلف با یک نفر رقابت کردند. توجه کنید که در این انتخابات اجازه داده شد همه آقای هاشمی را تخریب کنند.
یعنی چه اجازه داده ‌شد هاشمی تخریب شود. منظورتان براساس دستور است؟
یعنی با هیچ‌کس برخورد نمی‌شد و اجازه داده می‌شد هرچه می‌خواهند علیه آیت‌الله هاشمی بگویند. مسائل کذب سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و اجتماعی منتشر شد. البته این مسئله چند سال قبل نیز هنگام حضور ایشان در انتخابات مجلس ششم رخ داد.
و این به قول شما تخریب‌ها با چه هدفی صورت گرفت؟
هدف مشخص بود، همه کسانی که این کار را کردند مطمئن بودند انتخابات دومرحله‌ای می‌شود. نظرسنجی‌ها نشان می‌داد آقای هاشمی اول است ولی 50‌درصد رای لازم برای پیروزی در دور نخست را کسب نمی‌کند. درنتیجه هفت نفر دیگر باید برای نفر دوم شدن و به دور دوم رفتن رقابت می‌کردند. من موافق حضور آیت‌الله هاشمی در انتخابات سال 84 نبودم.
چرا؟
بنا بر همین دلایل و براساس عقل و منطق و نگاه عملگرایانه با حضور آیت‌الله هاشمی در انتخابات سال 84 مخالفت کردیم. اما وقتی وارد انتخابات شدند حجم سی‌دی و شایعات در مورد خانواده ما چندصد برابر شد؛ به طور مثال ‌گفتند بانک پارسیان متعلق به خانواده هاشمی است در صورتی‌که همه نظام و گروه‌های سیاسی می‌دانستند مال ما نیست یا مثلا رستوران بوف متعلق به فائزه است و فلان ساختمان متعلق به محسن؛ شب‌نامه‌هایی علیه خانواده هاشمی در پارک قیطریه دیدم که در تیراژ بالا رها شده بود یا پست، سی‌دی‌ها را علیه خانواده هاشمی به وفور پخش می‌کرد.
ولی تیم تبلیغاتی هاشمی هم کارهایی می‌کرد که بهانه دست مخالفانش می‌داد؛ مثلا شعار «هاشمی 2005» یا آن ستاد عجیب در خیابان فرشته تهران یا انتشار عکس آن خانم جین‌پوش درست در یک‌وجبی هاشمی.
اشتباه بود؛ آیت‌الله هاشمی نیاز به تبلیغ نداشت. حرف من این است که یک فردی مانند آقای هاشمی‌رفسنجانی که به دلایل دعوت‌هایی که از ایشان شد به میدان آمد نباید این‌گونه تخریب می‌شد.
چه کسی دعوت کرده بود، خب همه وقتی نامزد انتخابات می‌شوند، می‌گویند به دعوت فلان و بهمان کس آمده‌اند. منظورتان که دعوت ویژه‌ای نیست؟
خیر! افراد و گروه‌های مختلف از ایشان دعوت ‌کردند.
چه کسانی؟
نیروهای تکنوکرات، سنتی و حتی بخشی از اصلاح‌طلبان؛ خیلی‌ها ‌آمدند و گفتند اگر حاج‌آقا نیاید، کشور وارد شرایط وخیمی می‌شود که عملا هم شدیم. همان چیزی که اکنون اتفاق افتاده را آن زمان به عنوان خطر پیش‌بینی می‌کردند. آنقدر ‌گفتند کشور در خطر است تا بالاخره آیت‌الله هاشمی برای انجام وظیفه به میدان انتخابات سال 84 آمد. آن هم در حالی که انتخابات سال 84 یک به هفت بود و چپ و راست در دور اول دنبال تخریب آقای هاشمی بودند.
و دلیل‌تان برای این‌که این گزاره شما را بپذیریم چیست؟
آقای هاشمی عده‌ای طرفدار و عده‌ای مخالف داشت و همه رقبا که هفت نفر بودند می‌خواستند مخالفان را به سمت خود جذب کنند و این کار ابزارهایی می‌خواست؛ اگر خاطرتان باشد همان زمان معین و مهرعلیزاده هر دو رد صلاحیت شدند.
و با حکم حکومتی وارد انتخابات شدند.
وارد انتخابات شدند ولی بازهم نفهمیدند که چرا آمدند یا خودشان را به کوچه علی چپ زدند و آمدند.
می‌خواهید بگویید آمدند تا وزنه مخالف‌ها سنگین‌تر شود؟
خیر! آن‌ها فرض‌شان بر این بود که هاشمی زمین می‌خورد و پس از ایشان نفر دوم می‌شوند؛ حتی بعضی از آن‌ها فکر می‌کردند نفر اول می‌شوند.
یعنی می‌خواستند از دیوار تخریب هاشمی بالا بروند.
بله! و نه تنها به شدت به این کار توصیه شدند که به آنان کمک هم شد.
چه کمک‌هایی به معین و مهرعلیزاده برای تخریب هاشمی شد، چه کس یا کسانی کمک کردند؟
حالا نمی‌توانم این مسائل را باز کنم و بگویم چطور برای تخریب آقای هاشمی پول خرج ‌شد و به چه کسانی پول داده ‌شد تا علیه ایشان سخنرانی کنند.
چه کسی پول داد؟
همه می‌دادند.
چه کسی پول داد؟ دلیل این‌که به برخی سوال‌ها پاسخ نمی‌دهید، چیست؟
به هر حال بخشی از این‌ها مسئله امنیتی است و گفتنش به صلاح نیست. در دور نخست انتخابات سال 84 آقای هاشمی رای اول را ‌آورد و همیشه در خانواده به شوخی می‌گوییم ما در انتخابات سال 84 بردیم.
چه شوخی جالبی!
درست است که انتخابات دومرحله‌ای شد و از نظر قانونی ایشان نمی‌توانستند رییس‌جمهوری شوند، ولی در آن فضای صددرصد تخریب و با آن تبلیغات حجیمی که علیه ایشان شد باز ایشان در دور نخست نفر اول شدند.
ولی در مرحله دوم از دبیرکل مشارکت و سرشناسان ملی‌-مذهبی تا محمود دولت‌آبادی پشت سر هاشمی ایستادند اما کارگر نیفتاد.
نه، به این شکل هم نیست. جمعه انتخابات برگزار ‌شد و جمعه شب همه منتظر بودند ببینند که نتیجه چه می‌شود. تیترهای شنبه روزنامه‌ها چیست؟ کیهان می‌نویسد: احمدی‌نژاد- هاشمی؛ نمی‌نویسد هاشمی – احمدی‌نژاد. روزنامه اقبال می‌نویسد معین – هاشمی به دور دوم رفتند؛ آقای کروبی می‌گوید من خواب بودم بلند شدم دیدم نفر سوم شدم؛ همه گفتند با آقای هاشمی به دور دوم انتخابات رفته‌اند. نهایتا احمدی‌نژاد نفر دوم اعلام شد. یک هفته فرصت بود تا 9-8 ماه تبلیغات منفی عوض شود و در این شرایط خیلی از اصلاح‌طلبان تا سه‌شنبه و چهارشنبه منتهی به روز انتخابات هم تصمیمی نگرفتند.
ولی ادعا کردند از همان روز اول نیروهای ستادیشان را به ستاد هاشمی فرستادند.
نه! همه الکی بود. هیچ نیرویی نفرستادند؛ تبلیغاتی هم به آن صورت در کار نبود. مصاحبه هم که می‌کردند این را جا می‌انداختند که ما هم هاشمی را قبول نداریم. شعار بد و بدتر را مطرح کردند که ریزش بسیار زیادی در رای ایجاد کرد.
یعنی حمایت اصلاح‌طلبان رای هاشمی را زیاد نکرد؟ اگر این‌گونه است پس چرا رای هاشمی در دور دوم نسبت به دور اول بالا رفت؟
هیچ‌کس از جناح اصلاح‌طلب- از هر طیفی که در نظر بگیرید- هاشمی را تایید نکرد، اما در طرف مقابل همه سازماندهی‌شده جلو آمدند. حالا به هرحال آقای هاشمی آن انتخابات را به خدا واگذار کرد. می‌خواستم بگویم تمام کسانی که اسم‌شان را اصلاح‌طلب می‌گذاریم با وجود شکست سال 81 در شورای شهر تهران، باز پند نگرفتند؛ آن وقت چطور می‌خواستند در سال 84 با آن انشقاق انتخابات را ببرند. در سال 84 حتی دوستان سنتی آقای هاشمی، مانند لاریجانی و جامعه روحانیت مبارز پشت ایشان نیامدند و هرکدام کاندیدای خود را داشتند، هرچند رای بسیار پایینی هم آوردند.
فقط ناطق نوری وفادار بود؟
آقای ناطق نوری هم به دلیل شکست سال 76 گله‌مند بودند، ولی کلا اتفاقاتی رخ داد که آقای هاشمی همه چیز را به خدا واگذار کرد و از این به بعد نیروهای اصولگرا قدرت را در کشور در دست گرفتند.
برگردیم به سوال نخست؛ چرا پس از این همه وقت و اتفاقاتی که رخ داده بحث حضور اصلاح‌طلبان خصوصا در انتخابات پیش رو، در فضای سیاسی این روزها پررنگ شده است؟
دقیقا همان اتفاقی که برای اصلاح‌طلبان رخ داد این بار برای اصولگرایان رخ داده؛ اصولگرایان دچار غرور شده‌اند. آن زمان هم آدم‌های معقول اصلاح‌طلب مشکلی نداشتند و عملگراها و واقع‌گراها می‌دانستند که چه بکنند اما فضا دست افراطیون بود که باعث شد شکست تحمیل کنند و اکنون کشور به این وادی افتاده است. اتفاقی که اکنون رخ داده و صحبت از حضور اصلاح‌طلبان، دقیقا نتیجه تندروی‌های افراطیون است.
یعنی شما معتقدید الان این دیدگاه هست که اصلاح‌طلبان کشور را تحویل بگیرند؟
نه! چنین چیزی نیست. من دلیل این‌که شما این‌گونه فکر می‌کنید را گفتم.
ما این‌طور فکر نمی‌کنیم.
شما این‌طور سوال کردید.
گفتم برخی معتقدند این‌طور است.
بالاخره شما چنین حسی دارید که چنین چیزی را مطرح می‌کنید.
به هر حال یک‌سری از اصولگرایان این بحث‌ها را مطرح می‌کنند.
همان‌طور که گفتم یک بخش تندرو در آن زمان باعث یک‌سری اتفاقات شد که برای اصولگراها نیز همان اتفاق افتاده است. اصولگراها کسی را پیروز انتخابات کردند، بعد او مخالفان را حذف کرد. بعد هم غرور برشان داشت و بقیه اصولگراها را حذف و برنامه‌ریزی کردند برای این‌که دوباره قدرت را در دست بگیرند. اگر اصولگرایان سنتی پشت افراطیونشان نیامده بودند، نمی‌توانستند پیروز انتخابات شوند، در واقع آنان در سال 84 با تمام توان پشت احمدی‌نژاد ایستادند و او پیروز انتخابات شد. اما اصلاح‌طلبان بسیار بد در انتخابات شرکت کردند، از هم حمایت نکردند، دچار تشتت آرا و در نهایت بازنده انتخابات شدند. اکنون گروهی به‌رغم این‌که کشور را به هم ریخته، دیگر توان رای گرفتن حتی در تهران را هم ندارند. در انتخابات شوراهای سوم نزدیکان دولت حتی در تهران نیز رای نیاوردند و پند هم نمی‌گیرند. در انتخابات مجلس همین گروه رای نیاوردند و اصولگراهای معقول‌تر که عملگرا هستند، رای آوردند.
اما انگار تیم دولت فعلی پند گرفته؟
افراط و تفریط چپ و راست نمی‌شناسد. این‌ها در نهایت از پشت به هم می‌رسند. مطمئن باشید افراطیون و تفریطیون چپ و راست، تبلور عمل‌شان عین هم است.
اکنون فرض بر این است که نظام اجازه حضور اصلاح‌طلبان را آن‌طور که می‌خواهند نمی‌دهد. یعنی به آن شکل که آقای موسوی‌خویینی‌ها مطرح کردند که اصلاح‌طلبان با حفظ اصول‌شان وارد انتخابات می‌شوند.
یعنی می‌گویید اجازه نمی‌دهند اصلاح‌طلبان با حیثیت وارد انتخابات شوند.
به احتمال قوی همین‌طور خواهد بود. با این شرایطی که می‌بینم احتمالا اجازه نمی‌دهند آقای خاتمی وارد انتخابات شود. اصلاح‌طلبان اما می‌خواهند کسی نامزد انتخابات شود که بتوانند جدی پشتش بایستند و رای هم بیاورد. اصلاح‌طلبان اگر تصمیم بگیرند در انتخابات مشارکت کنند دوست دارند با عزت به عرصه انتخابات وارد شوند و نمی‌خواهند در انتخابات سال 92 گدایی قدرت کنند.
یعنی اصلاح‌طلبان می‌خواهند فاتح باشند.
اسمش را با عزت آمدن می‌گذارند. می‌گویند ما به هر قیمتی نمی‌خواهیم بیاییم و خودمان را عرضه کنیم که به طور مثال بعدها یک پستی داشته باشیم. از آن طرف هم دوست دارند خط خود را حفظ کنند. در نتیجه در شرایطی قرار می‌گیرند که نهایتا به عدم حضورشان در انتخابات منجر می‌شود؛ مانند انتخابات مجلس که در نهایت شرکت نکردند. در نتیجه یک سبد رای عظیمی باقی می‌ماند که همه دنبال جذب آن هستند. چون نزدیک انتخابات است هرکسی با نیت‌های مختلفی حرف می‌زند. حتی یک اصلاح‌طلب بی‌حس و رمق نیز می‌تواند این سبد را به نفع خود جمع می‌کند. در نتیجه این سبد در جیب طرفداران احمدی‌نژاد نمی‌رود. طرف مقابل تیم احمدی‌نژاد در جناح اصولگرا نیز بر این اعتقاد است که اگر در بافت سنتی نتواند رای جمع کند به سمت یک سبد جدید رای برود. از این رو است که آنان حرف‌های اصلاح‌طلبانه می‌زنند، که اخیرا نیز به شدت مد شده است. به طور مثال به توقیف روزنامه شرق یا حتی در زندان خانگی بودن موسوی و کروبی اعتراض می‌کنند. از طرفی اگر اصلاح‌طلبان قوی در انتخابات حضور پیدا کنند احتمالا اصولگرایان مجبور به اتحاد می‌شوند. اگر اتحاد نکنند و همان حرکتی را تکرار کنند که در سال 84 اصلاح‌طلبان انجام دادند احتمالا اصولگرایان بازنده انتخابات خواهند بود. همان‌طور که افراطیون اصلاح‌طلب باعث باخت اصلاح‌طلبان در سال 84 شدند افراطیون اصولگرا نیز باعث باخت این جناح می‌شوند. اما اصلاح‌طلبان اگر محکم و قوی به میدان انتخابات بیایند، احتمالا برنده می‌شوند؛ چون پتانسیل بالایی وجود دارد.
و با چه نامزدی وارد انتخابات می‌شوند؟
نمی‌خواهم اسم ببرم.
منظورتان از پتانسیل چیست؟
انرژی سینتیک انرژی‌ای است که رها شده ولی پتانسیل انرژی‌ ذخیره شده است و وقتی رها می‌شود، ضربه می‌زند و می‌گیرد.
تعریف انرژی را نخواستم.
اگر اکنون اصلاح‌طلبان مطرح هستند و درباره حضور یا عدم حضور آنان در انتخابات صحبت می‌کنند علتش رقابت‌های انتخاباتی است؛ یعنی فرض‌شان بر این است که یا اصلاح‌طلبان ضعیف بیایند یا کلا نیایند. پس باید فرضیات مختلف را در نظر بگیرند. اولین فرض این است که اصلاح‌طلبان نیایند و اگر نیایند رقابت بین اصولگراها است.
میزان مشارکت هم پایین می‌آید.
درباره میزان مشارکت اصلا نگران نیستند چرا که انتخابات شوراها با انتخابات ریاست‌جمهوری توامان است.
و البته میزان مشارکت یک عدد است.
نمی‌خواهیم کسی را متهم به عدد‌سازی کنیم. بالاخره انتخابات شوراها باعث می‌شود افزایش مشارکت داشته باشیم؛ حالا شاید در تهران این اتفاق نیفتد ولی در مناطقی مانند کرج، اسلامشهر و حتی شهرهای کوچک اطراف تهران هم این افزایش رای به دلیل هم‌زمان شدن با انتخابات شوراها اتفاق می‌افتد. پس در نتیجه اگر اصلاح‌طلبان نیایند و رقابت بین اصولگراها باشد درست شبیه سال‌های پس از دهه 60 که خودشان با خودشان رقابت می‌کردند خواهد شد. اما اگر اصلاح‌طلبان بیایند مطمئنا نوع رقابت تغییر خواهد کرد؛ هرچند که میزان تغییر بستگی دارد به این‌که قوی در انتخابات شرکت کنند یا ضعیف. اگر قوی بیایند احتمالا اصولگراها هم متحد می‌شوند مگر آن‌که همان اشتباه اصلاح‌طلبان در سال 84 را تکرار کنند.
شما احتمال کدام را بیشتر می‌دانید؟
چون این‌ها را افراطی می‌دانم، مطمئن هستم که اصولگرایان اشتباه اصلاح‌طلبان در سال‌های 81 و 84 را تکرار می‌کنند و در این صورت اگر اصلاح‌طلبان بتوانند حضور پیدا کنند احتمالا برنده می‌شوند. حالا باید برسیم به این‌که اصلاح‌طلبان باید چه کار بکنند تا بتوانند حضور پیدا کنند.
این بتوانند یعنی چه؟
سیاست یعنی این‌که با استفاده از روش‌های مختلف بتوانید خودتان را به سیستم تحمیل کنید و در عرصه حضور داشته باشید. باید دید سیاستمداران در بالا چه لابی‌هایی می‌کنند، چه حرف‌هایی می‌زنند، چه مذاکراتی را پشت پرده جلو می‌برند و چه قول‌هایی می‌دهند که به آن‌ها اجازه داده ‌شود بیایند.
اگر به اصلاح‌طلبان اجازه داده شود به قول شما محکم در انتخابات شرکت کنند با توجه به وقایع سال 88 اقبال عمومی به آنان می‌شود؟
یکی از مشکلات اصلاح‌طلبان همین است. باید بتوانند اطرافیان‌شان را توجیه کنند؛ یعنی باید آمدن‌شان را حتی در میان طرفداران‌شان توجیه کنند. اگر پراکنده حرف بزنند و نتوانند به درستی هواداران‌شان را توجیه کنند مطمئنا یک عده آنان را به خیانت متهم می‌کنند. توجیه طرفداران، هنر رهبران اصلاح‌طلب است.
الان که دو چهره اصلاح‌طلب اصلا در دسترس نیستند.
در حال حاضر می‌گویند رهبر اصلاح‌طلبی فقط آقای خاتمی است.
البته هاشمی را هم می‌گویند.
آیت‌الله هاشمی به نظر نمی‌تواند رهبر اصلاح‌طلبان شود.
چرا؟
آیت‌الله هاشمی فراجناحی فکر و عمل می‌کنند. مهم‌ترین مسئله برای ایشان حفظ نظام است؛ به شکلی که همه بتوانند در آن حضور داشته باشند و نظام تبلور رای همه باشد. ایشان در تمام این دوره‌ها چه زمانی که اصلاح‌طلبان با ایشان بد شدند و چه زمانی‌که اصولگرایان با ایشان دچار مشکل شدند تعادل را حفظ کردند. ایشان همیشه سعی کرده خود را محور تعادل کند که کشور به صورت تکثرگرایی اداره شود و در نتیجه سعی می‌کند به عنوان یک وزنه تعادل عمل کند.
اما وزنه تعادل یک تعریفی دارد.
حاج‌آقا نظریه دولت وحدت ملی را برای انتخابات سال 92 اعلام کرده. دولت وحدت ملی نمی‌تواند جریانی باشد که به طور مثال فقط اصلاح‌طلبان در آن حضور داشته باشند. حاج‌آقا دولت وحدت ملی را این‌طور عنوان کردند که فرض کنیم شرایط ما شرایط پس از جنگ است، یعنی تحریم‌ها و رفتار آمریکا و اتحاد غرب علیه ایران را یک نوع شرایط جنگی فرض کرده‌اند؛ درست مانند زمانی‌که قطعنامه را پذیرفتیم و جنگ تمام شد. در آن زمان در دولت و مجلس از تمام جناح‌های کشور حضور داشتند و براساس اتحاد و همدلی دوران اولیه سازندگی را به خوبی گذراندیم به طوری که بعد از جنگ توانستیم دوباره تنش‌زدایی کنیم، اقتصاد را سامان دهیم و به سمت توسعه اقتصادی و سیاسی حرکت کنیم که آقای خاتمی نیز آن را ادامه دادند. آن فضای کار و سازندگی و عقلانیتی که ایشان ایجاد کردند و بعد آقای خاتمی آن را ادامه دادند باعث شد کشور وضعیت مناسبی پیدا کند.
کلا همه خوبی‌های بعدی را در امتداد هاشمی می‌بینید.
من که نمی‌خواهم از دولت آقای خاتمی یا هرکس دیگری انتقاد کنم، اصلا بحثم این نیست. شما می‌گویید حاج‌آقا رهبر اصلاح‌طلبی است در حالی‌که من می‌گویم نیست.
البته در این زمینه من با شما هم‌عقیده هستم. می‌خواهم بگویم آن چیزی که شما می‌گویید کاملا قابل درک است و این‌طور نبوده که تمام نخبه‌های جامعه این را متوجه نشده باشند. در اوج دوران اصلاحات همان موقع یک آدمی مثل صادق زیباکلام کتابی نوشت به نام «هاشمی‌رفسنجانی و دوم خردادی‌های جوان» و گفت نحوه مواجهه اصلاح‌طلبان با هاشمی درست نیست. سوالم این است که شما می‌گویید هاشمی از رهبران اصلاح‌طلبی حساب نمی‌شود و یک وزنه تعادل است ولی نگاه برخی از منتقدان به هاشمی‌رفسنجانی این است که به او امید دارند؛ حالا درست یا غلط. اما اصولگرایان؛ یعنی کسانی که به هر دلیلی یا خواستار حفظ وضع موجود هستند یا نقشی در حفظ وضع موجود داشتند یا در حال برائت از ایجادکننده‌های وضع موجود هستند، نسبت به هاشمی همچنان نقد قرار دارند.
همین طرح ائتلاف ملی از طرف اصلاح‌طلبان تندرو با سکوت مواجه شد. از طرف اصلاح‌طلبان میانه‌رو با اقبال، از طرف مردم با رصد و از طرف اصولگراها به شدت یک طرح خیانت‌‌کارانه مطرح شد. من باور عمومی مردم به حاج‌آقا را گفتم، آن مهم‌تر است. ایشان با وجود تمام اتفاقاتی مانند همه آن تهمت‌ها و تخریب‌ها به عنوان رییس خبرگان رای می‌آورد و اگر این‌بارهم شرکت می‌کرد رای می‌آورد. ایشان فقط به خاطر آن‌که خود را عاشق قدرت نشان ندهد از ریاست مجلس خبرگان کنار کشید. آقای هاشمی در میان سنتی‌ها پایگاه خوبی دارد و برای همین نیز سال‌ها رییس خبرگان باقی ماند و حتی پس از انتخابات سال 84 و آن موج تخریب‌ها رای نخست تهران را با اختلاف بالا در انتخابات خبرگان کسب کرد. در نتیجه متوجه می‌شوید که آیت‌الله هاشمی در شرایطی قرار ندارد که رهبر یک طیف شود؛ ایشان تمام سعی‌شان این است که به عنوان یک وزنه تعادل نظام را حفظ کند.
چه بخواهید و چه نخواهید برخی از منتقدان وضع کنونی همچنان امیدوارند هاشمی تغییری در وضعیت موجود ایجاد کند و در این راه موثر باشد.
ایشان فقط با ایجاد تعادل می‌توانند در شرایط موجود تغییر ایجاد کنند.
یعنی خود را شریک ایجاد شرایط موجود نمی‌دانند؟
شما این‌طور فکر می‌کنید؟ اگر اقبالی نسبت به ایشان وجود دارد به دلیل منطق، تعادل، عملگرایی و واقع‌گرایی ایشان است. ایشان طوری عمل می‌کند که همه نظرات تبلور داشته باشد. از آن طرف هم اگر از سوی اصولگراها اقبالی نسبت به اصلاح‌طلبان دیده می‌شود، به این دلیل است که سبد رای اصلاح‌طلبان را به سمت خود سوق دهند.
چطور اصولگرایان می‌خواهند سبد رای اصلاح‌طلبان را تصرف کنند؟
فرض اصولگرایان این‌که اصلاح‌طلبان نمی‌توانند بیایند. در واقع می‌خواهند آرام آرام سبد رای اصلاح‌طلبان را به سمت خود جذب کنند که البته همه این‌ها با این فرض است که اصلاح‌طلبان با قدرت در انتخابات شرکت نکنند. اگر یک اصلاح‌طلب قوی وارد عرصه رقابت انتخابات سال 92 شود دیگر حرف و تشویقی از سوی اصولگرایان برای حضور او نخواهد بود و اصولگرایان برای مواجهه با او با هم منسجم می‌شوند.
اختلافات اصولگرایان با احمدی‌نژاد آنقدر بزرگ نشده که حتی نامزدی احتمالی محمد خاتمی نیز نتواند آنان را با هم متحد کند؟
این اتفاق در زمان اصلاح‌طلبان افتاد و چندتکه شدند، چرا اکنون نیفتد؟ مگر این‌که توصیه‌های ویژه را در این مورد در نظر بگیرند.
اما احمدی‌نژاد نشان داده خیلی آدم دستور و توصیه نیست؛ نمونه‌اش بحث مشایی است.
بالاخره دستور حکومتی اگر جدی باشد احمدی‌نژاد هم تبعیت می‌کند. او اگر حس کند که بالا می‌خواهد حتما عمل می‌کند. درحال حاضر مسئله مشایی را یک مقدار بزرگ می‌کنند و می‌گویند مقام معظم رهبری گفته‌اند مشایی نباشد، در حالی‌که ایشان هیچ وقت نگفتند مشایی نباشد. نامه‌ای دادند و گفتند مشایی در این پست که باعث اختلاف اصولگراها می‌شود، نباشد. در یک یادداشت ایشان توصیه کردند که حضور مشایی در این پست باعث اختلاف اصولگرایان می‌شود، اما نگفتند که به طور مثال مشایی آدم بدی است.
این تحلیل شماست و نه خبر البته.
باید بدانید که تحلیل‌ها و حرف‌ها نباید برای حفظ قدرت باشد. یعنی نخست یک ذهنیتی برای خود درست نکنید و بعد بخواهید برایش استدلال درست کنید. فرض را بر این بگذارید که عملگرا و واقع‌گرا هستید، مشکلات را می‌بینید و می‌خواهید آسیب‌شناسی ‌کنید؛ یعنی نمی‌خواهید قدرت را در دست بگیرید. ما که دنبال براندازی نیستیم، چون اگر این نظام صدمه ببیند اولین کسانی که صدمه می‌بینند خود ما هستیم؛ همان خانواده‌ای که شما می‌گویید، خانواده هاشمی.
اما اکنون دست‌کم به خواهر شما- فائزه هاشمی- به شکل منتقد جدی نگاه می‌کنند.
یادتان نمی‌آید همین همشیره که رای نخست تهران را در مجلس پنجم آورد در زمان مجلس ششم از فهرست اصلاح‌طلبان بیرون گذاشته شد و اعلام شد نفر 50ام شده؛ البته من معتقدم همان‌جا هم
سوء نظرهایی بود که می‌توانست احیانا منجر به برخی تقلب‌هایی هم شود.
چقدر تقلب شده بود؟
آیت‌الله هاشمی بیستم شدند، یادتان نمی‌آید؟
باید چندم می‌شدند؟
ایشان بیستم شد، اگر صندوق‌ها را باز می‌کردیم شاید انتخابات تهران باطل می‌شد. کتابی هست به نام «انصراف» که حاج‌آقا دلایل انصراف‌شان را از انتخابات مجلس ششم نوشته‌اند. آن موقع مسئول انتخابات فهرست را می‌خواند ولی اسم ایشان را نمی‌خواند. من مدام تماس ‌گرفتم و ‌گفتم چرا نمی‌خوانید ‌گفت ما هنوز به رای آیت‌الله هاشمی شک داریم، بعد شکایت شد و یک بساطی راه انداختند که اگر یادتان باشد کاریکاتور «آقاسی» را کشیدند. من آن موقع رییس دفتر حاج‌آقا بودم، به شورای نگهبان شکایت شد. برخی از صندوق‌ها را باز کردند و هر صندوقی که باز می‌شد آرای آن مخدوش بود و باطل اعلام می‌شد.
چرا تا انتها ادامه ندادید؟
تا 30درصد بازشماری شد و حاج‌آقا بیستم شد، بعد گفتند دیگر ادامه ندهید چون مجبور می‌شوند انتخابات تهران را باطل کنند. وقتی از 30 به 20 رسیدند دیدند انتخابات در تهران مخدوش است و توقع بود آن موقع انتخابات تهران باطل شود ولی از بالا گفتند انتخابات باطل نشود.
چه کسی تقلب کرده بود؟
افراطی‌های اصلاح‌طلبان.
و این به قول شما «افراطی‌های اصلاح‌طلب» اجرایی بودند یا نظارتی؟
اجرایی‌ها.
به بحث اقبال اصولگرایان به اصلاح‌طلبان برای انتخابات برگردیم و تلاش‌شان برای در عرصه نشان دادن اصلاح‌طلبان. شما می‌گویید تیم دولت همان اشتباهی را می‌کند که اصلاح‌طلبان در انتخابات سال 81 انجام دادند. اما نزدیک به سه هفته است تیم احمدی‌نژاد از جریانی به نام «راه سوم» رونمایی کرده. اگر به خاطر داشته باشید می‌گفتند «چپ، راست، کارگزار علیه خدمتگزار»، اکنون دوباره این شعار مطرح و برجسته شده. می‌گویند اصولگراها تا به حال از احمدی‌نژاد برائت می‌جستند حالا نوبت احمدی‌نژاد است. این سناریو را جلو می‌برند تا شاید اشتباه سال 81 اصلاح‌طلبان را تکرار نکنند.
آن زمان هم این‌گونه گفته می‌شد؛ در سال 84 به چه کسانی اصلاح‌طلبان واقعی گفته شد؟ مشارکتی‌ها فقط دکتر معین را اصلاح‌طلب واقعی می‌دانستند و حتی آقایان مهرعلیزاده و کروبی را هم قبول نداشتند؛ این اتفاقات این بار در جریانی دیگر در حال تکرار شدن است.
اما دولت دهم عملا خرجش را از اصولگراها جدا می‌کنند.
آن‌ها هم جدا کرده بودند. اصلاح‌طلبان از معین حمایت و سعی کردند خرج‌شان را جدا کنند.
اما معین خرجش با خاتمی یکی بود.
آقای خاتمی با مجمع روحانیون مبارز رییس‌جمهور شد، با مشارکت که رییس‌جمهور نشد، اما پس از دوم خرداد مشارکت طوری رفتار کردند که انگار گذشته هیچ بوده. اکنون هم آقای احمدی‌نژادی که با اصولگراهای سنتی به میدان آمد، آن‌ها را کنار زده است.
اما احمدی‌نژاد می‌گوید این طور نبوده و با حمایت اصولگرایان پیروز انتخابات سال 84 نشده.
بگوید، آن‌ها هم می‌گفتند. مشارکتی‌ها هم می‌گفتند آقای کروبی و مجمع روحانیون مبارز و کارگزاران کاره‌ای نبوده‌اند. من می‌گویم اگر این افراطی‌ها را کنار هم بگذارید همه شبیه هم هستند و مانند هم تخلف و عمل می‌کنند. افراط چپ و راست نمی‌شناسد، اصلاح‌طلب و اصولگرا نمی‌شناسد. کسی که ذهنش افراطی است بچه‌اش را هم می‌زند، برایش پاپوش هم درست می‌کند. افراطی در هر شرایطی افراطی است و همه مانند هم هستند. در یک زمانی افراطیون سفارت آمریکا را گرفتند که مورد تایید قرار گرفت اما تبعات بعدی را مشاهده کردیم. مقام رهبری و آقای هاشمی مکه بودند که این اتفاقات رخ داد و از آنجا شنیدند که سفارت آمریکا را گرفته‌اند، بعد هم مورد تایید واقع شد و اسناد بیرون آمد و اتفاقات بعدی افتاد. زمانی افراطیون اصلاح‌طلب در انتخابات‌های گذشته به علت غرور بیش‌ از اندازه شکست خوردند و عینا برای افراطیون اصولگرا نیز این اتفاق رخ می‌دهد. افراطیون فقط زمانی‌که اجبار بالای سرشان باشد دست از اختلاف‌ها برمی‌دارند.
اما جنس این اختلاف‌ها که یکی نیست و البته نحوه مواجهه با آن‌ها. من نمی‌خواهم البته وارد پیش‌فرض شما مبنی بر این‌که اصلاح‌طلبان منتقد به پدرتان را افراطی می‌نامید، بشوم.
بالاخره حکومت و نظام در شرایطی قرار دارد که شاید نتواند این رفتارها را تحمل کند و هرچه از اختلاف اصلاح‌طلب‌ها راضی بود، از اختلاف اصولگرایان ناراضی است و برای حفظ نظام آنان را مجبور به اتحاد می‌کند.
آیا در حال حاضر اصولگرایان در شرایط پذیرفتن این اجبار هستند؟
این مسئله را نمی‌دانم، اما تا اجبار نباشد اصولگرایان کنار هم جمع نمی‌شوند.
نگفتید سناریوی «راه سوم» را چقدر به واقعیت نزدیک می‌بینید؟
از نظر من سناریو راه سوم دیگر جواب نمی‌دهد. جریان افراطی اصولگرا شرایط اقتصادی و ظرفیت مدیریتی خود را نشان داده و کشور را از نظر اقتصادی و اجتماعی کاملا به‌هم ریخته است. با دنیا به مشکل برخوردند و همه را با خود دشمن کردند و وضعیت مناسبی نیست. یک مقدار پول به حساب مردم ریختند که آن‌هم به دلیل‌ گران شدن نفت بود که اکنون همان را هم ندارند که بدهند. آقایان شانس بزرگی آوردند که قیمت نفت یک‌دفعه بعد از حضورشان در قدرت به صد دلار رسید.
یعنی می‌خواهید بگویید سیب‌زمینی بیشتری توانستند برای توزیع میان مردم بخرند؟
بله!
و چون الان درآمد نفت به دلیلی تحریم‌ها کم شده سیب‌زمینی کمتری می‌خرند که رییس اتحادیه سیب‌زمینی‌‌فروش‌ها نامه نوشته زمان انتخابات نزدیک است و ما را دریابید؟
بله، این نامه را دیدم، اما اسم این حرکات که مدیریت نیست. این‌ها در هر زمینه‌ای نه فقط در علم سیاست که در دیانت هم انحراف ایجاد می‌کنند. اگر می‌گویند مشایی منحرف شده به خاطر این است ‌که حرف‌هایی می‌زند که مورد قبول اصولگرایان سنتی نیست. من متخصص حمل‌ونقل عمومی هستم و فرق بین منوریل، مترو و قطار شهری را خوب می‌فهمم و متوجه می‌شوم در این امر تخصصی نیز انحراف ایجاد کرده‌اند، به طور مثال در قم و کرمانشاه مونوریل می‌سازند که نباید بسازند.
شما می‌گویید راه سوم چیز جدیدی ندارد.
فرض بر این است که این شعار به خودی خود نمی‌تواند پاسخگوی نیاز تیم دولت باشد چرا که اصولگرایان نتوانستند مدل موفقی به دنیا و کشور نشان دهند و اکنون خودشان دچار بحران شده‌اند. از این رو شعار راه سوم را مطرح می‌کنند. اما این شعار کارکرد درونی برای اصولگرایان دارد و نه دستاورد بیرونی. دستاورد بیرونی اصولگرایان بستگی به این دارد که اصلاح‌طلبان در انتخابات سال 92 محکم وارد شوند یا خیر.
شما می‌گویید سرنوشت اصولگرایان در انتخابات آینده همه‌جوره وابسته به حضور یا عدم حضور اصلاح‌طلبان است اما دلیل محکمی ارائه نمی‌کنید؟
در مجموع سرنوشت انتخابات آینده به این بستگی دارد ‌که نظام تصمیم بگیرد همه در انتخابات شرکت کنند یا خیر.
شما چطور فکر می‌کنید؟
هنوز هیچ علامت مشخص و مثبتی برای شرکت هم نشان داده نشده است.
دیر نیست؟
مقام معظم رهبری فرمودند که هنوز برای این حرف‌ها زود است و زمانی که لازم باشد در مورد این موضوع صحبت می‌کنند.
مثلا اگر دقیقه 90 بگویند که اصلاح‌طلبان می‌توانند بیایند یک دفعه اسبی که زین نشده را چطور می‌خواهند وارد مسابقه کنند؟
شما نگران نباشید به نظر همه اسب‌های اصلاح‌طلبان زین هستند.
آیا اصلاح‌طلبان مجددا آن اشتباه را می‌کنند که همه باهم بیایند؟
اگر به آن‌ها اجازه فعالیت جدی بدهند بعید است با تعداد زیادی بیایند، می‌دانید که هم‌اکنون افراطیون اصلاح‌طلب تقریبا حضور ندارند؛ یا در زندان هستند یا تعدادی از آن‌ها از کشور خارج شده‌اند.
بحث افراطیون اصلاح‌طلب را رها کنید. دو چهره اصلاح‌طلب در حصر هستند. تعدادی هنوز در زندان، آن وقت می‌گویند که شما می‌توانید در انتخابات شرکت کنید، حتی با خاتمی. هاشمی که قطعا نمی‌خواهند نامزد شود درست است؟
نه، نمی‌خواهند آقای هاشمی نامزد انتخابات شوند.
خب در این شرایط به نظر شما مردم به آمدن اصلاح‌طلبان با دید مثبتی نگاه می‌کنند؟ یا شاید هم قرار است اتفاق ویژه‌ای بیفتد؛ خبر خاصی در این مورد دارید.
سوال شما احساسی است و می‌دانید که اصولا سعی می‌کنم احساسی به مسائل سیاسی نگاه نکنم. مانند این‌ می‌ماند که دو نفر بخواهند با یکدیگر ازدواج کنند؛ در فامیل یک نفر می‌میرد و همه با مراسم عروسی این دو نفر مخالفت می‌کنند و می‌خواهند تا سالگرد صبر کنند در حالی‌که افراد معقولی هم در خانواده هستند که می‌گویند حالا مراسم نگیرید اما عقد کنید و زندگی‌تان را شروع کنید. شما هم نباید سوالتان را احساسی بیان کنید چون پاسخش هم احساسی می‌شود که نه! با این شرایط اصلاح‌طلبان نباید وارد انتخابات سال 92 بشوند. اما در سیاست همه‌نوع حرکتی برای رسیدن به هدف امکان‌پذیر است. درست است که نباید بعضی از اصول را زیر پا گذاشت اما تا جایی که اصول و عزت حفظ شود باید فعالیت کرد تا بتوان شرایط بهتری را برای کشور به وجود آورد. به طور مثال هنگامی که به فائزه مرخصی دادند استفاده نکرد و کاری احساسی انجام داد.
اما واکنش‌های مثبتی هم از سوی مردم به همراه داشت.
این واکنش‌ها احساسی است. منطق و احساس توام با هم خوب و اثرگذار است. فائزه کار درستی انجام داد همه متوجه شدند که عده‌ای در زندان هستند که تاکنون یک روز هم به مرخصی نیامده‌اند، اما می‌توانست پس از اعلام عدم استفاده از مرخصی با فشار هم‌بندی‌هایش از مرخصی‌اش استفاده کند. به نظرم شما باید سوال را ‌طوری مطرح کنید؛ فرض را بر این بگذارید با این اتفاقاتی که افتاده و این همه فعال سیاسی و مطبوعاتی که در زندان هستند اگر اصلاح‌طلبان در انتخابات حضور پیدا کنند نسبت به آن‌ها اقبالی صورت می‌گیرد؟ که باید بگویم پاسخ این سوال باید از طریق سوال و نظرسنجی بررسی شود.
یعنی به نظرتان مردم ترجیح می‌دهند در شرایط کنونی اصلاح‌طلبان در انتخابات شرکت کنند؟
شاید مردم بگویند راه‌حل بیرون آوردن زندانی‌ها از زندان و شکستن حصر این است که اصلاح‌طلبان به قدرت بازگردند.
و این به قول شما یعنی یک عملگرایی میانه‌رویانه.
بله! زمانی هم شما می‌بینید که اصلاح‌طلبان در انتخابات شرکت می‌کنند و کسی نیز از زندان آزاد نمی‌شود و اتفاقا شرایط بدتر هم می‌شود.
براساس مثال شما دو راه وجود دارد؛ نخست آن‌که دوسال پس از فوت «پدر بزرگ» یک عروسی تمام قد بگیرند و دوم آن‌که بروند عقد محضری کنند و زندگی‌شان را شروع کنند و حالا اگر شد دو سال بعد جشن بگیرند؟
نمی‌شود انتخابات را با این مثال مقایسه کرد.
این البته مثال شما است؛ می‌خواهم بگویم همه این‌ها منوط به این است که اصلاح‌طلبان بتوانند وارد انتخابات شوند.
این‌طور نیست که حتی اگر آقای خاتمی داوطلب شرکت در انتخابات نشوند شخصیت‌های بعدی اصلاح‌طلب رای نیاورند. همه این‌ها بستگی دارد که چطور عمل کنند. اگر اصولگراها می‌توانند فردی ماننداحمدی‌نژاد را بیاورند، جا بیندازند و رییس‌جمهورش کنند چرا اصلاح‌طلبان نتوانند کاری شبیه را انجام دهند (از نظر شناخته شدن) پیدا کنند؟ باید از پتانسیل‌های موجود استفاده کنند. یعنی این‌طور نیست که این پتانسیل فقط در وجود آقای خاتمی باشد؛ امکان دارد یک فرد ناشناخته‌ای نیز باشد که دارای این پتانسیل‌ها است اما انرژی‌اش ذخیره شده. مشکل ما با خارجی‌ها نیز در این است که آنان به هر بهانه‌ای به ما می‌گویند قابل اعتماد نیستید در حالی‌که بارها تاکید کرده‌ایم که به دنبال بمب اتم نیستیم و در این‌باره حکم شرعی هم داریم. اما می‌گویند رفتارتان به گونه‌ای است که به ما اطمینان نمی‌دهد، باید اطمینان‌بخشی کنید. هرچند که آنان اهداف دیگری را نیز دنبال می‌کنند. حالا در داخل نیز بعضی‌ها مانند خارجی‌ها عمل می‌کنند؛ یعنی رفتار اصلاح‌طلبان را بررسی می‌کنند و می‌گویند رفتار و نیتشان براندازانه است. راست‌گرایان یا اصولگرایان می‌گویند نوع حرف زدن، رفتار، نوع دوستان، ارتباطات خارجی‌، عقیده، خاستگاه اجتماعی و طرفدارانتان همه به شکلی است که بوی براندازی از آن می‌آید و ما نمی‌توانیم این را بپذیریم. برای همین نهادهایی مانند شورای نگهبان را گذاشته‌اند که به طور مثال حرف‌ها را رصد می‌کنند و براساس آن تصمیم می‌گیرند و به طور مثال فردی را رد صلاحیت می‌کنند و بعد هم می‌گویند قانونی این کار را کرده‌ایم. بعد دنبال این هستند که اصلاح‌طلبان اطمینان‌بخشی کنند که دنبال براندازی نیستند. به طور مثال حرکتی مانند 18 تیر را ساختارشکنانه می‌دانند یا مسائلی از این دست را این البته نظر من است.
البته شما باید بیش از نظر، اطلاعات هم داشته باشید؟
شما دارید با کسی حرف می‌زنید که فعلا نفوذ و رابطه‌ای در این حد ندارد و شهروندی عادی است؛ من فقط فرزند هاشمی‌رفسنجانی هستم.
یعنی پدرتان اطلاعاتش را با شما در میان نمی‌گذارند؟ بالاخره رییس دفترش بودید.
هرکسی سطح خودش را دارد.
بالاخره فرزند هاشمی که رییس دفترش هم بوده، به دلیل ارتباطاتی که دارد پالس‌ها را زودتر از سایر افراد می‌گیرد.
درست است من در محیطی خاص قرار دارم و حرف‌هایی که به شما می‌زنم از همین محیط است وگرنه همین حرف‌ها را هم بلد نبودم بزنم ولی در سطح و شأنی نیستم که خبر قطعی از آینده و نحوه مواجهه نظام با اصلاح‌طلبان بدهم.
خب چه پیش‌بینی از آینده دارید با توجه به درکتان از این محیط خاص؟
پیشگو نیستم. اصولا هرعملی را که می‌خواهند پیش‌بینی کنند، معادلات و مجهولات آن را می‌نویسند و برای آن یک فرمول به دست می‌آورند؛ در مسائل سیاسی- اجتماعی چنین کاری را باید انجام دهید؛ تمام معادلات روی کاغذ بیاید و معادله حل شود. معادلات سیاسی- اجتماعی معمولا معادلاتی است که تعداد مجهولش بیشتر است و حل کردنش سخت‌تر.
چند معادله وجود دارد؟
زیاد است. اگر فرض بر این باشد که اجازه دهند اصلاح‌طلبان قوی بیایند معادله انتخابات سال 92 راحت حل می‌شود. در این صورت اصلاح‌طلبان اتحاد می‌کنند و احتمالا انتخابات سال 92 به نظر حتی به دور دوم نیز کشیده نمی‌شود؛ در مقابل نمی‌گذارند بیش از یک کاندیدا از آن طرف در انتخابات شرکت کندو در نهایت انتخاباتی مانند انتخابات آمریکا برگزار می‌شود.
و چه کسی پیروز می‌شود؟
در وضعیت فعلی به احتمال زیاد اصلاح‌طلبان پیروز می‌شوند.
حالا اگر فرض کنیم اجازه دهند اصلاح‌طلبان میانه‌تر بیایند، چه می‌شود؟
در آن صورت فضا به این سمت می‌رود که تعداد اصلاح‌طلبان حاضر در انتخابات زیاد می‌شود و بعد هم همه را تایید می‌‌کنند و می‌گذارند از سمت اصولگرایان هم هرکس دلش خواست نامزد انتخابات شود. بعد یک مرتبه تعداد زیادی کاندیدا وجود دارد که تعدادشان به قول بعضی می‌تواند به 40 نفر هم برسد؛ انتخابات در این صورت دو مرحله‌ای می‌شود که در آن صورت در دور دوم باید ببینیم چه اتفاقاتی رخ می‌دهد و اصلاح‌طلبان چطور رفتار می‌کنند. این معادله سخت است و ما مجبوریم یک مجهول دیگر به معادله اضافه کنیم.
خب یک عدد به آن بدهیم و حلش کنید؛ شما که مهندس هستید و حتما ریاضیات مهندسی پاس کرده‌اید. مثلا فکر کنید گزینه اصلاح‌طلبان در دور دوم انتخابات یک آدم بینابینی است.
حل این معادله خیلی سخت است؛ در واقع بستگی به این دارد که اصلاح‌طلبان چقدر در تصمیماتشان مطمئن باشند و البته پارامترهای دیگر که در این مسئله باید در نظر گرفته شوند. اگر اصلاح‌طلبان بزرگ نیایند اما همه را راضی کنند، محکم پشت یک اصلاح‌طلب میانه بایستند و این فرد هم یک آدم خوش‌حرف، مطمئن به خود و با انگیزه و در مجموع با شخصیت مقبول باشد و سابقه اجرایی عبور از بحران را داشته باشد خواسته‌های طیف اصلاح‌طلبان را بیان کند، به احتمال زیاد اصلاح‌طلبان برنده می‌شوند؛ البته به شرطی که اجماع روی آن فرد وجود داشته باشد و کسی معترض به حضور او در انتخابات نباشد.
و حالت بعدی؟
یکی از حالت‌ها این است که اصلاح‌طلبان بگویند همه ثبت‌نام می‌کنیم؛ یعنی از آقای خاتمی تا مهندس موسوی و آقای کروبی ثبت‌نام کنند.
یعنی میرحسین و کروبی کسی را به نمایندگی از خودشان برای ثبت‌نام بفرستند؛ چون بیرون که نمی‌توانند بیایند؟
شاید تقاضا کنند فردی از جانب آنان ثبت‌نام کند. مانند کسی که در زندان است و می‌تواند در کنکور شرکت کند. اگر فرض را بر این بگذاریم که همه ثبت‌نام کنند، به طور مثال تعداد زیادی اصلاح‌طلب ثبت‌نام کنند و بعد تیمی از آن‌ها را تایید کنند و آن زمان این نامزدها یک نفر را از بین خود انتخاب کنند و همه پشت او بایستند و در انتخابات یک صدا شرکت کنند، احتمالا پیروز می‌شوند.
و در چه صورتی بازی را واگذار می‌کنند؟
همان‌طوری که قبلا باختند.
و چطور اصولگرایان در انتخابات پیروز می‌شوند؟
یک حالت این است که به هیچ‌کس اجازه شرکت در انتخابات را ندهند و انتخابات بین اصولگرایان برگزار شود و در شرایطی که به هیچ عنوان اجازه حضور اصلاح‌طلبان را در انتخابات ندهند یا حتی بین آنان اختلاف و تشنج ایجاد شود- به طور مثال یک عده از طرف اصلاح‌طلبان بگویند در انتخابات شرکت می‌کنند و یکسری اعلام کنند که شرکت نمی‌کنند- رهبران جلسه نمی‌گذارند و انسجام به وجود نمی‌آید و فقط اسما اعلام می‌کنند که اصلاح‌طلبان در انتخابات هستند.
و این بهترین حالت برای اصولگرایان است؟
بله! در این صورت اصلاح‌طلبان با هم رقابت می‌کنند و بالاخره یکی برنده می‌شود.
و اگر مشایی کاندیدا شود، چه می‌شود؟
به نظر نمی‌گذارند نامزد شود.
یعنی رد صلاحیت می‌شود؟
احساسم این است که مشایی نامزد نمی‌شود تا کار به رد صلاحیت بکشد. برخی هم می‌گویند آقای خاتمی خواهد آمد، که اصولگرایان در این مورد می‌گویند واقعا می‌خواهد می‌خواهد بیاید؟ آیا روی آمدن دارد؟ مثلا اصولگرایان افراطی می‌گویند آقای ناطق اصلا رای نمی‌آورد بیخود می‌آید، می‌داند که رای نمی‌آورد.
حسن روحانی؟
او در شرایطی می‌آید که بداند بردش حتمی است، اهل مبارزه انتخاباتی نیست.
و هاشمی؟
اگر حاج‌آقا نامزد انتخابات شود، به نظر شانس زیادی در این اوضاع دارد و رای می‌آورد.
عبدالله نوری؟
عبدالله نوری هم مانند خاتمی است؛ این‌ها افرادی هستند که پتانسیل دارند.
علی لاریجانی‌هم شانس دارد؟
نه! ولی اگر فقط رقابت میان او و حداد عادل باشد شانس زیادی دارد.
قالیباف؟
پتانسیل قالیباف خوب است. اما باید بازی انتخاباتی سختی انجام دهد. من راجع به آقای قالیباف نمی‌توانم خیلی صحبت کنم چون هنوز حقوق‌بگیر شهرداری هستم.
اگر اصولگراها با خودشان رقابت کنند، احتمال پیروزی نماینده دولت را بیشتر می‌دانید یا اصولگراهای منتقد دولت را؟
بستگی دارد دست دولت را چطور و چقدر باز بگذارند و باز بستگی دارد اجازه دهند دولت از ابزاری که در اختیارش است، استفاده کند یا خیر؟ مانند یارانه‌ها و پرداخت سود سهام عدالت؛ که نصف این مبلغ‌ها را قبل از انتخابات پرداخت کردند و وعده پرداخت نصف دیگر را به بعد از انتخابات موکول کردند.
اما این دولت نشان داده که احتمالا این کار را می‌کند.
نمی‌گذارند.
چه کسانی این کار را می‌کنند؟
نظام، همه با هم.

torsdag 27 december 2012

حمله دوباره رسایی به رفسنجانی؛ نامه خانواده هاشمی در مجلس خوانده شد


حمید رسایی، نماینده مجلس ایران روز چهارشنبه، ششم دی، در نطق خود بار دیگر اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام را هدف انتقادات شدید قرار داد و او را به قدرت‌طلبی و همراهی با آن‌چه دشمنان حکومت خواند، متهم کرد.
آقای رسایی که نطق پیشین او در مجلس شورای اسلامی و اتهاماتی که به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و فرزند او مهدی هاشمی وارد کرده بود، حاشیه‌های گسترده‌ای به دنبال داشت، سخنان خود را بیان «عقده‌ای» دانست که در دل مردم ایران نسبت به خانواده هاشمی رفسنجانی مانده است.
او گفت: «مردم ما از گرانی رنج می‌برند اما بیش از گرانی از تبعیض و احساس تبعیض و برتری دادن یک خانواده نسبت به دیگران رنج می‌برند.»
نطق پیشین حمید رسایی در مجلس شورای اسلامی که روز ۲۸ آذر ایراد شد، واکنش صریح دادستان تهران را در پی داشت. آقای رسایی در آن نطق گفته بود که آزادی مهدی هاشمی از زندان به قید وثیقه، نتیجه فشارهای خانواده هاشمی رفسنجانی به قوه قضاییه است و این که مهدی هاشمی از «مصونیتی آهنین» برخوردار است.
در پی این نطق، داستان تهران از حمید رسایی به خاطر آن‌چه اظهارات «مجرمانه» و «خلاف واقع» خوانده شده است، در دادگاه ویژه روحانیت شکایت کرد و گفت که رسیدگی به پرونده مهدی هاشمی، نشان‌دهنده عدم مصونیت او در مقابل دستگاه قضایی و استقلال قوه قضائیه است.
از اتهامات عمده مهدی هاشمی که پاییز سال جاری پس از بازگشتش به کشور باعث بازداشت او شد، حمایت از معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ است که مقامات حکومت ایران و حامیان آن از آنها به عنوان «فتنه‌گران» و «جریان فتنه» نام می‌برند.
آقای رسایی در نطق روز چهارشنبه خود با اشاره به سخنان هاشمی رفسنجانی در نمازجمعه روز ۲۶ تیر ۱۳۸۸ که در آن خواهان آزادی معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری و باز شدن فضای سیاسی کشور شده بود، این سخنان را «خطبه‌هایی دشمن پسند» خواند که به «آتش فتنه ۸۸ دمید».
او در ادامه، هاشمی رفسنجانی را به اعمال فشار بر آیت‌الله خامنه‌ای متهم کرد که با پیش کشیدن سخنانی نظیر لزوم برگزاری انتخابات آزاد در پی تکرار رخدادهای سال ۸۸ است و گفت: «دوره خوراندن جام زهر گذشته است.»
تعبیر «جام زهر» اشاره به پذیرش قطعنامه صلح میان ایران و عراق توسط آیت‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهور اسلامی ایران دارد که گفته می‌شود هاشمی رفسنجانی در آن نقش عمده‌ای داشته است.
رسایی همچنین هاشمی رفسنجانی را به قدرت‌طلبی متهم کرد، فردی که «مردم بوی قدرت را از او استشمام می‌کنند، نه خدمت» و از او خواست که میان «فرزند متخلف خود» و انقلاب، جانب انقلاب را بگیرد.
پاسخ خانواده هاشمی در مجلس خوانده شد
صحن علنی مجلس در روز چهارشنبه، ششم دی ماه، همچنین شاهد قرائت پاسخ خانواده هاشمی رفسنجانی به حمید رسایی بود.
به گزارش وبسایت خبرآنلاین، این جوابیه که به دلیل طولانی بودن خلاصه‌ای از آن در مجلس توسط هیات رییسه خوانده شد، اشاراتی به سوابق اکبر هاشمی رفسنجانی در شکل‌گیری نظام جمهوری اسلامی و استمرار آن دارد و در آن سخنان حمید رسایی، «غیراخلاقی» و سراسر از «توهین و تهمت» توصیف شده است.
خانواده هاشمی در این جوابیه می‌نویسد که «توهین و تهمت به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی … سابقه‌ای ۵۰ ساله دارد» و به صورت تلویحی سخنان حمید رسایی را با گفته‌های گروه‌های سلطنت‌طلب یا مجاهدین خلق درباره او مقایسه می‌کند.
در این جوابیه همچنین با اشاره به سخنان حمید رسایی که خانواده هاشمی رفسنجانی را «اختاپوسی» توصیف کرده بود، آمده است که این سخنان درباره «یکی از یاران پرسابقه انقلاب» باعث «ایجاد شک و تردید در باور مردم به نظام اسلامی» می‌شود.
خانواده هاشمی رفسنجانی در نهایت خواستار آن شده است تا دادگاه ویژه روحانیت به پرونده حمید رسایی رسیدگی کند.

مدیرعامل انجمن حمایت از بیماران کلیوی خبر داد: مرگ بیماران کلیوی به دلیل ناتوانی در تهیه دارو


 هاشم قاسمی٬ مدیر عامل انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی با اشاره به افزایش ۱۵۰ درصدی قیمت داروهای این بیماری از مرگ بیماران کلیوی به دلیل ناتوانی مالی در تهیه دارو‌های خود خبر داد.
آقای قاسمی روز چهارشنبه (ششم دی) به سایت «تسنیم» گفته است: «متأسفانه بیمارانی داریم که به دلیل ناتوانی در تهیه دارو جان خود را از دست می‌دهند که نمونه بارز آن را چندی قبل داشتیم.»
وی افزوده برخی از مهم‌ترین داروهای بیماران کلیوی تحت پوشش بیمه نیستند و بیماران باید برای تهیه آن‌ها میلیون‌ها تومان هزینه کنند که بسیاری از آن‌ها از عهده این کار برنمی‌آیند.
هزینه دارو و درمان در پی افزایش تحریم‌ها٬ اجرای طرح هدفمند کردن یارانه‌ها و ناکارآمدی دولت احمدی‌نژاد طی ماه‌های اخیر در ایران به شدت افزایش یافته است.
حوزه درمان یکی از حساس‌ترین و مهمترین حوزه‌هایی است که با بحران جدی دست و پنجه نرم می‌کند و نمایندگان مجلس نیز ماه‌هاست نسبت به وخیم‌تر شدن وضعیت دارو و درمان در ایران هشدار می‌دهند.
قیمت لوازم پزشکی در ایران طی یک‌سال گذشته ۱۰۰ تا ۳۰۰ درصد افزایش داشته٬ به طوری که این رشد سرسام‌آور٬ هزینه‌های درمانی را نیز به شدت افزایش داده است.
براساس گزارش‌ها در حال حاضر هزینه یک دوره درمان بیمار مبتلا به سرطان سینه ۲۰۰ میلیون تومان و درمان دریچه میترال قلب ۱۲۰ میلیون تومان است.
آقای هاشمی اسفند ماه سال گذشته از مرگ ۱۵ هزار بیمار پیوند کلیوی (از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۹۰) بر اثر «عدم رسیدگی مسئولان نسبت به مشکلات این بیماران» خبر داده بود.

سخنگوی دولت در جمع خبرنگاران: اسامی بیش از 600 بدهکار بانکی در سال 90 به قوه قضاییه اعلام شد/بودجه به موقع به مجلس ارایه می‌شود


 سخنگوی دولت با اعلام اینکه لایحه بودجه سال آینده به موقع به مجلس ارایه می شود، درباره ارایه اسامی بدهکاران بانکی به قوقضاییه، گفت: معاون اول رییس‌جمهور اسامی بیش از 600 نفر از بدهکاران بانکی را در سال 90 به قوه قضاییه ارائه دادند و این فهرست موجود است.
به گزارش خبرگزاری پانا، غلامحسین الهام روز چهارشنبه در حاشیه جلسه هیات دولت در جمع خبرنگاران با اعلام اینکه در آینده نشست‌های سخنگوی دولت برگزار خواهد شد، به ارائه گزارشی از تصمیمات اخیر دولت اشاره کرد و گفت: به دنبال سفر روز گذشته رییس‌جمهور به استان خوزستان و افتتاح چندین پروژه تصمیمات مهم‌تری امروز در جلسه هیات دولت در مورد این استان گرفته شد.
تشکیل شهرستان‌های “حمیدیه” و “کارون” درخوزستان
وی یادآور شد: تصمیم بر این گرفته شد که شهرستان حمیدیه در این استان ایجاد شود، البته کارهای کارشناسی مربوط به آن در کمیسیون‌های دولت در ارتباط با آن انجام شده بود.
الهام همچنین از تشکیل شهرستان جدید کارون در استان خوزستان خبر داد و افزود: براساس تصمیم دولت و همچنین خواست مردم منطقه کودعبدالله این منطقه تبدیل به شهرستان شد و نام کود عبدالله به کارون تغییر کرد و شهرستان کارون تشکیل شد.
وی با بیان این‌که ان‌شاءالله با این اقدامات ما شاهد رشد بیشتر در این استان خواهیم بود، گفت:‌در جلسه امروز هیات دولت تصمیماتی نیز برای توسعه سرمایه‌گذاری در استان خوزستان گرفته شد و با توجه به امکان جذب سرمایه در این استان تصمیم گرفته شد که بخش دوم توسعه کشاورزی در این استان مورد تصویب جلسه دولت قرار گرفت و ان‌شاءالله این موضوع با برنامه‌ریزی و تلاش مردم اجرا خواهد شد تا زمینه برای کاهش بیکاری در این استان فراهم شود و اشتغال بیشتر ایجاد شود.
سخنگوی دولت همچنین به تصمیم دیگر جلسه دولت اشاره کرد و گفت: تصمیم گرفته شد که مرکز هماهنگی بین نهادها و دستگاه‌ها برای رفع مشکلات حقوقی فی‌مابین در راستای اعمال دقیق قوانین و حاکمیت قانون ایجاد شود و مسوولیت این مرکز به دکتر عزیزی سپرده شد.
سوءبرداشت از سخنان رییس‌جمهور درباره اسامی بدهکاران بانکی
سخنگوی دولت در ادامه با اشاره به نامه اخیر دادستانی به رییس‌جمهور و درخواست اعلام اسامی کسانی که معوقات بانکی ناشی از عدم پرداخت آنهاست، گفت: در مورد این مساله یک سوء برداشت و استنباط غیردقیق و نادرست از مصاحبه رییس‌جمهور در چند شب گذشته صورت گرفت.
الهام اظهار کرد: آقای رییس‌جمهور نسبت به قوانینی که موجب معوق شدن بدهی‌های بانکی می‌شود انتقاد داشت و بحث رییس‌جمهور راجع به قانون بودجه سال 90 و 91 بود.
وی با اشاره به اینکه “در قانون بودجه بانک‌های دولتی مکلف شده‌اند بدهی بدهکاران را معوق کنند و به تاخیر اندازند و با عملیات حسابداری از ردیف معوقات خارج و تقسیط کنند”، تصریح کرد: این موجب انباشته‌شدن مطالبات بانکی در بخش‌های محدودی می‌شود در واقع آقای رییس‌جمهور با بیان این مطلب خواستند بگویند در اموری که تصمیم قانون، اجرایی و اقتضایی است و دولت و بانکها می‌توانند دقیق‌تر عمل کنند، قانون با تحمیل یک نظر باعث مشکلاتی در امور مالی و اقتصادی می‌شود پس بحث قوه قضاییه نیست بلکه بحث قانون و آسیب‌شناسی قانون است.
الهام با بیان اینکه “دولت در حال حاضر به بخش تولید کمک می‌کند”، توضیح داد: اگر تولیدگر در کار تولیدی خود به مشکل برخورد کند که ناشی از بدهی بانکی باشد، هم امحال شده و هم تسهیلات جدید برای رفع مشکلات تولیدی در اختیار او گذاشته می‌شود اما وقتی حکم شود به طور کلی و مطلق بخش تولیدی، خدماتی‌ و بازرگانی بدون بررسی موردی و خاص همه بدهی‌ها معوق و امحال شود نتیجه این می‌شود که منابع بانک در یک جای خاص بلوکه می‌شود و کسی که نیاز دارد، نمی‌تواند از این منابع استفاده کند اما یک عده بدهی‌شان امحال می‌شود که ضرورتی ندارد و کسانی که خوش‌حساب هستند بدهی‌شان به موقع پرداخت می‌کنند تشویق می‌شوند که بدهی‌شان را به تاخیر بیندازند.
سخنگوی دولت اضافه کرد: این یک آسیب‌شناسی است و ریشه‌اش اینجا است که در اموری که اجرایی است و تصمیم‌اش موردی است و رییس قوه قضاییه هم تاکید داشتند نسبت به هر بدهکاری باید بر حسب مورد تصمیم‌گیری شود و بانکها می‌تواند این کار بکند پس در این مورد تکلیف‌ کرده‌ایم و قانون در این زمینه وجود دارد و حال اگر این اسامی را به قوه قضاییه بدهیم آیا قوه قضاییه برخلاف قانون عمل خواهد کرد در حالی که در قانون نمی‌توان نقل کرد پس این آسیب‌شناسی قانونی بود و روشن است.
وی تاکید کرد: قانون بودجه امسال و سال گذشته به بانکها تکلیف کرده است که مطالباتشان را امحال کنند، بدون اینکه به صورت موردی بررسی دقیق انجام پذیرد.
لیستی از بدهکاران بانکی سال 89 به قوه قضاییه ارسال شد
الهام درباره ارائه فهرست بدهکاران بانکی به قوه قضائیه، گفت: رییس‌جمهور سال 89 یک لیست خدمت ریاست قوه قضاییه ارسال کردند و بعد از آن هم مقامات قضایی نسبت به آن لیست اظهارنظر کردند و دادستان کل در سال 90 این اسامی را به چهار گروه تقسیم کردند؛ از جمله بدهکاران بانکی، پرونده‌هایی که در جریان است و پرونده‌هایی که رسیدگی شده است.
سخنگوی دولت با بیان اینکه “معاون اول رییس‌جمهور اسامی بیش از 600 نفر از بدهکاران بانکی را در سال 90 به قوه قضاییه ارائه دادند و این فهرست موجود است”، افزود: نامه رییس‌جمهور و دیگر بخش‌های دولتی نیز خطاب به رییس قوه قضاییه وجود دارد.نامه رییس‌جمهور در 27 آذر 1389 نیز موجود است که در اجرای اصل 49 قانون اساسی به رییس قوه قضاییه اسامی را اعلام کرده است، پس بحث ما مسائل قانونی است و فکر نمی‌کنم این موضوع روشن و قانونمند، نیازمند این تندی، پرخاش و تعابیر بکار برده شده باشد.
وی در ادامه در رابطه با وضعیت وزیر بهداشت اظهار کرد: وزیر بهداشت با سیاست‌های دولت هم‌اکنون سرکارشان هستند.
درباره هدفمندی هرکس طرحی دارد، بدهد
سخنگوی دولت همچنین در رابطه با فاز دوم هدفمندی یارانه‌ها، گفت: آقای رییس‌جمهور در صحبت‌های اخیر خود طرحی را برای فائق آمدن بر تحریم‌ها بیان کردند و در گزارشی استدلالی اعلام کردند که اجرای هدفمندی به صورت کامل، قدرت خرید مردم را بالا می‌برد، تولید را حمایت می‌کند و وابستگی به ارز خارجی را کاهش می‌دهد و این طرحی بود که به افکار عمومی ارائه کردند؛ البته اجرای این طرح منوط به طی مراحل قانونی است و بحث اجرا نیست بلکه بحث این است که راه فائق آمدن بر تحریم‌ها توسط دولت ارائه شده است پس اگر دیگران هم طرحی دارند ارائه کنند تا این طرح‌ها مورد بررسی افکار عمومی قرار گیرد و مردم ارزیابی کنند.
سخنگوی دولت خطاب به صدا و سیما نیز گفت: از صدا و سیما خواهش می‌کنم افرادی را دعوت کنند تا مبانی این طرح را به بحث گذارند و دیدگاه‌های خود را به نسبت به حل مشکل مطرح نمایند و بحث اجرا مسیر خاص خود را طی خواهد کرد و اصلا بحث این نبوده که این طرح اجرا می‌شود یا نه اینکه دولت می‌خواهد بدون طی مراحل قانونی آن را اجرا کند.
پیگیری مذاکره با 1+5 در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی
الهام درباره زمان جدید گفت‌وگو بین ایران و گروه 1+5، گفت: در مورد گفت‌وگو با 1+5 دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی این موضوع را پیگیری می‌کند.
بودجه به موقع به مجلس ارایه می‌شود
وی همچنین درباره زمان ارائه قانون بودجه به مجلس، تصریح کرد: این پیش‌بینی است و بودجه باید دقیق و کارشناسی و با توجه به شرایط امروز – که شرایطی خاصی است – تهیه شود.
الهام در پایان تاکید کرد: عجله برای تهیه بودجه، رافع مشکلات نیست. به طور جد برروی بودجه کار می‌شود و ان‌شاءالله به موقع بدون اینکه با تاخیر روبه‌رو شود، ارائه خواهد شد؛ پس به نظر ما دیر نیست.

حمله مقتدی صدر به مالکی: عراق ملک شخصی شما نیست


رهبر جریان صدر که به تندروی و اتخاذ مواضع نسنجیده معروف است در تازه ترین اظهار نظر خود بدون آنکه نامی از نخست وزیر عراق ببرد حملات تندی را متوجه او ساخت.
مقتدی صدر با اعلام حمایت از موضع تظاهرکنندگان الانبار علیه دولت این کشور، اعلام کرد: عراق از آن همه است نه ملک شخصی یک نفر.
به گزارش ایسنا به نوشته روزنامه الوطن کویت، مقتدی صدر، رهبر جریان الصدر عراق با صدور بیانیه‌ای در واکنش به تظاهرات اخیر در استان الانبار و بازداشت محافظان شخصی وزیر امور دارایی این کشور گفت: من خدمتگزار شهر و مردم الانبار هستم، من همواره تلاش کرده‌ام که در خدمت همه مردم باشم گر چه خود شیعه هستم اما صدای کمک و یاری خواهی شما در جنگ در برابر دولت سنی ستیز عراق را شنیدم و اعلام می‌کنم که ما چنین جنگ وقیحانه‌ای را علیه هر طایفه یا قومی که باشد محکوم می‌کنیم.
وی افزود: وقتی حزن و اندوه خانواده‌های زندانیان و فرزندانشان را مشاهده کردم غم و غصه‌ام بیشتر شد اما مشاهده برخی از تظاهرکنندگان که شعارهای طایفه‌ای سر می‌دادند مرا غمگین تر کرد چرا که ما همه ملت عراق هستیم و باید نه با احساسات قومی بلکه با عقل و تدبر برای حفظ وحدت تلاش کنیم.
مقتدی صدر همچنین خاطرنشان کرد: عراق کشوری برای همه است نه ملک شخصی یک فرد خاص و حکومت در کشور هرگز بر اساس دیکتاتوری بنا نمی‌شود.
رهبر جریان صدر عراق در ادامه از تجمع کنندگان در شهر الرمادی، مرکز استان الانبار حمایت کرد و از رافع العیساوی، وزیر امور دارایی عراق و احمد ابوریشه، رئیس شورا‌های بیداری در عراق، خواست تا در صورت پافشاری دولت در عدم پاسخگویی به خواسته‌هایشان در خصوص آزادی بازداشت شدگان، از مذاکره با دولت ممانعت کنند.

سخنران بیت رهبری: حکومت‌ها توان فریب مردم را ندارند


 ناصر نقویان، سخنران بیت رهبری انتقادهای شدیدی را متوجه دولت و قوه قضائیه کرد. وی گفت که احمدی‌نژاد به دنبال گول زدن مردم است و قوه‌ی قضائیه نیز به جای مقابله با خلافکاران اصلی، با مجرمان خرده‌پا برخورد می‌کنند.
ناصر نقویان، یکی از سخنرانان در بیت رهبری در سخنرانی خود در جمع گروهی از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس تهران، انتقادهای شدیدی را متوجه دولت محمود احمدی‌نژاد و قوه‌ی قضائیه کرد.
این عضو بیت رهبری با تاکید بر این‌که مردم ایران، مردمی بیدار هستند که حکومت‌ها توان فریب آن‌ها را ندارند گفت:«مردم ضعف‌ها، اشتباه‌ها و تقصیر حکومت‌مردان را می‌دانند و تحلیل می‌کنند.»
نقویان که بخش‌هایی از سیستم اداره‌ی جامعه را “ناسالم” توصیف کرد، دولت را متهم کرد که به وعده‌های خود درباره‌ی تامین رفاه مردم عمل نکرده است. او گفت:«امیدواریم وارد کردن معارف و تحقیقات اسلامی در زندگی مردم ، مثل وارد کردن پول نفت بر سر سفره‌های آن‌ها نباشد. پولی که وارد نشد هیچ، ظاهرا سفره هم در حال جمع شدن است.»
نقویان دستگاه‌های اجرایی کشور را متهم به رشوه‌گیری نیز کرد و اضافه کرد که رئیس سازمان بازرسی کل کشور نیز در جواب گلایه‌ی یکی از دوستان وی مبنی بر رشوه‌گیری از سوی وزارت‌خانه‌ها، گفته است که “این قبیل امور در کشور رایج و عادی است.”
انتقاد شدید از محمود احمدی‌نژاد
این سخنران بیت رهبر جمهوری اسلامی ایران، محمود احمدی‌نژاد را نیز خطاب قرار داد که چرا باید استانداری به خاطر شرکت در سخنرانی انتقادی او از سمت خود عزل شود و اضافه کرد:« آقای احمدی‌نژاد اگر مرد است بیاید دلایل عزل و نصب‌هایش را توضیح دهد.»
اومدعی شد ‌که محمود احمدی‌نژاد در مصاحبه با “خبرنگار نابلد” و پاسخ به سوالاتی که از قبل مشخص و طراحی شده‌اند، به دنبال آن است که مردم را گول زده و به دروغ‌گویی خود ادامه دهد. نقویان خطاب به رئیس دولت دهم گفت:«اگر مرد است با ۱۰ نفر کارشناس خبره در مسایل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مناظره کند.»
«قوه قضائیه چشم بر جرایم سنگین بسته است»
ناصر نقویان در صحبت‌های خود قوه‌ی قضائیه را نیز مورد انتقاد قرار داد. او با تاکید کرد که قوه‌ی قضائیه به سراغ مجرمانی می‌رود که از فرط فقر مرتکب جرم وی افزود:«آن جوان بیچاره‌ای را که برای بقای خود از فرط فقر دست به دزدی و زورگیری زده است می‌گیرد می‌آورید در شهر می‌گردانید، اما چشمتان را بر روی جرایم سنگین که عامل اصلی شکل‌گیری جرایم خرد در جامعه است می‌بندید.»
این سخنران بیت رهبری، رئیس قوه‌ی قضائیه را نیز خطاب قرار داد که چطور در حالی که ریاست قوه‌ی قضائیه را برعهده دارد، تا ساعت ۹ شب نیز به تدریس می‌پردازد و اضافه کرد:« شما که می خواهید تدریس کنید، بهتر بود همان قم می‌ماندید.»
نقویان، صادق لاریجانی را متهم کرد که هراز گاهی با حضور در تلویزیون برای خلافکارهای خرده‌پا “شاخ و شانه” می‌کشد و تاکید کرد:«این رفتار نه تنها زیبنده‌ی رئیس قوه قضائیه نیست، بلکه نشانه‌ی ضعف شما در از بین بردن بسترهای جرم‌زا در جامعه است.»
در هفته‌های اخیر انتقادهای دولت و مجلس از یکدیگر و انتقاد نزدیکان به رهبر جمهوری اسلامی از دولت بار دیگر شدت گرفته است. محمود احمدی‌نژاد بار چندمین بار تهدید کرد که فهرستی از مفسدان اقتصادی کشور را منتشر خواهد کرد و مدعی شد که ۳۰۰ نفر در کشور بیش از ۶۰ درصد دارایی‌ها را “در جیب گذاشته و نمی‌دهند.”
محسنی اژه‌ای، دادستان کل کشور نیز در اعتراض به این سخن احمدی‌نژاد طی نامه‌ی سرگشاده‌ای خواستار ارسال فوری فهرست مذکور از سوی رئیس‌جمهور شد. دادستان کل کشور تاکید کرد که بارها از رئیس دولت خواسته‌اند که این لیستی را که مدعی است در اختیار آن‌ها قرار دهند تا قوه‌ی قضائیه رسیدگی کند، اما رئیس دولت از این امر سرباز می‌زند.
احمد توکلی، نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی نیز اظهارات محمود احمدی‌نژاد را “مغایر با قانون اساسی” خواند و گفت:« سخنان احمدی‌نژاد درباره‌ی مدیریت جداگانه اقتصادی، رکن اصلی مردم‌سالاری دینی را زیرسوال می‌برد.»
در ماه‌های اخیر با بالاگرفتن بحران ارزی و افزایش بی‌سابقه‌ی قیمت‌‌ها در ایران برخی نمایندگان مجلس، اصول‌گرایان و نزدیکان رهبر جمهوری اسلامی ایران، دولت محمود احمدی‌نژاد را با تخلف در اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها مقصر دانسته و سیاست‌های دولت دهم را در بروز بحران ارزی و افزایش قیمت‌ها بسیار موثر دانسته‌اند.

måndag 24 december 2012

سایت محافظه‌کار «عصر ایران»: پرداخت حق حجاب به زنان روس تحقیر مردم ایران است


 سایت محافظه‌کار «عصر ایران» پرداخت «حق حجاب» به زنان روس شاغل در نیروگاه اتمی بوشهر را اقدامی در جهت «تحقیر» مردم ایران دانست.
این سایت روز یکشنبه (سوم دی) از مقام‌های جمهوری اسلامی پرسیده چرا «باید مالیات مردم ایران باید صرف محجبه شدن زنان روسی شود؟»
«عصر ایران» در ادامه یادداشت خود نوشته «چگونه می‌توان پذیرفت که زن ایرانی به دلیل عدم رعایت حجاب، مجازات شود ولی برای زن روس، برای رعایت حجاب، باید پول داد؟!»
این سایت همچنین این پرسش را مطرح کرده که «ایران به چه دلیل باید به زنان روسی حق حجاب بپردازد؟ آیا اتباع خارجی مقیم هر کشوری، برای پای‌بندی به قانون آن کشور، باید مزد و مواجب بگیرند؟»
«عصر ایران» در بخش دیگری از یادداشت خود این پرسش را مطرح کرده که «آیا حکومت ایران باید به شهروندان خارجی پول بدهد تا آن‌ها حاکمیت را در این کشور در عمل به رسمیت بشناسند؟»
این سایت محافظه‌کار در پایان آورده که «پرداخت چنین پولی به زنان روسی، ولو که اندک باشد، متضمن تحقیر ملت و حکومت و حاکمیت در سرزمین ایران است.»
یادداشت انتقادی این سایت پس از آنکه مهدی موسوی نژاد٬ نماینده مجلس اعلام کرد زنان روس شاغل در نیروگاه اتمی بوشهر «حق حجاب» می‌گیرند٬ اما حجاب خود را رعایت نمی‌کنند٬ منتشر شده است.

نامه تکاندهنده ایرج مصداقی به فائزه هاشمی


 ایرج مصداقی، فعال حقوق بشر مقیم سوئد در واکنش به نامه ای از فائزه هاشمی که اخیرا منتشر شده است؛ نامه ای سرگشاده خطاب به وی نوشته است.
ایرج مصداقی یکی از بازماندگان قربانیان سال ۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی است که در زمینه افشای قتل عام دگر اندیشان گامهای موثری را برداشته است، مجموعه مطالب گفته شده در نامه وی از منظر حقوق بشری یک سند تکاندهنده است که بخش کوچکی از نقض حقوق بشر در دهه اول انقلاب اسلامی محسوب می شود.
رو در رو با فائزه هاشمی و «عبرت روزگار»
خانم فائزه‌ی هاشمی! نامه‌ی کوتاه اما گویای شما را که در آن به زیبایی شرایط حاکم بر زندان را ترسیم کرده بودید خواندم. همین نامه انگیزه‌ای شد تا این نامه را خطاب به شما بنویسم. نمی‌توانم با شما همدردی نکنم. شما در ساده‌ترین شکل از درون زندان با مخاطبان‌تان درد دل کرده‌‌اید. سخن‌تان که از دل برآمده لاجرم بر دل می‌نشیند.
ماه پیش هم که در نامه به جعفری دولت‌آبادی تأکید کردید اگر «دادستان مرحمت دارد با مرخصی زندانیانی موافقت کند که ماه‌ها و بلکه سال هاست با دلایل واهی در زندان به سر می‌برند. نه من که با محکومیت شش ماهه فقط دو ماه است در زندان هستم و خود را اساسا مستحق استفاده از مرخصی در مقابل این زنان ستم دیده نمی‌بینم.» معلوم بود در مسیر درستی حرکت می‌کنید و قصد ندارید از روابط ویژه و نفوذ پدرتان استفاده کنید.
به نظر من این پیشرفت است که اعلام کرده‌اید به خمینی «امام» نمی‌گویید و به خامنه‌ای «مقام معظم رهبری». اما تا این دو را بدترین جنایتکاران تاریخ میهن‌مان بدانید خیلی راه مانده است که امیدوارم به مرور طی کنید و شما را همراه مردم ایران ببینیم.
خانم هاشمی متأسفم که به زندان افتادید اما خوشحالم که چشم‌تان به بخشی از حقایق باز شد. ای‌کاش این اتفاق میمون زودتر افتاده بود. از جنبه‌ی شخصی برای خود شما می‌گویم. یادم نمی‌رود یک بسیجی که در سال ۶۰ به اشتباه دستگیر شده بود سر نماز روزی صدبار خدا را شکر می‌کرد که به زندان آمد و جنایات رژیم را به چشم دید و عاقبت‌اش را به دنیای دیگران نفروخت. پس از جنبش ۸۸ هم کسی را می‌شناسم که با تمام وجودش به نظام اعتقاد داشت اما وقتی بازجویان ولی فقیه و «سربازان گمنام امام زمان» در کهریزک به او شیشه استعمال کردند نه تنها باورش به نظام بلکه به دین و پیغمبر و امام ترک برداشت. هیچ چیز و هیچ‌کسی دیگر نمی‌تواند او را جمع و جور کند .
خانم هاشمی! خسته و ناامید نشوید. ملامت‌ها و سرزنش‌ها شما را از راهی که انتخاب کرده‌اید باز ندارد. من شما را درک می‌کنم چرا که خودم سال‌های طولانی زندانی‌ بوده‌ام و حرف یک زندانی را خوب می‌فهمم. برای همین لازم می‌دانم مواردی را با شما در میان بگذارم. چرا که در انتهای نامه‌تان به درستی تأکید کرده‌اید که قصد دارید «بعد از آزادی مصمم‌تر و محکم‌تر» به راهتان ادامه دهید. چه خوب که چنین تصمیمی گرفته‌اید. آرزو می‌کنم به آن جامه‌ی عمل بپوشانید. اما باید «راه» را از «چاه» بازجست.
شاید این سؤال برای شما و عده‌ای مطرح شود چرا وقتی مهدی کروبی، زهرا رهنورد، میرحسین موسوی، محمد نوری‌زاد یا خود شما حرکت مثبتی انجام می‌دهید و چهره‌ می‌شوید و یا در مقابل نظام می‌ایستید شما را مخاطب قرار می‌دهم و از گذشته می‌گویم و سیاهی‌ها را به رخ‌تان می‌کشم. پاسخ آن ساده است هم می‌خواهم هشداری به شما داده باشم تا زحمات‌تان به باد نرود و هم می‌خواهم حقایق را با مردمی که شنونده هستند و شناختی از گذشته ندارند در میان بگذارم و از همه مهم‌تر می‌خواهم حق نسلم‌ را ادا کنم. حقی که نه تنها پایمال شد بلکه پوشیده ماند.
البته هم‌زمانی نگارش این نامه به شما و فشارهایی که روی خانواده‌ی شما و پدرتان از سوی خامنه‌ای و اطرافیانش وارد می‌شود تصادفی است و بر‌می‌گردد به انتشار نامه‌ی شما از درون زندان که لازم دیدم مطالبی را که در پی می‌آید با شما در میان بگذارم.
خانم هاشمی! می‌دانم شما هنوز بغضی فروخفته در گلو دارید، این را به خاطر نامی که برای پسر بزرگتان انتخاب کرده‌اید می‌گویم؛ «حسن»! نام پدربزرگش را انتخاب کرده‌اید، «شیخ حسن لاهوتی اشکوری» آن مرد نجیب و رنج‌کشیده و شکنجه‌دیده که در سال ۶۰ توسط لاجوردی در اوین به قتل رسید و شما به توصیه‌ی پدرتان بر این ظلم بزرگ دم فرو بستید و تنها نامش را بر پسرتان گذاشتید. همین قدر هم کار خوبی کردید.
به نظر من انتخاب همان ‌نام کار خودش را کرد، و به شخصیت معترض شما تا حدودی شکل داد و شما را به جایی رساند که امروز در محلی زندانی هستید که سه دهه قبل، قتلگاه پدر همسرتان شد. عبرت روزگار را می‌بینید؟ می‌دانم بعدها در جستجوی چگونگی قتل وحید، برادر همسرتان که مقامات دادستانی گفته بودند پس از دستگیری و هنگام بردن سر قرار، خود را از ساختمان پلاسکو به پایین پرتاب کرد، زحمت رفتن تا ساختمان پلاسکو و تحقیق در این مورد را به جان خریده بودید. هرچند کافی نبود.
تفاوت شخصیت شما و خواهرتان فاطمه در همین‌جاست. او خواهر بزرگ شماست و عروس اول شیخ حسن لاهوتی با این حال به اندازه‌ی شما پیگیر ماجرا نشد.
در عین حال به یاد شما می‌آورم که این همه‌ی داستان نبود شما در حالی نام «حسن» را بر فرزندتان می‌گذاشتید که در حزب جمهوری اسلامی همراه با خواهرتان فاطمه، همکار شیخ محسن دعاگو مسئول واحد ایدئولوژی حزب بودید و با همکاری یکدیگر کارهای پدرتان روی قرآن را جمع‌آوری می‌کردید. دعاگو آن موقع فقط امام جمعه شمیران و معاون پرورشی نیروی انسانی وزارت آموزش و پرورش نبود بلکه همکار و همدست لاجوردی و سربازجو و شکنجه‌گر بی‌‌رحم شعبه‌ی ۱۲ اوین هم بود که با نام مستعار «محمد جواد سلامتی» نیمه‌های شب به خانه‌‌های مردم هجوم می‌آورد و شعار «النصر بالرعب» را سرلوحه‌ی کارش قرار می‌داد. یکی از افتخاراتش این است که بازجویی ۱۷۰ نفر از وابستگان بخش کارگری مجاهدین را به عهده داشته است. می‌دانید چند نفر از آنان به جوخه‌های مرگ سپرده شدند؟ می‌دانید چند نفر آن‌ها تا آخر عمر آثار شکنجه را با خود همراه دارند؟ تازه این یک فقره از جنایات اوست که به آن اعتراف می‌کند. وگرنه همانطور که خود می‌گوید بازجویی از سیف‌الله کاظمیان بازاری ساده‌‌ و درهم‌شکسته‌ای را که در سال ۶۴ مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد به عهده داشته است. جرمش این بود که در زمان شاه زندانی بود و هم‌سلول دعاگو و پس از انقلاب هم کاندیدای مجلس شورای ملی از سوی مجاهدین. به اعتراف دعاگو و بیرحمی او توجه کنید:
«من پرونده‏ى او را به طور ويژه خواستم، چون در جريان فعاليت‏هاى سيف‏الله كاظميان بودم. خودم مراحل بازجويى، تكميل پرونده و محاكمه‏ى او را انجام دادم.»
به شما پیشنهاد می‌کنم در همان زندان کتاب خاطرات دعاگو را بخوانید. من که با مصیبت آن را خواندم از بس که دروغ سرهم کرده بود و شلخته و بی مسئولیت حرف می‌زد ذله شدم. باور کنید از شما و همشیره‌تان هم نام برده است. او امروز هم کارگزار پدرتان است و به همین دلیل تحت فشار قرار دارد.
حالا که مزه‌ی زندان را چشیده‌اید حالا که پای درد دل هم‌بندی‌هایتان نشسته‌اید دلتان به درد نمی‌آید که در جوانی همراه و همنشین یک شکنجه‌گر و قاتل بوده‌اید؟
هادی غفاری آن موقع در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود. در روز سی خرداد در کمیته‌ی میدان فردوسی دختران مجروح دستگیر شده را مجبور می‌کرد که از روی حوض وسط کمیته بپرند و در صورت امتناع آن‌ها با سیلی به گوششان می‌زد. در روز پنج مهر مقابل بیمارستان حافظ روی کمر یکی از دختران خردسال هوادار مجاهدین که در تظاهرات دستگیر شده بود نشسته و با هین کردن و هش کردن او را مجبور به راه رفتن کرده بود. او در همان حال مجبور بود به دستور هادی غفاری «عرعر» کند. در زندان هم در حالی که روی کمر یکی از قربانیانش نشسته بود، او را مجبور کرده بود که چهار دست و پا راه برود و در همان حال پارس کند. در اثر این شکنجه، کَشکَک‌های زانوی قربانی به شدت آسیب دیده بود و او دیگر قادر به راه رفتن نبود. هادی غفاری لبه‌‌ی لباده‌اش را در تنبان‌‌اش کرده آستین‌هایش را بالا می‌زد و مشغول شکنجه می‌شد. فکر نمی‌کنم بعد از این همه سال لازم باشد در مورد لاجوردی یا قصاب تهران توضیح دهم. شما متأسفانه در حزب پدرتان با چنین کسانی دمخور بودید.
شما وقتی نایب رئیس کمیته ملی المپیک شدید همکارتان محمد مهرآیین یکی از جنایتکاران علیه بشریت و به قول لاجوردی «ستون دادستانی» در سیاه‌ترین روزهای میهن‌مان بود. او دست در خون بهترین فرزندان این مرز و بوم داشت.‌ تا همسرش که یک عمر رنج کشید فوت کرد تازه داماد شد و در هفتادسالگی بچه‌دار هم شد. فرزندش محمدرضا را چنان بار آورده بود که خود جنایتکاری تمام عیار بود و محافظ لاجوردی هم شده بود.
می‌دانید پدر و برادر همسرتان در زمانی به قتل رسیدند که پدرتان در نماز جمعه فریاد می‌زد «ترحم بر پلنگ تیز‌ دندان ستم‌کاری بود بر گوسفندان» و خواهان اعدام بیشتر و سرکوب شدیدتر بود؟ پدرتان در آن روزها تیغ «زنگی مستی» چون لاجوردی را هرچه تیز تر می‌کرد.
در جلسه‌ی سران رژیم، آیت‌الله مهدوی کنی تقاضا کرده بود که از سرعت اعدام‌ها کاسته شود، یکی از مخالفان سرسخت پیشنهاد او پدرتان بود. دامنه‌ی این مخالفت را به نماز جمعه هم کشاند. به لیست اعدامی‌های مهرماه ۶۰ مراجعه کنید ببینید دستور‌العمل پدرتان چگونه به کار بسته شد و به احدی «رحم» نکردند.
متأسفانه پدرتان یکی از اعضای شورای انقلاب و مشوقین اعدام‌های پس از انقلاب و تصمیم‌گیر اصلی کشور پس از هفتم تیر ۶۰ بود اما توجه کنید چگونه مسئولیت را از سر خود باز می‌کند و از «مسئولان امنیتی و قضایی وقت» می‌خواهد که پاسخگو باشند؟
این‌ها را نمی‌گویم که بر درد دوری شما از فرزندان و خانه و کاشانه‌تان بیفزایم. می‌گویم تا چشم‌هایتان برای انتخاب راه در آینده باز شود. می‌دانم «دردانه‌» پدر هستید. می‌دانم روابط عاطفی قوی با او دارید اما باور کنید تحقق آن‌چه در نامه‌ی کوتاه اما تکان‌‌دهنده‌تان گفته‌اید با چنین پدری و با چنین روابطی امکان‌ناپذیر است. کسی شما و تلاش‌تان را جدی نخواهد گرفت. من نگران آینده شما هستم. نمی‌خواهم رنجی که می‌برید بی‌حاصل شود.
می‌خواهم بگویم از زندان که بیرون رفتید نقش فرزند بهشتی را بازی نکنید که امروز بدیهی‌ترین اموری را که مسئول آن پدرش بود انکار و توجیه می‌کند. تاریخ به چنین ادعاهایی می‌خندد. او منکر این واقعیت شده که پدرش با همراهی حسن آیت که یادش به خیر اسحاق تقویان اشکوری در بازجویی او را «سکرتر نر مظفر بقایی» می‌خواند، اصل «ولایت فقیه» را با همراهی آیت‌الله منتظری به پیش‌نویس قانون اساسی افزودند که البته نقض عهد بود .
او به توجیه جنایاتی که پدرش مرتکب شده می‌پردازد و صحبتی در مورد از بین بردن «عدالتخانه» که دستاورد بزرگ انقلاب مشروطیت بود نمی‌کند و حرفی از حاکم کردن بزرگترین جانیان همچون اسدالله لاجوردی، احمد قدیریان، علی فلاحیان، محمدی ری‌شهری، روح‌الله حسینیان، حسینعلی نیری، علی رازینی، محسنی اژه‌ای، علی مبشری، غلامحسین رهبرپور، علی یونسی، مصطفی پورمحمدی، قتیل‌زاده و … بر جان و مال مردم نمی‌زند. او از نقش پدرش در کودتا علیه بنی‌صدر نمی‌گوید. او تلاش پدرش برای قبضه‌ی قدرت را انکار می‌‌کند. او هنوز نمی‌پذیرد پدرش در آتشی سوخت که خود برپا کرده بود.
نگاهی به مصاحبه‌های فرزندان لاجوردی بکنید از دخترش گرفته تا پسرهایش که خود در بازجویی و جنایت مشارکت داشتند. ملاحظه کنید چگونه جنایات پدرشان را توجیه می‌کنند و به او چهره‌ای دروغین «ضد خشونت» می‌بخشند؟ او را سمبل عشق و صفا و صمیمیت و جوانمردی و عطوفت و دلرحمی و مهربانی و … معرفی می‌کنند.
شما راه آن‌ها را نروید، از تاریخ درس عبرت بگیرید. امیدوارم زندان و دیدن زنان دردمند میهن‌مان شما را به قدر کافی تغییر داده باشد. این هشدار را می‌دهم چون می‌بینم استعداد بیراهه رفتن در مورد پدرتان را دارید. به ویژه آن‌جایی که می‌گوئید او «یار خمینی نبود بلکه همکار او بود»!‌ این دیگر از آن حرف‌هاست. نقش پدرتان در ویرانی کشور را انکار نکنید. بگذارید مشتی جیره خوار و مزدبگیر او را «سردار سازندگی» و «امیرکبیر» دوران بخوانند. شما خود را به این دروغ و فریب و نیرنگ آلوده نکنید. این‌ها را نمی‌گویم که هجوم باند ولی فقیه به پدرتان و خانواده را توجیه کنم و یا در این شرایط با آن‌ها همراهی کنم. اما واقعیت را نمی‌شود کتمان کرد. اگر این‌جا و آن‌جا به دلایل گوناگون از جمله سرازیر شدن رأی‌های اعتراضی پدرتان رأی آورد، آن را به حساب مردم‌پسندی او نگذارید. این از پیچیدگی‌های جامعه‌ی ایران است. یادتان هست مردم چه دست ردی در جریان مجلس ششم به سینه‌ی او و شما زدند؟ شما هم چوب او را خوردید.
می‌دانم اگر دختر هاشمی رفسنجانی نبودید در مجلس پنجم به مجلس راه نمی‌یافتید و رئیس کمیته ملی المپیک نمی‌شدید و یا برادرتان در ۲۴ سالگی پای مهم‌ترین قراردادهای نفتی امضا نمی‌گذاشت و عمویتان سالیان سال اداره‌ی رادیو و تلویزیون را به عهده نمی‌داشت و بعدها عضو «مجمع تشخیص مصلحت» نمی‌شد، عموزاده‌تان علی در لفت‌و لیس‌‌های نفتی شرکت نمی‌کرد، دایی‌تان حسین مرعشی نماینده مجلس و استاندار کرمان و رئیس سازمان میراث فرهنگی و … نمی‌شد و خواهرتان ریاست بنیاد بیماری‌های خاص را یدک نمی‌کشید و محسن سالیان سال مترو تهران را اداره نمی‌کرد. همه‌ی این‌ها در سایه‌ی آن پدر است. شما بایستی تصمیم‌تان را بگیرید نمی‌شود دنبه را با گرگ خورد و گریه را با چوپان کرد. پدر شما مسئول مستقیم جنایاتی است که در ۳۴ گذشته در این کشور اتفاق افتاده است. او هم مسئول همه‌ی نابسامانی‌ها و خرابی‌هاست.
باور کنید وقتی فیلم حمله و هجوم اراذل و اوباش خامنه‌ای به شما را دیدم، وقتی توهین‌های سعید تاجیک نسبت به شما را شنیدم از صمیم قلب نگران شدم و با شما احساس همدردی کردم اما در همان حال از خودم پرسیدم هاشمی رفسنجانی تقاص کدام رفتارش را پس می‌دهد؟ وقتی شما و مهدی به بند کشیده شدید دوباره این سؤال را از خودم تکرار کردم. نمی‌دانم آیا شما این سؤال را از خودتان کرده‌اید؟
یادتان هست وقتی در تابستان ۶۰ نمایندگان نهضت آزادی در مجلس به پدرتان رجوع کرده و نسبت به حمله و هجوم اراذل و اوباش اعتراض کرده و از خطراتی که جانشان را تهدید می‌کرد گفتند با چه تبختری به آن‌ها پاسخ داده و حمله‌‌ی عناصر اجیر شده را واکنش طبیعی «امت حزب‌الله» نسبت به مواضع نمایندگان بیچاره قلمداد می‌کرد؟ همان بلا به سر فرزندانش آمد و خامنه‌ای و اذنابش استدلال پدرتان را علیه شما و خود او به کار گرفتند. پدرتان امروز حتی نمی‌تواند از ترس «امت حزب‌الله» کذایی به کرمان و رفسنجان برود. شتر «امت خداجوی حزب‌الله» عاقبت در خانه‌ی شما هم نشست.
یادتان هست پدرتان و خامنه‌ای چگونه آیت‌الله منتظری را از تاریخ انقلاب حذف کردند و به حصر کشاندند و به توجیه آن پرداختند؟ حالا وضع به جایی رسیده که مجسمه‌‌ی پدرتان را از «موزه عبرت» که توسط خاتمی در شکنجه‌گاه کمیته مشترک برپا شده برداشته‌اند. البته جای گلایه نیست. این عبرت تاریخ است. «موزه عبرت» با حذف اصلی‌ترین قربانیان «کمیته مشترک» یعنی مجاهدین و فداییان و انقلابیون مارکسیست برپا شد. این پروژه از اساس برای تحریف تاریخ میهن‌مان به کار افتاد تا بلکه شکنجه و کشتار در این محل را که به مدت بیش از بیست سال در جمهوری اسلامی ادامه داشت انکار کنند و آن را متوجه‌‌ی ۶-۷ سال دوران شاه و سیطره‌ی ساواک کنند. امیدوارم «موزه عبرت» باعث «عبرت» شما و خانواده شود.
خانم هاشمی اکنون که در زندان هستید و شاهد برخوردهای دستگاه قضایی با مهدی و اطرافیان ، حالا که انواع و اقسام فشارهایی را که از سوی خامنه‌ای و اراذل و اوباش بسیج شده‌اش به پدرتان وارد می‌شود می‌بینید مبادا راه خطا بروید و تصور کنید فقط خامنه‌ای بی‌چشم و رو است و حق دوستی پدرتان را ادا نمی‌کند و حق نان و نمکی را که با هم خورده‌اید نگه نمی‌دارد. معلوم است او با یک اشاره می‌تواند به حمله و هجوم علیه پدرتان و خانواده که امروز دامنه‌‌ی آن به مجلس هم کشیده شده پایان دهد. می‌دانم کارهایی که خامنه‌ای در حق پدرتان می‌کند خلاف مروت و دوستی است اما پدرتان در حق دوستانش بدتر از او نبوده باشد بهتر از او عمل نکرده است. آن‌ها این ارث را از خمینی بردند. یادتان هست با همکاری پدرتان و دیگر صاحبان قدرت در قوه‌قضاییه و حوزه‌ی علمیه قم و حاکمیت چه بر سر آیت‌الله شریعتمداری که جانش را نجات داده بود آورد؟ سه سال و ده ماه او را با بیماری سرطان شکنجه دادند و اجازه ندادند پیرمرد به بیمارستان تهران منتقل شود تا ذره‌ ذره جانش گرفته شود. این بیرحمی در کجای دنیای معاصر سابقه داشته است؟
تصورش را بکنید سکوت و همراهی ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی که هر دو ریزه‌خوار سفره‌ی آیت‌الله شریعتمدار بودند با سرکوبگران و اوباش و اجامر چگونه راه آن‌ها را باز کرد تا امروز در زمره‌ی «مراجع تقلید عظام» حکومتی باشند. این‌ها پیشوایان دینی هستند که پدرتان و امثالهم تبلیغ می‌کردند و می‌کنند. وضع بقیه از آن‌ها بدتر نباشد بهتر نیست. بی‌وفایی در حق دوست و سکوت در مقابل ظلم و همراهی با قدرت اصلی‌ترین ویژگی‌ آن‌هاست.
فراموش نکنید پدرتان همچون خامنه‌ای شاگرد آیت‌الله منتظری بود و بارها هر دو، آن‌جا که منافع‌شان اقتضا می‌کرد به این شاگردی افتخار کرده بودند. دیدید چه به روز پیرمرد آوردند؟ خامنه‌ای تنها نبود، پدرتان همراه او بود. بیش از بیست سالی که ایشان مغضوب واقع شده بود آیا یک بار پدرتان به ایشان تلفن زد، حالش را پرسید؟ دیدار و صله‌‌‌‌ی رحم که این همه بالای منبر می‌گفتند پیش‌کش. در دوران ریاست جمهوری پدرتان از درمان ایشان در بیمارستان لقمان حکیم تهران امتناع کردند.
یادتان هست پدرتان پس از مرگ خمینی، چگونه دستور دستگیری مهندس عزت‌الله سحابی را داد؟ ادعا کرده بود می‌خواهد رویش را کم کند. پدرتان با مهندس حبس کشیده بود، در شورای انقلاب همراه هم بودند، با پدرش دوست و همکار بود، اما دیدید چه بر سرش آوردند؟ مهندس تنها نبود ۹۰ نفر از فرهیختگان کشور را دستگیر کردند و به زیر شکنجه بردند و از آن‌ها مصاحبه گرفتند چرا که تازه از شکست در جنگ با عراق بیرون آمده بودند، پدرتان مسئول اول این شکست بود و می‌خواست کسی رویش زیاد نشود و پایش را از گلیم‌اش درازتر نکند.
هنگامی که در دوران «اصلاحات» خامنه‌ای دوباره «حکیم‌باشی» را دراز کرد و «ملی‌مذهبی» ها را به بند کشید باز پدرتان با سکوت‌اش همراهی کرد. احمد صدر حاج‌سیدجوادی و طاهر احمدزاده ۸۵ ساله بودند و عزت‌الله سحابی بیش از هفتاد سال سن داشت. دیدید چه به روز‌شان آوردند؟ هنوز دست از سر دکتر محمد ملکی با هشتاد سال سن بر نمی‌دارند. پدرتان روزی با همه‌ی این‌ها همراه و همدوش بود.
با همه‌ی این اوصاف فراموش نمی‌کنم که در جریان کشتار و سرکوب پس از کودتای ۸۸ پدرتان علیرغم همه‌ی فشارها به هر دلیل پشت خامنه‌ای نرفت و همین موجب شد تا خون‌های زیادی برای مردم ایران ذخیره شود. در واقع هرگونه تضاد در اردوی رهبری و پدرتان به نفع جنبش است. هرجا که او در مقابل خواسته‌های خامنه‌ای بایستد به سود مردم است و از این بابت بایستی تقویت شود. به نظر من فشارهای شما و مادرتان در اتخاذ مواضع پدرتان در خلال جنبش مردم پس از انتخابات مؤثر بود. پدرتان بیش از هر کس بایستی از شما قدردان باشد. تنها نقطه بالنسبه روشن کارنامه‌اش را مدیون شما و مادرتان است. چنانچه جانش را نیز مدیون ایشان است.
خانم هاشمی شما در نامه‌تان به درستی آورده‌اید:‌
«اینجا زندان است، با فشار‌ها، محدودیت‌ها، سختی‌ها و دشواری‌هایش. جدایی مادران از کودکان، جدایی همسران از یکدیگر، جدایی خواهران و برادران، خانواده‌های متلاشی. نوعروسانی که طعم زندگی مشترک را نچشیده روانه زندان شده‌اند. نوزادانی که از بدو تولد و یا کمی بعد از آن از نعمت مادر و پدر و یا هر دوی آن‌ها محرومند. دختران جوانی که از پشت میز و صندلی دانشگاه به زندان آورده شده‌اند. مادران سالمندی که به دلیل داشتن فرزندانی با گرایش سیاسی خاص و یا دیدار با آن‌ها اکنون اینجا هستند. زنانی که مرگ عزیزانشان را با بغض فروخورده در اینجا تحمل می‌کنند و اجازه ندارند که در آخرین دقایق زندگی چشمان منتظر آن‌ها را روشن کنند.»
خانم هاشمی! به خاطر دست گذاشتن روی همین مسائل است که خودم را راضی می‌کنم این نامه را خطاب به شما بنویسم و شما را به ادامه راه فرا بخوانم. می‌دانم از مادران دردمندی می‌گوئید که به خاطر دیدار با فرزندانشان در «اشرف» به بند کشیده شده‌اند و شما با آن‌ها در یک بندید و از رنجی که می‌کشند با خبرید. شاید حالا که به زندان افتاده‌اید و چشم‌تان تا حدودی به حقایق باز شده دلیل سیلی‌ای را که «مادر عالمه» در دوران خاتمی در هلند به شما زد درک کنید. از او دلگیر نباشید شما هم جای او بودید همین کار را می‌کردید.
او شما را بخشی از حاکمیت می‌دید و حق داشت که ببیند شما با تمام وجود از پدرتان و آن‌چه که نظام جمهوری‌ اسلامی‌اش می‌خوانیم دفاع می‌کردید و او زخم خورده‌ی نظام بود. زخمی که حالا بر تن شما هم هست هرچند کوچک.
شما امروز در زندان‌های جمهوری اسلامی تنها گوشه‌ی بسیار کوچکی از سه دهه جنایت این نظام را مشاهده می‌کنید، نظامی که پدرتان یکی از معماران آن بوده است. باور کنید آنچه امروز در زندان‌های جمهوری اسلامی می‌گذرد با همه‌ی تلخی‌اش در مقام مقایسه با دهه‌ی ۶۰ و دورانی که پدرتان حاکم مطلق‌العنان کشور بود مانند هتل می‌ماند. بی‌خود نبود و نیست که مردم پدرتان را «رسماُ جانی» می‌خوانند.
خانم هاشمی! شما از درد مادران گفته‌اید. باور می‌کنید مادر صونا در کشتار ۶۷ در اوین شاهد اعدام دو دخترش سهیلا و مهری بود و دل نگران دو پسرش عباس و هوشنگ که در گوهردشت به سر می‌بردند؟ هنوز روزی را که عباس و هوشنگ به دیدار او در اوین شتافتند فراموش نمی‌کنم. بعدها هوشنگ را نیز ربودند و به قتل رساندند. البته در سال ۶۰ پیکر درهم‌کوبیده شده‌ی عزیز پسر بزرگ مادر را به جوخه‌ی اعدام سپرده بودند و نوه‌اش حسین را نیز در زیر شکنجه به قتل رسانده بودند. مادر سال‌ها طول کشید تا محل دفن نوه‌اش را پیدا کرد و هنوز از محل دفن سه جگرگوشه‌اش بی‌خبر است. او سال‌ها شاهد زندانی بودن فرزندان و همسرش «عمو جلیل» هم بود.
مادر بهکیش ۵ جگرگوشه‌اش محمدعلی، محمود، زهرا، محمدرضا و محسن به همراه دامادش سیامک اسدیان به میهمانی خاک رفته‌اند و امروز دل‌نگران است که مبادا دخترش منصوره را هم به زندان ببرند. منصوره نیز به «اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی به ۴ سال و نیم حبس تعزیری محکوم گردید و دادگاه تجدید نظر حکم او را به ۶ ماه حبس تعزیری و سه سال و نیم حبس تعلیقی تغییر داده است.»
مادر سید‌احمدی در کشتار ۶۷ سه پسرش در زندان بودند. محمد و محسن جاودانه شدند. مادر در اولین ملاقات پس از کشتار وقتی گریه‌ی فرزندش رضا را دید و از اعدام دو فرزندش مطلع شد به او نهیب زد که مبادا سستی به خرج دهد. مادر به دروغ به رضا گفت که از اعدام دو فرزندش با خبر بوده. او وقتی سالن ملاقات را ترک کرد به دخترهایش که بیرون منتظر دریافت خبری از برادران‌شان بودند نیز گفت که همگی صحیح و سالم هستند و جای نگرانی نیست. در سال ۶۰ عروس مادر در درگیری کشته شده و پسرش علی از مهلکه گریخته بود. امیر فرزند چند ماهه‌شان نیز به اسارت رفته بود. مادر ۴ سال دوید تا توانست امیر را که کمی از بدنش در زندان لمس شده بود پس بگیرد. خودش برایم تعریف کرد وقتی خبر اعدام فرزندانش را شنید یک دسته گل خرید و به دیدار خانواده‌ی عروس‌اش رفت.
داستان مادر طلعت ساویز (رضایی جهرمی) و مادر زهرا رمضانپور دلشادی (مدائن) که هر یک چهار جگرگوشه‌شان را در خاک دیدند بخوانید تا با عمق فاجعه آشنا شوید. مادر کریمی راهجردی، مادر عطار زاده، مادر ابراهیم پور، مادر ابراهیمیان، مادر حریری، مادر حسینی برزی، مادر بقایی، مادر آمر طوسی، مادر الهی، مادر خسروی، … هم همین وضعیت را داشتند آن‌ها نیز ۴ فرزندشان را در خاک کرده بودند. مادر امامی، مادر کوشالی، مادر جابانی، مادر شکری، مادر وطن‌پرست، مادر خشبویی، مادر ادب‌آواز، مادر حکمروان، مادر خسروآبادی، مادر اوسطی، و … نیز سه فرزندشان به جوخه‌ی اعدام سپرده شده‌اند. این‌ها مشت نمونه‌ی خروارند.
داستان فاجعه‌بار مادران زندانی دهه‌ی ۶۰ را از هم‌بندی‌هایتان فرح واضحان، زهرا (محبوبه) منصوری، کفایت (ناهید) ملک محمدی و … بپرسید تا بلکه چشم‌هایتان بیشتر باز شود.
از آن‌ها در مورد سرنوشت مادر شبستری که بر ویلچر حرکت می‌کرد و داغ فرزندانش را به سینه داشت بپرسید. از زندگی مشقت بار مادر رضوان پرس و جو کنید. تحت فشار بازجویانی که می‌خواستند از او به عنوان طعمه برای به دام انداختن مبارزین استفاده کنند یک شبه موهایش سفید شد و عاقبت خود را در بند به دار آویخت.
ای کاش پای صحبت جاوید طهماسبی که به هنگام دستگیری هنوز پانزده ساله نشده بود می‌نشستید و تجربه‌ی دردناکی را که از سر گذرانده می‌شنیدید. مادرش با اصرار به پاسداران جگرگوشه‌اش را تا زندان همراهی کرد و همین باعث شد بیش از دو سال در زندان بماند و شرایط وحشتناکی را از سر بگذراند. مادر امروز در میان ما نیست اما ظلمی که در حق او شد همچنان پابرجاست.
جاوید و جاویدها که هنوز موی پشت لب‌شان سبز نشده بود در «جهاد» اوین به فاصله‌ی ۴ دهه به کارهایی گمارده‌ ‌شدند که افراد «جوخه‌های تخلیه» در اردوگاه‌های مرگ هیتلری مجبور به انجام آن‌ها بودند. باور می‌کنید آن‌ها شاهد تغذیه‌ی گربه‌های فربه اوین از اجساد اعدام شدگان بودند؟ می‌توانید تصور کنید بچه‌ای پانزده ساله صورت جنازه‌ای را ببینید که گربه‌ها بخشی از آن را خورده‌اند؟ می‌توانید تصور کنید اجساد اعدام‌شدگان را ۲۴ ساعت روی زمین می‌گذاشتند تا خون‌شان برود که حمل و نقل‌شان در شهر ساده تر باشد و عاقبت به دار زدن روی آوردند؟
می‌توانید تصور کنید کودکان و نوجوانان زمینی را بیل می‌زدند که خاکش به خون آغشته بود. اشتباه نکنید نه این که قطرات خون بر خاک چکیده باشد، نه خاک خون بود.
کودکان چهارده، پانزده ساله هم مجبور به حمل جنازه و یا زدن تیر خلاص بودند. قیافه‌ی فرزندان‌تان را به خاطر بیاورید تا چشم‌تان کمی نسبت به ظلمی که در حق این کودکان شده باز شود و از این که در استواری چنین نظامی کوشیده‌اید بر خود بلرزید.
من در موقعیتی نیستم که بخواهم داستانسرایی و یا افسانه‌بافی کنم. شما از چنین رژیمی دفاع می‌کردید و پدرتان در سیاه‌ترین دوران تاریخ میهن‌مان مسئول اول چنین نظامی بود. به خاطرات پدرتان رجوع کنید که توسط‌ برادران‌تان تنظیم شده برای تصمیم‌گیری در مورد شیر مرغ تا جان آدمیزاد به او رجوع می‌کردند. باور کنید محمدرضا شاه هم اینقدر در امور جزیی دخالت نمی‌کرد و در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت نداشت.
شما در نامه‌تان از نوعروسانی گفته‌اید که طعم زندگی مشترک را نچشیده‌ روانه‌ی زندان شده‌اند. می‌دانم از «ریحانه‌ حاج ابراهیم دباغ» می‌گویید که امروز هم‌بند‌تان است و دوران خوش نامزدی‌ و عقدش را با احمد دانش‌پور مقدم طی می‌کرد. هر دو به زندان افتاده‌اند. احمد همراه با پدرش محسن به اعدام محکوم شده و ریحانه همراه با مطهره‌ بهرامی حقیقی مادر شوهرش که از بیماری آلزایمر نیز رنج می‌برد با «عطوفت» نظام جمهوری اسلامی مواجه شده و به پانزده سال زندان محکوم شده‌اند. فرزند این خانواده در «اشرف» است و وقتی پاسداران به خانه‌شان حمله کردند کانال تلویزیون این خانواده بصورت خاموش روی «سیمای آزادی» تلویزیون وابسته به مجاهدین بوده است! شما بیش از من در مورد اتهام این خانواده اطلاع دارید.
خانم هاشمی! اما این فاجعه‌‌ای نیست که در دوران اخیر به وقوع پیوسته باشد. از روز اولی که این نظام به قدرت رسید ما با چنین فجایعی روبرو بوده‌ایم. حتماً یادتان هست سعید سلطانپور را از مراسم عقد به زندان و قتلگاه بردند. بعید است شما و پدرتان نشنیده باشید. البته می‌دانم وقتی شما و فاطمه توانستید فاجعه‌ی قتل پدر و برادر همسران‌تان را هضم کرده و خاموشی گزینید و در استوار کردن این نظام پلید بکوشید توجیه قتل سعید سلطانپور از آب خوردن هم راحت‌تر بود.
عطیه رضوی، رخت عروسی‌اش را می‌دوخت وقتی در مردادماه ۱۳۶۰ به جای خواهرش در کاشان دستگیر و بلافاصله به تهران اعزام و اعدام شد.
طیبه‌ی خلیلی با ۱۹ سال سن به جرم آن که نامزد جلیل فقیه دزفولی بود محافظ مسعود رجوی بود در مهر ۶۱ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد. بعداً برادرش علی که او نیز به جوخه‌ی اعدام سپرده شد در وصف‌اش سرود. «زود بود تا پیش از آن که حجله برایت به پا کنیم، در شام خفته برایت عزا کنیم» لاجوردی دوست صمیمی پدرشان بود. او شاهد بزرگ شدن طیبه و علی بود .
گیتا علیشاهی دختر ۲۳ ساله توده‌ای را که در مسجد امام حسین- خیابان کمیل با همکاری اهل محل، برای جنگ زدگان لباس و دارو تهیه می‌کرد و می‌دوخت، و در مسجد جعفریه – خیابان امامزاده حسن تا آخرین روز حیات به آموزش سالمندان اشتغال داشت در روز ۵ مهر ۱۳۶۰ در خیابان دستگیر و شبانگاه در اوین به جوخه‌ی اعدام سپردند. او روز ۵ مهر برای گرفتن جواز تدریس در کلاس‌های سوادآموزی عازم مرکز بسیج سوادآموزی بود که در حوالی خیابان وصال توسط چند «فاطمه کماندو» که آن روزها شما نیز دست کمی از آن‌ها نداشتید دستگیر و روانه‌ی اوین شد. دوستی در خیابان او را در مینی‌بوس پاسداران دیده بود به اصرار از او می‌خواهد که محل را ترک کند اما او به خاطر تبلیغات کذب حزب توده باورش نمی‌شد پایش به اوین برسد و شبانگاه جسدش را خارج کنند.
http://zamaaneh.com/humanrights/2008/10/post_296.html
فاطمه کزازی تنها دختر مادرش بود، وقتی که دستگیر شد قرار بود ازدواج کند اما پس از شکنجه‌های وحشیانه‌ای که تحمل کرد در تیرماه ۶۳ به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.
طیبه خسروآبادی در سال ۶۲ درحالی که تازه عروس بود و یک پایش مادرزاد مشکل داشت دستگیر شد و در تابستان ۶۷ با وجودی که حکم‌اش تمام شده بود به دار‌ آویخته شد. همسرش همچنان منتظر او مانده بود و مانده است.
نامزد مهرداد فرزانه ثانی از سال ۵۵ به امید ازدواج با مهرداد بود. مشکلات خانوادگی اجازه نمی‌داد به وصال هم رسند و بعد که مهرداد در سال ۵۹ دستگیر شد او همچنان چشم‌انتظار آزادی مهرداد که قرار بود در سال ۶۱ آزاد شود باقی ماند. اما مهرداد در سال ۶۷ جاودانه شد. چه کسی پاسخ نامزد مهرداد را خواهد داد؟
حسین نجاتی کتمجانی، زمانی که دستگیر شد تنها یک هفته از ازدواجش می‌گذشت. همسرش را که پرستار بود نزد او شکنجه‌‌ می‌کردند تا اعتراف کند. او اصلاً سیاسی نبود . همسرش بعد از آزادی ۶ سال منتظر او ماند. هر بار که به ملاقات می‌آمد از رنج‌هایش می‌گفت و از دربدری‌هایش. حسین برای من درد دل می‌کرد.
شنیده‌ام حسین که اعدام شد خانواده‌ی همسرش او را به زور شوهر دادند. آن‌هم به یک پاسدار. پاسداری که او را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. بعدها همسر حسین را در بهشت زهرا دیده‌ بودند که قبرها را می‌گشت و برای حسین مویه می‌‌کرد.
چه کسی تکلیف همسران و مادران و پدران و فرزندانی که هنوز از محل دفن عزیزانشان بی‌خبرند روشن خواهد کرد؟ پدر شما در طول ۲۴ سال گذشته علاوه بر آن که ۸ سال رئیس جمهور بوده، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هم بوده اما هنوز «مصلحت» نظام اجازه نمی‌دهد آنها از محل دفن عزیزانشان باخبر شوند. آیا داشتن چنین پدری ننگ نیست؟‌
می‌دانید هنر پدرتان در جریان کشتار ۶۷ چه بود؟ در مهرماه وقتی اکثریت بالای زندانیان را از دم تیغ گذرانده بودند حکام شرع اوین که مخالفت چندانی در سطح داخلی و بین‌ المللی ندیده بودند اصرار داشتند که کار بقیه‌ی زندانیان سیاسی را هم یکسره کنند. ری‌شهری و کارشناسان وزارت اطلاعات مخالف ادامه‌ی کشتار بودند و به تبعات آن فکر می کردند، خمینی موضوع را به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع داد و آن‌ها کشتار را کافی دانسته و رأی به توقف اعدام‌ها دادند. می‌دانید پدرتان با همدستی فلاحیان و محمد سلیمی در سال ۶۷ در غرب کشور دادگاه‌های صحرایی به پا کردند و از در و دیوار و تیر چراغ‌برق و درخت‌ها جوانان را آویزان کردند؟‌ به خاطرات پدرتان رجوع کنید. به این عکس‌ها دقت کنید این‌ها نتیجه‌ی تصمیمات پدرتان است.
یادم نمی‌رود در سال ۶۴ زنده یاد دکتر کاظم رجوی، دو زندانی زن از بند رسته به نام‌های اعظم نیاکان و ربابه بوداغی را که جسم نیمه‌جانشان به خارج از زندان رسیده بود به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد برد. اعظم نیاکان پاهایش اسکین گراف شده بود. یعنی در اثر شکنجه پوست و گوشت کف پایش از بین رفته بود و مجبور شده بودند از پوست رانش به کف پایش پیوند بزنند. ربابه بوداغی جای سالمی در بدن نداشت. هنگام دستگیری سه گلوله‌ هم خورده بود. پدرتان در نماز جمعه با وقاحت تمام مدعی شد که «منافقین» دختران ما را به ژنو برده‌اند و به خارجی‌ها عرضه کرده‌اند و سینه‌هاشان را نشان اجنبی‌ها داده‌‌اند. بی‌شرمی را ملاحظه می‌کنید. او از شکنجه‌‌ای که «سربازان گمنام امام زمان» در حق این زنان کرده بودند نمی‌گفت، مشکلی با آن نداشت. از این ناراحت بود که آن‌ها آثار شکنجه را به کارشناسان بین‌المللی نشان داده‌اند.
از زندان که آزاد شدید دست پدرتان را بگیرید با هم به خاوران سری بزنید. خاورانی که بی‌گمان می‌تواند ننگ هر رژیمی باشد. از او بپرسید این بود بهشتی که وعده می‌دادید؟ یادتان باشد پدرتان چقدر روضه قبرستان «بقیع» و بی کسی «امامان» شیعه را خوانده و از چشمان مردم بی خبر از همه جا اشک ستانده است.
مادر بهکیش هر موقع که به خاوران می‌رود در جایی که قبر فرضی دخترش زهرا می‌داندش، شاخه گلی به همراه قاب‌های عکس دیگر فرزندانش و یادگارهای آنان می‌گذارد. مادر پناهی شبستری بر اساس خوابی که دیده محلی را به عنوان قبر فرضی فرزندش مهرداد نشان کرده
است و دلش به خوابی که دیده خوش است و قبر فرضی را آراسته می‌کند. مهرداد در تابستان ۶۷ در حالی که تنها چند ماهی به خاتمه‌ی حکم‌اش باقی مانده بود جاودانه شد. چه کسی پاسخ این ظلم‌‌ها را خواهد داد؟
در همین روزها نامه‌ی ابوالفضل قدیانی هم منتشر شده است. او با ۲۶ سال تأخیر نسبت به آیت‌الله منتظری در نامه‌ای به لاریجانی نوشته است: «مفاسد بازجويان شما روی شکنجه گران ساواک را سفيد کرده است». آیا این افراد از خودشان نمی‌پرسند وقتی سه دهه پیش آیت‌الله منتظری فریاد می‌زد و خطاب به خمینی به صراحت نوشت که «با اطلاع دقیق می‌گویم اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» کجا بودند و چه می‌کردند؟‌ آیا شما و این افراد در طول این سه دهه‌ عمله‌ی ظلم نبوده‌اید؟ آیا سبک و سیاق جمهوری اسلامی یکباره تغییر کرده است؟ تا کی می‌خواهید چون کبک سرتان را زیر برف کنید و از «دوران طلایی امام» یا «دوران خوش سازندگی» یا «دوران عزت اصلاحات» دفاع کنید.
ابوالفضل قدیانی در نامه‌اش همچنین خبر داده که بازجوی فاسد اطلاعات سپاه به نام علی انواری که با نام‌های مستعار «اوسط»، «علی اوسط» و «علی انوری زاده» فعالیت می‌کند، همسر علیرضا رجایی را تحت فشار گذاشته و از وی خواسته است تا از شوهرش طلاق بگيرد و به طرق مختلف مزاحم خانواده ايشان بوده و آنها را تحت انواع فشارهای روحی و روانی قرار داده است.
ده‌ها نمونه را من خبر دارم که بسیار فجیع‌تر از این بوده است. برای این که ادعای صرف نکرده باشم فقط یک نمونه را بیان می‌کنم و «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
در سال ۶۶ علی اصغر بنازاده امیرخیزی به همراه همسرش فریبا صمدی در ارتباط با سازمان مجاهدین دستگیر شدند. در کمیته مشترک، بازجوی فریبا چشمش او را گرفت و اصغر را برای طلاق دادن او تحت فشار گذاشت. عاقبت محمد برادر بزرگتر اصغر را که این روزها در زندان ولی فقیه دوباره اسیر است دستگیر کردند تا در همان کمیته مشترک اصغر به او وکالت دهد که همسرش را طلاق غیابی دهد. بازجوی مربوطه سرانجام با فریبا صمدی ازدواج کرد و فریبا همسر دوم او شد. کبری بنازاده امیرخیزی خواهر اصغر که یک چشم‌اش را هم در زندان از دست داده این روزها دوباره در بند است و می‌توانید راجع به او از هم‌بندی‌هایتان پرس و جو کنید. اتهام کبری تلاش برای دیدار با دخترش در اشرف بوده است .
از جدایی مادران و کودکان، و جدایی خواهران و برادران گفته‌اید، اما این جنایتی نیست که امروز به وقوع پیوسته باشد بسیار فجیع‌ترش را در دهه‌ی ۶۰ شاهد بودیم.
سرگذشت دردناک سمیه تقوایی که می‌تواند دستمایه‌ی بزرگترین نمایشنامه‌های «تراژیک» جهان باشد در همین زمان رقم خورد. باور می‌کنید سمیه ۹ ساله بود که دستگیر شد. پدرش مهدی تقوایی و مادرش ناهید طاهری هر دو از اعضای سازمان مجاهدین بودند. همان‌هایی که پدرتان خون‌شان را حلال می‌دانست و توصیه کرده بود که «ترحم» به آن‌ها نکنند.
سمیه مشغول نوشتن تکالیف مدرسه بود که خانه‌شان مورد هجوم گروه ضربت دادستانی قرار گرفت و او در حالی که پشت یخچال پنهان شده بود شاهد مرگ دو نفر از دوستان پدرش که «عمو»‌ می‌خواندشان بود. مادر و پدر سمیه با سه دخترشان فرار کرده بودند و سمیه با آن سن کم تقاص آن‌ها را پس می‌داد. شکنجه‌گران برای گرفتن آدرس آشنایان و بستگان‌شان او را به زیر شکنجه بردند، باور می‌کنید یکی از دوستانم که در آن ایام در ۲۰۹ به بند کشیده شده بود شاهد ماجرا بود. او در شعبه‌ای شکنجه می‌شد که مهرآیین معاون شما در کمیته ملی المپیک سربازجوی آن بود.
سمیه شب ادراری داشت توابین شب‌ها پوشک تن او می‌کردند. در طول پنج سال زندان او شاهد اعدام بسیاری بود که همچون مادر به آن‌ها دل بسته بود. او گروگان پدر و مادرش بود. چهارده ساله بود وقتی که به زندان بزرگتر برده شد. مدتی در خانه‌ی لاجوردی بود. عاقبت او را به عقد یک پاسدار موجی درآوردند که شدیداً او را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. دو دختر از او داشت که در بیست سالگی به سرطان دچار شد. در اواخر سال ۷۵ وقتی دیگر کار از کار گذشته بود و سلول‌های سرطانی همه‌‌ی وجودش را گرفته بودند برای ادامه معالجه اجازه دادند به لندن و نزد والدین‌اش که از مجاهدین جدا شده بودند برود. او یک سال بعد در ۲۵ اسفند ۷۶ در لندن جان سپرد.
داستان زندگی‌اش را می‌توانید در «بولتن» شماره‌ ۱۰ که در اردیببهشت ۷۷ و در گرامی‌داشت یاد و خاطره‌‌ی او منتشر شد، همچنین در قصه‌ی سمیه نوشته‌ی مصطفی شفافی و گزارش «جنایت بی عقوبت» گزارش انجمن «عدالت برای ایران» بخوانید. مادر سمیه هم دو ماه پیش در لندن جان داد.
اما همیشه جدایی مادران و کودکان و جدایی خواهران و برادران نبود. همه‌ی خانواده‌ی مصباح را از دم تیغ گذراندند تا هیچ یک جدایی دیگری را احساس نکند. حاج محمد مصباح و همسرش رقیه مسیح تنها نبودند. اکبر، اصغر، عزت، محمود و فاطمه و عروس‌شان خدیجه‌ مسیح هم آن‌ها را همراهی کردند. فاطمه ۱۳ ساله و عزت ۱۵ ساله بود که محمدی گیلانی حکم داد تا به جوخه‌ی اعدام‌شان بسپرند و نظام جمهوری اسلامی نشان «عدالت‌» اش را به او داد. همین بلا را با کمی تخفیف بر سر خانواده‌ی قهرمان شفایی در اصفهان آوردند. نه تنها دکتر مرتضی شفایی و همسرش عفت خلیفه سلطانی بلکه فرزندانشان مجید و جواد و مریم و دامادشان حسین جلیلی پروانه را نیز به قتل رساندند. مادر صغری داوری (شایسته) را به سه فرزندش احمد و محمدرضا و فاطمه به جوخه‌ی اعدام سپردند. مادر صدیقه کرباسی (زائریان) با سه فرزندش مهدی و فائزه و علی و دامادش مصطفی موسوی جاودانه شدند. می‌دانید چه بر سر خانواده‌ی عالم‌زاده‌ی حرجندی آوردند؟ نه تنها محمدرضا، محمد حسین و صدیقه و بتول را از این خانواده گرفتند بلکه همسران این دو محمد حسن مشارزاده و علی غفوری و نسرین طفل شیرخوار بتول را هم با بیرحمی به قتل رساندند. تا به حال شده از پدرتان نظرش را راجع به جنایتکارانی چون محمدی گیلانی و لاجوردی و پورمحمدی و نیری و محسنی‌ اژه‌ای و فلاحیان و ری‌شهری و رئیسی و حسینیان و … بپرسید؟
می‌دانم پدرتان در مورد شما چیزی از محبت کم نگذاشته است، چنانکه لاجوردی چیزی از محبت در مورد فرزندانش کم نگذاشت. یکی از زندانیانی که در «جهاد» اوین کار می‌کرد برایم تعریف کرد هرگاه جنازه‌ی کشته‌شدگان در درگیری‌ها و خانه‌های تیمی را به اوین می‌آوردند اولین کسی که برای دیدن آن‌ها می‌آمد محمدی گیلانی بود. یک بار لاجوردی به آن‌ها گفته بود می‌دانید چرا قبل از همه محمدی گیلانی به دیدار جنازه‌ها می‌آید؟ چون دنبال فرزندان‌اش می‌گردد. می‌خواهد ببیند در میان کشته‌شدگان هستند یا نه؟
اما تاریخ قضاوت خودش را بیرحمانه خواهد کرد. آن‌جا دیگر به محبت پدر به فرزند کاری ندارند. توجه داشته باشید شما در همه‌ی آن‌ سال‌ها همراه پدرتان از نظام جمهوری اسلامی دفاع کرده و از مواهب آن برخوردار بوده‌اید. بر شماست که بیش از همه بر این نظام بشورید تا بلکه پاسخگوی وجدان بیدار شده‌تان باشید.
سرگذشت زنان دردمندی را که در «واحد مسکونی» و «قبرهای» قزلحصار به بند کشیده شدند بخوانید تا با عمق فاجعه‌ای که کشور ما و به ویژه زنان دردمند زندانی از سر گذرانده آشنا شوید. خانم هاشمی شما هنوز با قساوت و شقاوت نظام آشنا نیستید.
خانم هاشمی آیا تاکنون زنی را دیده‌اید که همسرش توسط جوخه‌های مرگ رژیم ربوده شده و به قتل رسیده باشد؟ از آن‌جایی که دستگاه امنیتی از پذیرش مسئولیت جنایتی که مرتکب شده سرباز می‌زند آن‌ها می‌ترسند دوباره ازدواج کنند.
خانم هاشمی!‌ شما در ادامه آورده‌اید:
«ولی با وجود این محرومیت‌ها زندانیان سیاسی زن اوین سختی‌ها را به جان خریده و در راه آرمان‌هایشان آن‌ها را تبدیل به فرصت می‌کنند و با تمرین دمکراسی در محیط کوچک خود آزادی را نوید می‌دهند.»
آیا می‌دانید آرمان زنان زندانی اوین، محو و نابودی رژیم جمهوری اسلامی است که بر پایه‌ی تبعیض جنسیتی شکل گرفته است؟ آیا هنوز فکر می‌کنید که در نظام جمهوری اسلامی «آزادی» زنان امکان‌پذیر است؟ شما بهتر می‌دانید حتی اجازه نداشتید و ندارید با روسری و مانتو و کاملاً پوشیده در مجامع حاضر شوید، چرا؟ مدت‌ها سوژه‌ی مطبوعات و تنگ‌دلان و سخت‌سران بودید چرا که می‌گفتند شلوار جین زیر چادر پوشیده‌اید. آیا هنوز به عمق جنایتی که پدرتان و امثال او در حق شما و زنان ایرانی مرتکب شدند پی نبرده‌اید؟ آیا او را تافته‌ی جدا بافته می‌دانید؟ خانم هاشمی آیا واقعاً چادر را «حجاب برتر» می‌دانید؟ شمایی که هنوز نتوانسته‌اید از «چادر» سیاهی که به زور بر سرتان کرده‌اند بیرون بیایید چگونه می‌خواهید زن ایرانی را آن‌هم در نظام جمهوری اسلامی آزاد کنید؟
خانم هاشمی! شما در مورد حاکمیت آزادی در زندان نوشته‌اید:‌
«اینجا آزادی حاکم است: کارهایی که بیرون از زندان در شرایط فعلی تقریبا شدنی نیست در اینجا جزء امور معمولی و عادی است. برگزاری جلسات درباره موضوعات روز و در حیطه‌های متفاوت، جلسات برای برنامه ریزی آینده، برگزاری جلسات برای اداره بند و تصمیم گیری در مقابله با فشار‌ها و محدودیت‌های حاکم در زندان، دادن بیانیه‌های اعتراضی، حرکت‌های اعتراضی و جمعی، سرودخوانی و شعار برای بیان اعتراض.»
آیا در ۳۱ سال گذشته و به ویژه در دوران قدرقدرتی پدرتان انجام کارهایی که بر شمردید در جمهوری اسلامی «شدنی» بوده است؟‌ فکر می‌کنید نسل ما را برای انجام چه اموری به قربانگاه بردند؟
چقدر خوشحالم به جایی رسیده‌ایم که لااقل «آزادی» در زندان‌های رژیم موجود است. ما که خوابش را هم نمی‌توانستیم ببینیم. هرچند در بدترین شرایط حتی هنگامی که ۲۲ نفر در چهارمتر مربع محبوس بودیم هم جلسات‌مان در مورد برنامه‌ریزی برای اداره‌ی سلول و چگونگی خوردن و خوابیدن و آشامیدن و تصمیم‌گیری در مورد مقابله با فشارها و محدودیت‌های حاکم را برگزار می‌کردیم. و تنگی جا و دهشتناکی شرایط هم باعث نمی‌شد از وظایف‌مان باز بمانیم اما تصدیق کنید جایی برای دادن «بیانیه‌های اعتراضی»، «سرود خوانی» و سردادن «شعار» برای بیان اعتراض نبود و چنانچه کسی اقدام به چنین کارهایی می‌کرد جان سالم به در نمی‌برد. شما زندانیان خوشبخت نظام جمهوری اسلامی هستید. قدر این شرایط را بدانید.
شما در توصیف روابط حاکم بر محیط زندگی‌تان در زندان نوشته‌‌اید:‌
«اینجا دموکراسی حاکم است: تصمیم‌ها در اینجا جمعی است، هر کسی یک رای دارد، همه به طور مساوی و با انگیزه‌های قوی در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت می‌کنند و رهبر و قیم وجود ندارد و هر کسی آزادانه نظر خود را بیان می‌کند.اینجادموکراسیحاکم است: گفتگوی ادیان در بحث‌های سیاسی همه گونه مذهب و جریان های فکری و سیاسی حضور دارند. مسلمان، مسیحی، بهایی، لائیک، جنبش سبز، مجاهدین، چپ و… اینجا همه به عقاید هم احترام می‌گذارند در ضمن اینکه به اعتقادات خود نیز پای بند هستند فرصت صحبت به یکدیگر می‌دهند و بحث می‌کنند.»
چه خوب به جای جامعه در زندان دموکراسی حاکم است. از ابن بابت هم جمهوری اسلامی در دنیا نمونه است. اما چه کسی مانع حاکم شدن دموکراسی در کشور شد؟ به گذشته فکر کنید چه کسی «بهار آزادی» را به مسلخ برد؟ چه کسی حقوق دیگران را نفی کرد؟ چه کسی مانع حرف زدن دیگران شد و با بسیج چماقدار و «امت حزب‌الله» به میتینگ‌ها و اجتماعات و دفاتر گروه‌های سیاسی حمله برد؟ شما را به آن‌چه اعتقاد دارید سوگند می‌دهم مانند گذشته ادعا نکنید که خودشان به خودشان حمله می‌کردند. چه کسی رأی مردم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۵۸ را پایمال کرد و اجازه نداد اولین دوره ریاست جمهوری در کشور به انتها برسد؟ چه کسی تلاش کرد تا کاندیدای گروه‌های سیاسی نتواند در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند؟ چه کسی توطئه کرد تا حتی یک نفر از مخالفان به مجلس شورای ملی راه نیابند؟ شما بهتر از من می‌دانید مجاهدین بنا به اعلام وزرات کشوری که تحت نظارت پدر شما بود بیش از ۲۴ درصد آرا را داشتند. چه کسی وقتی از صندوق رأی درآمد اولین کاری که کرد فراهم‌آوردن شرایطی بود که مخالفان و رقبا نتوانند از صندوق رأی بیرون بیایند؟ چه کسی در سال ۶۰ با ایده‌ی «رفراندوم» مخالفت کرد؟ چه کسی حجاب را به زنان میهن‌مان تحمیل کرد؟ چه کسی سرکوب شدید علیه زنان را سازماندهی کرد؟
به دقیقه سه و ۱۸ ثانیه گفتگوی پدرتان با «مایک والاس» خبرنگار معروف بین‌المللی توجه کنید. ببینید پدرتان چگونه در مقابل یک سؤال ساده در مورد زنان میهن‌مان از کوره در می‌رود و زشت‌ترین کلمات را زیر لب می‌گوید. وقتی مایک والاس از پدرتان می‌پرسد: «ما دائم از جوانان می‌شنویم، از زنان می‌شنویم که می‌گویند ما در خیابان حتی نمی‌توانیم با مردان صحبت کنیم چرا که پاسداران، بسیجی‌ها مانع ما می‌شوند» او پیش از آن که مترجم گفته‌ها را ترجمه کند متوجه‌ی منظور وی شده و زیر لب در حالی که خنده‌ی ملیحی که قطعاً برای شما آشناست برلب دارد خطاب به مایک والاس می‌گوید «ای خوار مادر ج…» در آدرس زیر خودتان ملاحظه کنید:‌
www.irajmesdaghi.com/maghaleh-440.html
آیا باز هم می‌توانید به داشتن چنین پدری افتخار کنید؟ چه کسانی وقتی خمینی در خرداد ۶۰ گفت اگر ۳۶ میلیون نفر بگویند آری من می‌گویم نه، جشن گرفتند و هلهله به پا کردند؟ چه کسی خودسرانه و به منظور قبضه‌‌ی قدرت ۶ سال جنگ ضد میهنی را کش داد؟ چه خانواده‌ها که طی این مدت دربه‌در نشدند، چه عزیزانی که از دست نرفتند، چه مادران و پدرانی که داغدار نشدند، چه فرزندانی که یتیم نشدند. چه سرمایه‌هایی که نابود نشد. آیا پدر شما کوچکترین صلاحیت نظامی داشت که جانشین فرمانده کل قوا شده بود و فرماندهی نظامی می‌کرد؟ آیا پدر شما اجازه می‌داد یک امیر ارتش به جای او روضه بخواند و پیشنماز بایستد؟ که البته هیچ تخصصی نمی‌خواهد و هر بی‌سروپایی قادر به انجام آن است.
چه کسی خامنه‌ای را از خم رنگرزی مجلس خبرگان به عنوان ولی فقیه بیرون آورد و به عنوان «آیت‌الله» به مردم قالب کرد؟ غیر از پدر شما که در «سقیفه»‌ی معروف حمایت احمد خمینی را هم داشت؟ باز هم جای شکرش باقیست که شما و دیگر اهل خانواده همگی سالم و زنده هستید. آن بیچاره «یادگار امام» که جانش را رویش گذاشت و پسرش حسن برای آن که همچنان «آفتابه‌داری» مرقد پدربزرگش را حفظ کند و ریاست «مؤسسه نشر و آثار امام خمینی» را یدک بکشد بر این ظلم بزرگ در حق خانواده‌اش چشم پوشید و همچنان به خدمتگزاری خامنه‌ای مشغول است.
البته فهم این گونه رفتار برای من عجیب نیست. قرن‌هاست که آخوندها بالای منبر از چگونگی کشته شدن «امام رضا» به دست مأمون خلیفه‌ی عباسی می‌گویند و در همان حال در مورد «امام محمد تقی» توضیح می‌دهند که دختر دیگر مأمون را به همسری خود گرفت. وقتی رفتار «امام» شان چنین باشد که با قاتل پدر بسازد و داماد او شود از پیروان چه انتظاری دارید؟
خانم هاشمی دوران خاتمی را به یاد بیاورید، پدرتان چگونه برای حفظ موقعیت و قدرت خودش پشت خامنه‌ای رفت و از سرکوبی که توسط او سازماندهی می‌شد حمایت کرد. چگونه از بستن روزنامه‌ها و اتهام وابستگی آن‌ها به خارج که دست پخت خامنه‌ای بود دفاع کرد. شما هم چشم‌تان را بر روی واقعیت‌های جامعه‌مان بستید و تنها به حمایت از پدر برخاستید. به مواضع‌تان در آن دوران رجوع کنید. با آن که دوران «اصلاحات» بود و قاعدتاً فضای بیشتری برای حرکت شما بود اما شما کم‌ترین تحرک را داشتید. چرا که شاقول شما با پدرتان تنظیم می‌شد. حالا هم شما و هم پدرتان و هم مهدی مزد خدمت آن روز پدرتان به خامنه‌ای را می‌گیرید. دیدید خامنه‌ای چگونه پدرتان را با پاسداری دون پایه چون احمدی‌نژاد که تا پیش از آن «آدم» پدرتان محسوب می‌شد تحقیر کرد؟ این «عبرت روزگار» است اما چه کسی در تاریخ از این «عبرت» ها درس گرفته است که شما و خانواده‌تان دومی باشید؟
شما از «گفتگوی ادیان» در زندان گفته‌اید؛ چه کسی ادیان مختلف را حتی از تبلیغ کردن دین‌شان در جامعه باز داشت؟ دین حاکم و قدرتمدارانی چون پدرتان هنوز «مصلحت» ندانسته‌اند که سنی‌ها در پایتخت و «ام‌القرا»ی اسلام یک مسجد داشته باشند.
از گفتگو با مسیحی‌ها و بهایی‌ها در زندان گفته‌اید. می‌دانم منظورتان از مسیحی‌ها، مسیحیان نوکیشی چون مریم جلیلی، ‫شهلا رحمتی و ‫میترا زحمتی است که به خاطر دین‌شان در اوین به بند کشیده شدند. آیا نمی‌دانید فقه مورد نظر پدرتان تغییر دین از اسلام به مسیحیت را ارتداد می‌داند و مستحق مرگ؟ از آنجایی که نامبردگان زن هستند و «ناقص‌عقل» اعدام‌شان نکرده‌‌اند. وگرنه در همان دوران ریاست جمهوری پدرتان بود که کشیش مهدی دیباج را به طرز فجیعی کشتند و سپس کشیش هایک هوسپیان و کیشیش طاطائوس میکائیلیان را به قتل رساندند و در توطئه‌ای ننگین مسئولیت آن را به دوش مجاهدین انداختند. جرمشان این بود که به فارسی تبلیغ دین‌شان را می‌کردند و این گناهی نابخشودنی بود. کشیش حسین سودمند هم در دوران اقتدار پدرتان در آذرماه ۶۹ در مشهد به‌دار آویخته شد.
یادتان رفته چگونه «سربازان گمنام» پدرتان «حرم امن امام رضا» را در روز عاشورا منفجر کردند و جمعیت سوگوار را به قتل رساندند تا تبلیغات‌چی‌های ایشان مسئولیت آن را متوجه‌ی مجاهدین کنند؟ دیدید سربازان گمنام پدرتان چگونه «مهدی نحوی» یک سرباز دردمند اسیر در پادگان کرمانشاه را به تهران آوردند و با شکنجه و خدعه و نیرنگ به عنوان عامل این انفجار معرفی کرد و به قتل رساندند؟
یادتان هست فلاحیان پس از برملا شدن جنایاتش می‌گفت من به هاشمی سنجاق‌ شده‌ام هرکجا لازم است بیایم با او می‌آیم؟ شما بهتر می‌دانید که بیشترین ترور‌های رژیم در خارج از کشور در دوران پدر شما به وقوع پیوست و دادگاه آرژانتین همچنان به دنبال ایشان است. در ترور میکونوس نام پدرتان در حکم نهایی به میان آمد و این قصه سر دراز دارد.
می‌دانم منظورتان از بهایی‌ها خانم‌ها صهبا رضوانی، منیژه منزویان ( نصرالهی)، سوسن تبیانیان، لوا خانجانی، فریبا کمال آبادی، مهوش شهریاری (ثابت) و فاران حسامی هستند که به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «عضویت در تشکیلات بهایی» و «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی» به زندان افتاده‌اند. اما شما بهتر می‌دانید جرم فاران حسامی آموزش آنلاین به دانشجویان بهایی‌ای بوده که نمی‌توانند در دانشگاه‌های کشور تحصیل کنند و حالا شما در زندان از امثال او می‌آموزید. شما می‌دانید مهوش شهریاری با ۶۰ سال سن لگن‌ خاصره‌اش شکسته و از درمان لازم محروم است.
با همه‌ی ظلمی که به این زنان بهایی می‌رود اما آن‌ها در مقایسه با آن‌چه بر زنان بهایی در دوران قدر قدرتی پدرتان در شیراز رفت زندانیان خوشبختی هستند.
تصورش را بکنید روز ۲۸ خرداد سال ۱۳۶۲ ده زن بهایی را در شیراز جلادی چون ضیاء میرعمادی با کمک حکام شرع جنایتکار و در هماهنگی با امام جمعه‌ی تبهکار محی‌الدین حائری شیرازی به جرم اعتقاداتشان به جوخه‌ی رگبار بستند. در میان این زنان به نام‌های مونا ۱۷ ساله تا عزت ۵۷ ساله بر می‌خوریم. باور می‌کنید دستان پدرتان به چنین جنایاتی آلوده باشد؟
«جرم» این دختران و زنان مشارکت در آموزش اخلاق و تعلیمات دینی بهائی به کودکان خانواده‌های بهائی ‏بود. مونا محمودنژاد،‌ ۱۷ ساله، پدرش یدالله محمود‌نژاد نیز به فاصله‌ی سه ماه اعدام شد. اختر ثابت، ۲۱ ساله، رویا اشراقی ۲۲ ساله، با مادرش عزت جانمی دو روز پس از اعدام عنایت‌‌الله اشراقی پدر خانواده به دار آویخته شدند. سیمین صابری ۲۴ ساله، شهین (شیرین) دالوند، ۲۵ ساله، مهشید نیرومند ۲۸ ساله، زرین مقیمی ابیانه ۲۹ ساله، طاهره ارجمندی (سیاوشی)۳۲ ساله همسر جمشید سیاوشی، این دو به فاصله دو روز اعدام شدند. نصرت غفرانی (یلدایی)، ۵۶ ساله مادر بهرام یلدایی، این دو به فاصله‌ی دو روز اعدام شدند.
می‌دانید حلق آویز کردن ده زن، دو روز پس از دار زدن شش مرد یعنی چه؟ میرعمادی وقتی از این جنایت فارغ شد به تهران فراخوانده شد و ترفیع مقام گرفت و تا سال ۶۷ دادستان عمومی تهران بود. داستان فجایع و اختلاس‌ها و فسادی که بعدها به بار آورد خود مثنوی هفتاد من کاغذ است . البته بازداشت هم شد ولی بلافاصله آزاد شد.
خانم هاشمی هیچ می‌دانید حکومتی که پدرتان جزو پایه‌گذاران اصلی آن بود بیش از تمام اعدام‌های سیاسی زمان محمدرضاشاه فقط بهایی اعدام کرده است که آزارشان هم به حکومت نمی‌رسید و ادعایی هم نداشتند و ندارند؟‌ و پدرتان از دوران پهلوی به عنوان «ستمشاهی» یاد می‌کند. دوران پدرتان را چه بایستی نامید که از دایره‌ی انصاف خارج نشویم؟ یادتان باشد جنایات را شاه شخصاً انجام نمی‌داد و یا در بسیاری موارد چه بسا روح‌اش هم از آن‌ها خبر نداشت. باید تأکید کنم میزان اطلاع پدر شما از جنایات و مسئولیت او در نکبتی که کشور را فرا گرفته بسیار بیش‌تر از مسئولیت محمدرضا شاه در دوران پهلوی است.
آیا خبر ندارید ساختمان «حوزه‌‌ی هنر و اندیشه‌ی اسلامی» در سال‌های پیش از انقلاب یکی از زیارتگاه‌های بهائیان بود و «حضیره‌القدس» نامیده می‌شد و مشهور است که مقبره‌ی طاهره قره‌العین، شاعر توانا و یکی از بزرگترین مبلغان بهاییت در آن‌جا قرار دارد. تصورش را بکنید «هنر و اندیشه‌» تان را با یورش به خانه‌ی دیگران و تصاحب آن بنیان‌ گذاشتید و «هنرمندان»‌تا از چنین جایی بیرون می‌آیند .
باور کنید تا پیش از ظهور نظام اسلامی، ما در کشورمان مشکل گفتگو بین ادیان نداشتیم که حالا شما از دیدن آن در زندان به وجد آمده‌اید. در طول تاریخ هم هرکجا بلوایی برخاست، یک سرش به آخوند‌ها و حوزویان ختم می‌شد.
تصورش را بکنید در کرمانشاه، ملک‌طاووسی‌ها که به شیطان احترام می‌گذارند در کنار یهودیان و اهل سنت و شیعه و اهل حق، زندگی می‌کردند بدون آن که مشکلی پیش بیاید. بی‌خود نبود کرمانشاه را شهر هفتاد و دو ملت می‌خواندند. در اصفهان مسلمان و مسیحی و یهودی در کنار هم زندگی می‌کردند، در شیراز یهودی و بهایی و مسلمان همزیستی مسالمت آمیز داشتند. ببینید این آخوندها کار را به کجا کشانده‌اند که دراویش هم تحمل نمی‌شوند. و با آن‌که جمعیت ایران بیش از دو‌ برابر شده است اما از آمار یهودیان و مسیحیان و زرتشتی‌‌ها و بهایی‌ها کاسته شده است. البته این از «برکات» نظامی است که پدرتان در بنیان‌گذاری آن سهم اصلی را داشته است.
آیا پدر شما حق حیاتی برای مجاهدین قائل بود که حالا شما در زندان از گفتگو با آن‌ها یاد می‌کنید؟ آیا او و امام‌‌‌اش برای حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت که در خدمتگزاری به رژیم از چیزی فروگذار نکردند حق حیات قائل شد که حالا شما دم از گفتگو با «چپ‌» ها در زندان می‌زنید؟‌ نمی‌گویم کار بدی می‌کنید می‌گویم با این تناقضات چه می‌کنید؟
البته چه خوب که شما به آن دسته از زنان «اصلاح‌طلبی» نپیوسته‌اید که در زندان هم برای خانواده‌های دردمند مجاهدین که به بند کشیده شده‌اند «حق حیات» و حق داشتن آرایی متفاوت قائل نیستند. حتماً شنیده‌اید در بند ۳۵۰ مردان آنجا هم مدعیان «اصلاح‌طلبی» رویه‌ای مشابه دارند و دامنه‌‌ی اقدامات زشت خود را تا زندانیان چپ و … نیز گسترش داده‌اند. طبیعی است آن‌ها همان «انحصارطلب‌»‌های قدیمی هستند که به اقتضای روز، رنگ عوض کرده‌‌اند.
البته می‌دانم شما با توجه به تجربه‌ای که از سر گذرانده‌اید دیگر فائزه‌ی قبل نیستید. با توجه با گفتگو و نشست و برخاستی که با زنان بهایی و دگر‌اندیش و دگرکیش داشته‌اید دیگر پدرتان نمی‌تواند در گفتگو با شما آن‌ها را «جاسوسه» و «عامل استکبار» و … بخواند.
شما در ادامه انگشت روی مواردی گذاشته‌اید که نیاز به توضیح دارد. شما گفته‌اید:
«اینجا دانشگاه است: دانشگاهی که در هیچ زمان و مکانی در بیرون از زندان شکل نمی‌گیرد چیزهایی می‌بینی و می‌شنوی و یاد می‌گیری که در هیچ کلاس و جمع و جلسه و همایشی قابل مشاهده و لمس و درک نیست. تجاربی می‌اندوزی که مشابه آن را در صحبت‌های زندانی‌های آزاد شده و یا در کتاب‌‌های تاریخ و خاطرات دیگران نمی‌بینی و در ذره ذره وجودت جای نمی‌گیرد.»
شاید بتوان بخش اول صحبت‌تان را در نظام جمهوری اسلامی پذیرفت. معلوم است وقتی نخبگان یک جامعه را در زندان به بند بکشند دانشگاه اصلی آن‌جا شکل می‌گیرد. کما این که در دوران شاه هم چنین پدیده‌ای در کشور ما بود. اما در هیچ یک از کشورهایی که بانظام‌های دمکراتیک اداره می‌شوند شما با چنین پدیده‌ای روبرو نیستید چرا که زندان محل مجرمان و خطاکاران است. تقریباً هیچ فضلیتی در زندان پیدا نمی‌شود که کسی افسوس آن را بخورد. در آن‌جا دانشگاه‌ها در آکسفورد و کمبریج، و سوربن و چالمرز و هاروارد و ام ای تی و پرینستون و برکلی و … شکل می‌گیرند.
نمی‌‌دانم دمخور شما کدام زندانی‌‌ آزاد شده بوده و شما کدام کتاب تاریخ و یا خاطرات زندان را خوانده‌اید؟ چنانچه مایل بودید وقتی از زندان خارج شدید و این نامه را خواندید آدرس ایمیل‌تان را مرقوم کنید تا برای آشنایی‌تان با دهه‌ی اول «انقلاب اسلامی» و «دوران طلایی امام»، «نه زیستن نه مرگ» خاطرات چهارجلدی زندانم از دهه‌ی ۶۰ و همچنین «دوزخ روی زمین» وضعیت دهشتناک زنان زندانی محبوس در واحد مسکونی و قبرهای قزلحصار را برایتان ارسال کنم.
شما در ادامه در ارتباط با «خودسازی» و خلق آثار هنری در زندان نوشته‌اید:‌
«اینجا محل خود سازی است: از بوق سحر تا پاسی از شب چنان زمانت پر است که برای بسیاری از کار‌ها وقت کم می‌آوری. کتابخوانی‌های فردی و گروهی، کلاس‌های آموزش زبان، ترجمه، نویسندگی، سرودن شعر و شعر خوانی، کلاس‌های فرهنگی و ورزشی، کارهای دستی که هر کدام یادآور شرایط سخت زندان است و پر از خاطره‌های زیبا، همه از هم می‌آموزند، هر کس دانسته‌هایش را نثار دیگران می‌کند، اینجا احساس پوچی و بیهودگی رخت بر می‌بندد.»
خانم هاشمی به آن‌چه در سی سال گذشته بر کشورمان گذشته فکر کنید. چه کسی شاعران را از کشور فراری داد، چه کسی کانون نویسندگان را ممنوعه کرد و شعرا و نویسندگان کشورمان را به بند کشید یا به قتل‌گاه روانه کرد؟ تصورش را بکنید علی موسوی گرمارودی می‌شود نماینده شعری این نظام که می‌گوید: «شرم می‌کردم از خودم اگر بر صادق هدایت لعنت نمی‌فرستادم . خداوندا ، صادق هدایت را لعنت کن» از بقیه چه بگویم؟ آیا چنین نظامی شایسته لعن و نفرین نیست؟ آیا نباید تا آجر آخر این نظام را منهدم کرد‌؟
چه کسی کانون وکلا را منحل کرد و وکلای مبارز و دلسوز را آواره کرد؟ چه کسی کاری کرد که یک جامعه «احساس پوچی و بیهودگی»‌ بکند؟ چه کسی چنین بلایی را به سر مردم آورد که آن‌ها حسرت «خاطره‌‌های زیبا» خود در دوران پهلوی را بخورند؟
چه کسی بزرگان تئاتر و موسیقی کشورمان را دربدر کرد؟ چه کسی خوانندگان و آهنگسازان شهیر کشورمان را آواره کرد؟ چه کسی سازهای نوازندگان‌مان را بر سرشان خرد کرد؟
هیچ می‌دانید به خاطر یاد دادن زبان انگلیسی به هم‌بندهایم چه مصیبت‌هایی در سلول انفرادی کشیدم و چه کتک‌هایی که نخوردم.
می‌دانید در بخشی از دوره‌ای که من زندان بودم، انجام «کارهای دستی» خلاف اسلام شمرده می‌شد و به شدت نهی می‌شود و چنانچه کسی در خفا به انجام آن مبادرت می‌کرد با سخت‌ ترین تنبیهاتی که در تصورتان نمی‌گنجد مواجه می‌شد؟
خانم هاشمی با خودتان فکر کرده‌اید چرا بایستی زندان، کانون سرودن شعر و شعرخوانی و نویسندگی باشد؟ مگر جا قحطی است؟‌ چرا بایستی نخبگان جامعه حسرت زندان را بخورند؟ پدرتان و همراهانش وعده بهشت داده بودند و حالا دخترش از زندانی بودن خود در پوست‌اش نمی‌گنجد، عجیب نیست؟ چه کسی بایستی شرمنده باشد؟
چه ایرادی داشت یا دارد که باز هم بزرگترین ارکسترهای فیلارمونیک خاورمیانه را داشته باشیم؟ چرا نبایستی ارکستر ملی کشورمان همچنان در منطقه بدرخشد و از داشتن بزرگترین کنسرت‌های موسیقی در شهرهای میهن‌مان محروم باشیم؟ چرا نبایستی بزرگترین شب‌های شعر در کشورمان برگزار شود؟ چرا نبایستی درخشان‌ترین کارناوال‌ها در ایران‌مان برگزار شوند؟ چرا نبایستی دوباره در شیراز جشن هنر برپا کنیم؟
کافی‌نت‌ها و محل تجمع جوانان کشورمان یکی پس از دیگری بسته می‌شوند چه اشکالی داشت کشورمان مرکز فرهنگی و هنری منطقه باشد؟ چه کسی مانع این‌همه زیبایی شده است؟ ننگی از این بالاتر که با افتخار اعلام می‌کنند برگزاری هرگونه کنسرت در مشهد ممنوع شده است؟
آیا شما نمی‌دانید در دورانی که پدرتان قدرت فائقه‌ داشت، کاخ‌های جوانان را تبدیل به کمیته و بازداشتگاه کردند؟
چرا نبایستی سواحل ما در جنوب و شمال کشور سالانه پذیرای میلیون‌ها توریست باشد؟ چرا نبایستی پیست‌های اسکی ما یکی از جاذبه‌های توریستی کشورمان باشد؟ چه کسی و چه نظامی مانع آبادانی کشور شده است؟ به غیر از پدر شما و یک مشت آخوند برخاسته از اعماق قرون وسطی که چون دیو تنوره می‌کشند؟
چه ایرادی داشت بزرگترین رویدادهای ورزشی دنیا در کشورمان برگزار شود؟ آیا حسرت نمی‌خورید بازی‌های جام جهانی فوتبال به جای کشورمان در قطر برگزار می‌شود؟
ناسلامتی شما مسئولیت «فدارسیون اسلامی ورزش زنان» را به عهده داشتید که البته با شکست مواجه شد و به تعطیلی کشانده شد و بازی‌های اسلامی زنان را راه‌اندازی کردید که معلوم نیست کی درش تخته شود. خودتان از اسمی که برای فدراسیون‌ مزبور انتخاب کرده بودید خنده‌تان نمی‌گیرد؟ زنان مسیحی و بهایی که با شما هم‌بند هستند چه بایستی می‌کردند؟ آیا شما اجازه می‌دادید زنان بهایی به عنوان نمایندگان ایران در مسابقات بین‌المللی شرکت کنند؟ خودتان بهتر می‌دانید حق تحصیل هم ندارند. حتی حق آموزش آنلاین بین خودشان را هم ندارند.
از خودتان پرسیده‌اید چرا زنان ما نبایستی اجازه داشته باشند به استادیوم‌های ورزشی بروند؟ امسال رفتن زنان به استادیوم والیبال را نیز ممنوع‌ کردند. چرا زنان به هرچه اشتیاق نشان می‌دهند ممنوع می‌شود؟ چه کسی باعث عقب‌ماندگی زنان ایرانی در ورزش شده است؟ شما می‌دانید کشور ما یکی از پیشرو ترین کشورها در امر حقوق زنان و ورزش زنان در آسیا بوده است. چه کسی ما را به این حضیض دچار کرده است؟
شما می‌دانید نشریه «مسلم نیوز» در انگلستان که بودجه‌اش لابد از طریق «امدادهای غیبی» تهیه می‌شود «به منظور ارتقا جایگاه مسلمانان مقیم انگلستان از سال ۲۰۰۰، جوایزی را با نام مسلمانان پیشگام و صاحب نام در حیطه‌های روابط عمومی، بهداشت، سلامت، توسعه، ارتباطات، تحصیلات، فرهنگ، اقتصاد و رسانه‌ها به اجرا گذاشته است، که جایزه شایستگی ورزش» را به نام «فائزه هاشمی» یعنی شما نامگذاری کرده است.
البته می‌دانید که «مسلم نیوز» در ماه فوریه سال 1989و همزمان با صدور فتوای خمینی درباره سلمان رشدی تأسیس شد. از زندان که بیرون رفتید یک فکری به حال آن بکنید.
شما به درستی از وجود عشق و دوستی‌های عمیق و مهربانی و عطوفت و شفافیت در زندان نوشته‌اید:
«اینجا مدرسه عشق است: دوستی‌های عمیق اینجا شکل می‌گیرد، حس مشارکت و کمک به دیگران، ایثار و فداکاری، همدردی و همکاری، مهربانی و عطوفت، شفافیت و زلال بودن، احساسات رقیق و نازک دل، از بین رفتن منیت‌ها، عشق و محبت. هر چه داری جانا و مالا بی‌دریغ در اختیار دیگران می‌گذاری. همه یکی می‌شوند، مرخصی رفتن و آزاد شدن با اشک و غصه جدایی و فراق از یاران همراه است. از شادی هم شادیم و از غصه هم دردمند. هر چه فشار‌ها و محدودیت‌ها و سختی‌ها بیشتر می‌شود همبستگی و اتحاد و عشق و محبت نیز بیشتر.»
شما سال‌ها در حزب جمهوری اسلامی فعال بودید، آیا در آن‌جا که بهشتی آن را «معبد» می‌خواند چنین احساساتی را یافته بودید؟ آیا خبری از «مهربانی و عطوفت» بود؟ اگر بود لابد سمبل‌‌های آن لاجوردی و قدیریان و امانی‌ها و مهرآیین‌ و… امثالهم بودند که چرخ‌های اوین و دادستانی را می‌چرخاندند و عسگراولادی و بادامچیان و شفیق و … که پشتیبانان‌شان بودند یا خامنه‌ای که دبیرکل حزب بود .
تردیدی ندارم که اگر «ایثار و فداکاری و همدردی و همکاری» را در «حزب» و «معبدی» که بهشتی وعده‌اش را می‌داد تجربه کرده‌ بودید حالا در زندان از دیدن زنانی که هیچ دل خوشی از نظامی که پدرتان پایه‌گذارش بوده ندارند این گونه به وجد نمی‌آمدید.
از «غصه جدایی و فراق از یاران همراه» گفته‌اید. احساس‌تان را درک می‌کنم. اما شما هم خودتان را لحظه‌‌ای فقط لحظه‌‌ای جای من و ما بگذارید. شما هنوز «یاران»‌تان را برای رفتن به جوخه‌ی اعدام بدرقه نکرده‌اید. شما هنوز معنای بوسه‌ی تبدار را نمی‌دانید. شما هنوز معنای «فراق» را به درستی درک نمی‌کنید. شما هنوز سوزش آن را با تمام وجودتان احساس نمی‌کنید. شما هنوز از این که نتوانسته‌اید در آخرین لحظات، یارانتان را ببوسید به خود نمی‌پیچید. شما نمی‌توانید درک کنید در راهرو مرگ نشستن و از زیر چشم‌بند یارانتان را تا قتلگاه بدرقه کردن چه دردی را در وجود انسان می‌ریزد. شما نمی‌دانید پشت در شعبه نشستن و شاهد شکنجه‌ی عزیزان‌تان بودن و فریادهایشان را شنیدن چقدر هولناک است.
شما از «ایثار و فداکاری، همدردی و همکاری» گفته‌اید نمی‌دانم عمق‌ گفته‌هایتان چقدر است؟ اما من معنای این کلمات را به خوبی درک می‌کنم. اگر نبود «ایثار و فداکاری» دوستان و عزیزانم در تابستان ۶۷ ، من امروز زنده نبودم.
شما به درستی در مورد زندان اوین و انسان‌های ارزشمندی که در آن به بند کشیده شده‌اند نوشته‌‌اید:‌
«اینجا گنجینه انسان‌های ارزشمند است: حضور زنان متفکر و اندیشمند و تحصیلکرده، دارای مطالعه و آگاه، با هدف و با مرام، با اراده و مصمم، ثابت قدم و استوار، شجاع و رشید، مدیر و مدبر، مبنکر و خلاق در اینجا غنیمتی است برای زندانیان و فرصت از دست رفته‌ای است برای اداره و سازندگی کشورمان ایران که از این ظرفیت‌ها و استعداد‌ها محروم است.»
می‌دانید چقدر از این «زنان متفکر و اندیشمند و تحصیلکرده، دارای مطالعه و آگاه، با هدف و با مرام، با اراده و مصمم، ثابت قدم و استوار، شجاع و رشید، مدیر و مدبر، مبنکر و خلاق» در دوران قدرتمندی پدرتان به جوخه‌های اعدام سپرده شدند؟ می‌دانید چه تعداد از این «زنان» بخاطر شکنجه‌های هولناک برای همیشه زندگی‌شان با رنج و درد همراه شد؟ می‌دانید چه تعداد از این «زنان» نخبه بعدها دست به انتحار زدند؟ می‌دانید چه تعداد از آن‌ها بعدها و در بیرون از زندان سر از آسایشگاه روانی درآوردند؟ می‌دانید صدها تن آن‌ها در کشتار ۶۷ از همین سلول‌هایی که شما در آن‌ها نفس می‌کشید به قتل‌گاه برده شدند؟ این جنایت در روزهایی رقم خورد که در حضور پدرتان در نماز جمعه‌ای که هدایت‌اش با او بود شعار می‌دادند «منافق زندانی اعدام باید گردد». و جانیان در یک بند، همه‌ی زندانیان زن مجاهد را از دم تیغ گذراندند.‌ شما بهتر از من می‌دانید شعارهای نماز جمعه شعارهای رسمی نظام بود که ستاد نماز جمعه تعیین می‌کرد و دوست عزیز پدرتان محمود مرتضایی فر فریاد می‌کرد و جمعیت نمازگرار تکرار می‌کردند.
حتماً‌ در تاریخ خوانده‌اید یا شنیده‌اید آیت‌الله منتظری در نامه‌ی معروفش در مهرماه ۱۳۶۵ به خمینی نوشت:
«آیا می‌دانید که جنایاتى در زندان‌هاى جمهورى اسلامى بنام اسلام در حال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟
آیا می‌دانید که تعداد زیادى از زندانی‌ها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شده اند؟
آیا می‌دانید که در زندان (شهر) مشهد ، حدود ۲۵ دختر بخاطر آنچه بر آنها رفته بود … مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا می‌دانید که در برخى زندانهاى جمهورى اسلامى دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار می‌گیرند» و من اضافه می‌کنم حجت‌الاسلام انصاری نجف‌آبادی نماینده‌ی آیت‌الله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ به من گفت که به چشم خودش ۸۰ زندانی دختر را که از ناراحتی روحی و روانی رنج می‌بردند شخصاً در زندان قزل‌حصار دیده است. آیا می‌دانید بسیاری از زنان زندانی در دهه‌ی ۶۰ به خاطر فشارهای عصبی و جسمی و روحی عادت ماهانه نداشتند؟
یادتان هست چگونه در دهه‌ی ۷۰ شمسی هنگامی که آیت‌الله منتظری در حصر بودند پدرتان سعی می‌کرد ایشان را فردی سطحی و ساده لوح و زود رنج و تآثیر‌پذیر و دمدمی‌مزاج نشان دهد؟
شما سال‌ها در حزب جمهوری اسلامی فعال بودید کدام یک از همکاران‌تان در حزب جمهوری اسلامی به گرد پای چنین زنان فهمیده‌ای می‌رسیدند که نماینده مجلس شورای اسلامی که خمینی «عصاره‌ فضائل ملت‌» شان می‌نامید شدند؟ آیا آن‌ها عصاره‌ی فضائل ملت بودند؟‌
یکی یکی نام می‌برم، چهره، عقاید و اعمال‌شان را به یاد بیاورید. منیره گرجی، مریم بهروزی، گوهر‌الشریعه‌ دستغیب، مرضیه حدیده‌چی دباغ، عاتقه رجایی، منیره نوبخت، اعظم طالقانی، نفیسه فیاض‌بخش، اختر درخشنده، پروین سلیحی، قدسیه سیدی علوی، مرضیه وحید دستجردی، سهیلا جلودارزاده، نیره اخوان بیطرف، الهه راستگو، فاطمه کروبی، زهرا پیشگاهی‌فرد، و … شما این افراد را از نزدیک می‌شناختید و یا هم‌دوره‌ای‌هایتان بودند.
نمایندگان سال‌های اخیر مجلس را به یادتان می‌آورم که حتماً در مورد آن‌ها و «فضائل»‌شان شنیده‌اید. فاطمه آلبا، لاله افتخاری، زهره طبیب‌زاده، الهام امین زاده، فاطمه آجرلو، رفعت بیات، عشرت شایق و ….
آیا ظلم در حق زنان ایرانی نیست که چنین «نادره‌»‌هایی با چنان هیبت‌هایی بر کرسی مجلس تکیه زنند و حقوق آنان را پایمال کنند؟
ملاحظه کنید زهره طبیب‌زاده چگونه دروغ می‌گوید و به منظور پاپوش‌دوزی برای برادرتان مهدی در صحن مجلس مدعی می‌شود « آیا شش نفر بسیجی به دلیل مدیریت وی در جریان فتنه شهید شدند یا نه؟» البته او کمی از خر شیطان پایین آمده و تخفیف داده است چرا که قبلاً مدعی بودند ۲۰ بسیجی در جریان «فتنه» به «شهادت» رسیدند. اما هیچ‌یک از مدعیان حاضر نشدند نام آن‌ها را انتشار دهتد.می‌دانم این اتهامات دروغ، زشت و ناپسند هستند و دل‌تان را به درد می‌آورد. اما پدرتان درست به همین شکل در صحن مجلس دروغ می‌گفت و برای مخالفان پاپوش می‌دوخت و ما در زندان می‌شنیدیم. این همان مجلسی است که از تریبون آن به مدیریت پدرتان هرچه می‌خواستند علیه مهندس بازرگان و دیگر منتقدین‌شان گفتند . حتی وقتی مهندس بازرگان و معین فر را مورد ضرب و شتم قرار دادند او اقدامی نکرد.
یادتان هست وقتی مطهری به قتل رسید چگونه پدرتان در حضور خمینی و در حوزه‌ی علمیه قم مارکسیست‌ها را عامل آن معرفی کرد؟ او بعدها هیچ‌گاه عذرخواهی هم نکرد.
یادم هست یک بار پدرتان در نماز جمعه از دوماه حبس انفرادی که در زمان شاه و در زیر بازجویی کشیده بود با چه آب و تابی تعریف می‌کرد و آن را در زمره‌ی جنایات شاه و ساواک قملداد می‌کرد. آن موقع من ۶ ماه بود که در سلول انفرادی بودم و دوستانم ۹ ماه؛ بعضی‌ها تا بیش از سه سال هم در سلول انفرادی ماندند. نه برای بازجویی، بلکه به صورت تنبیهی و برای رو کم کنی! باور می‌کنید؟
اشتباه نشود من شما را مسئول اقدامات پدرتان نمی‌دانم و قصد ندارم به خاطر اعمال او شما را آن‌هم در زندان و زیر فشار به محاکمه بکشانم. ابداً بلکه می‌خواهم با بازخوانی اعمال وی و نظام، چراغی فرا راه آینده‌ی شما بیافروزم.
باز تکرار می‌کنم آیا اگر شما دختر هاشمی رفسنجانی نبودید می‌توانستید به مجلس پنجم راه یابید؟ مرور تاریخ کشورمان غیر از این می‌گوید. مریم گلزاده غفوری، دختر آیت‌الله گلزاده غفوری که اتفاقاً هم در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و هم انتخابات اولین دوره‌ی مجلس شورای ملی از پدر شما بیشتر رأی آورده بود راهی زندان شد و عاقبت در قتل‌عام ۶۷ همراه با همسرش علیرضا حاج‌صمدی جاودانه شد تا درد فراق یکدیگر را نداشته باشند. نگاهی به نامه‌های انتشار یافته‌ی «مریم گلی» که چشم و چراغ زندان بود بیاندازید تا به فاصله‌ی خود با او پی ببرید. تا معنای «احساسات رقیق و نازک دل» و «عشق و محبت» را تمام و کمال دریابید. مریم تنها نبود کاظم و صادق گلزاده غفوری هم به جای آن که همچون محسن و مهدی و یاسر سرمایه‌های ملی را چپاول کنند رنج شکنجه را تحمل کردند و قهرمانانه در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستادند.
آیت‌الله گلزاده غفوری هم به جای تکیه زدن بر کرسی مجلس و ارتزاق از خون و سرمایه‌ی ملت، گوشه‌ عزلت گرفت، خوشنام زیست و با سرفرازی جان داد و آه و نفرین ملتی را همراه خود نکرد. تفاوت خانواده‌ی گلزاده‌ غفوری و هاشمی رفسنجانی را می‌بینید؟
با همه‌ی این احوال وزارت کشور پدرتان هم حق شما را پایمال کرد و آرای شما را با ناطق نوری که قرار بود رئیس مجلس پنجم هم باشد عوض کرد تا مبادا نماینده‌ی اول تهران شوید و رئیس مجلس از یک «زن» آرایش کمتر باشد که در جمهوری اسلامی تحقیری از این بزرگتر برای رئیس مجلس متصور نیست. آن‌ها «مصلحت نظام» را در این دیدند و شما به این ظلم تن دادید. همین مبنایی شد برای شورای نگهبان که به خود اجازه دهد تا در مجلس ششم آرای علیرضا رجایی را با غلامعلی حداد عادل پدر عروس خامنه‌‌ای عوض کند تا نم‌کرده‌ی رهبری و فرزندش بتواند به مجلس راه یابد. سکوت دوباره آن روز شما و دیگران باعث شد تا احمدی نژاد و مصطفی پورمحمدی به خود اجازه دهند برخلاف آرای به صندوق ریخته شده در انتخابات شورای شهر تهران نام پروین احمدی‌نژاد و خسرو دانشجو خواهر رئیس جمهور و برادر استاندار تهران را بیرون آورده و آن‌ها را به شورای شهر تهران بفرستند. سکوت دوباره بعدی باعث شد تا خامنه‌ای و سپاه پاسداران و احمدی نژاد و صادق محصولی به خود اجازه دهند تا در آرای ریاست جمهوری دهم دست برده و احمدی نژاد را برای یک دوره‌ی دیگر به مردم تحمیل کنند و برای تحقیر کروبی آرای او را سیصد هزار رأی اعلام کنند تا دل ولی فقیه خنک شود. حال بگذار اکبر گنجی با وقاحت نان اپوزیسیون و جنبش سبز را بخورد و مدعی شود در نظام جمهوری اسلامی امکان تقلب آن‌هم به میزان بالا نیست.
شما به درستی روی دغدغه‌های یک فعال سیاسی و اجتماعی دست گذاشته و تأکید کرده‌اید:
«تا زمانی که به زندان نیامدی نگران هستی که به کجا می‌روی؟ آیا عمرت تلف خواهد شد و ممکن است رعایت چیزهایی را بکنی تا پایت به زندان باز نشود. ولی وقتی آمدی و علی رغم بودن در قفس این همه تاثیر گرفتی نه تنها رنج زندان را به راحتی تحمل می‌کنی بلکه بعد از آزادی مصمم‌تر و محکم تر به راهت ادامه خواهی داد. چرا که زندان دیگر ترسی ندارد و حتی گاهی برای تجدید خاطرات و دیدن یاران روزهای سخت دلتنگ هستی.
شاید بد نباشد همه کسانی که آرمانی دارند و هدفی و برای آن مبارزه می‌کنند برای مدت کوتاهی هم که شده به زندان بیایند، البته شاید آمدنتان را بتوانید برنامه ریزی کنید ولی خروجتان از اینجا را خدا می‌داند.»
خانم هاشمی در خلوت و تنهایی زندان به وجدان خود رجوع کنید آیا وقتی دسته دسته دختران مردم از خانه و مدرسه راهی زندان‌ها و جوخه‌های اعدام می‌شدند و شما کک‌تان نمی‌گزید فکرش را می‌کردید روزی پای شما هم در نظامی که پدرتان پایه‌گذارش بوده به همان زندانی باز شود که تن و بدن آن‌ها در آن جا شرحه شرحه شد؟
تردید نکنید بهشتی هم وقتی دادگستری و عدلیه را از بین می‌برد تصور نمی‌کرد کاخ ظلمی که بنا می‌کند روزی فرزندش را نیز ببلعد و او را با دمپایی و دست بند و زنجیر به بیدادگاهی برند که عکس او تزیین‌بخش آن است. خمینی هم وقتی برای تحکیم نظام‌اش وزارت اطلاعات را تأسیس می‌کرد به مخیله‌اش خطور نمی‌کرد که روزی همین دستگاه جهنمی که آیت‌‌الله منتظری بدتر از ساواک خوانده بودش جان فرزند و «یادگار»ش را بگیرد. احمد خمینی هم وقتی علیه آیت‌الله منتظری توطئه می‌کرد تصوری نداشت که تیغ بر‌گلوی خود می‌گذارد. چنانچه وقتی کروبی برای برکناری آیت‌الله منتظری زمینه‌سازی می‌کرد و موسوی فرمان پایین کشیدن عکس‌های ایشان را می‌داد و عبدالله نوری دیوار خانه‌شان را خراب می‌کرد تصور نمی‌کردند روزی خودشان به حبس و زندان می‌روند. چنانچه خامنه‌ای و دردانه‌اش مجتبی هم درکی از آن‌چه در انتظارشان هست ندارند و نمی‌دانند این کاخ ظلم چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. شما بهتر از من می‌دانید بسیاری از «اصلاح‌طلب»‌هایی که امروز زندان را تجربه می‌کنند در کابوس‌هایشان هم تجربه‌ی زندان در جمهوری اسلامی را نمی‌دیدند چه برسد به دنیای واقعی. آن‌ها بنیانگذاران دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و نیروهای سرکوبگر بودند .
هیچ می‌دانید نیمه پنهان کیهان چگونه پدید آمد؟ خاطرات محمد حسن شایانفر از عناصر اطلاعات سپاه و بخش اجتماعی وزارت اطلاعات را بخوانید که در دهه‌ی ۶۰ به دعوت مجید انصاری همراه با حسین شریعتمداری به زندان‌های اوین و قزلحصار و گوهردشت آمدند. آن‌ها نوشته‌های توابین و گفتگو با آن‌ها را جمع آوری کرده و برای چاپ به وزارت ارشاد می‌سپردند. فیض‌الله عرب سرخی، چهره‌ی امنیتی و مدیر‌کل حراست وزارت ارشاد در دهه شصت، که این روزها زندانی امنیتی است در آن دوران به این دو یک «یک پیشنهاد هیجان‌انگیز داد». «او به شریعتمداری و شایانفر پیشنهاد کرد که این نوشته‌ها را برای چاپ، به روزنامه کیهان بسپارند تا هم وقت‌شان برای کار‌های اجرایی گرفته نشود و هم این دست‌نوشته‌های سرنوشت‌ساز، در اختیار مخاطبان گسترده‌تری، به وسعت سراسر ایران، قرار گیرد.»
http://khabaronline.ir/detail/263845/politics/parties
این گونه بود که به فرمان خامنه‌ای روزنامه‌ی کیهان در اختیار آنان قرار گرفت تا هرچه دل تنگ‌شان می‌خواهد در آن بنویسند و انتشار دهند. توجه کنید امروز چگونه همین عرب‌سرخی‌ها از کیهان می‌‌نالند؟ باور کنید «عبرت» روزگار را.
اگر می‌خواهید عاقبت بخیر شوید پوسته شکنی کنید. گفته‌های اراذل و اوباشی در حد سعید قاسمی که می‌گفتند اگر شما یک روز در زندان ماندید ریش‌شان را خواهند تراشید شما را فریب ندهد که حقانیت خانواده‌تان را نتیجه بگیرید.
سعی نکنید در این میان به خود و خانواده‌تان اعتبار بدهید که دیدید برخلاف انتظارتان و برخلاف آن‌چه در مورد خانواده‌ی رفسنجانی تبلیغ می‌کردید ما هم به زندان رفتیم.
وقتی از زندان بیرون رفتید به نوار مکالمه‌ی نیک‌آهنگ کوثر و برادرتان مهدی گوش کنید. به تن صدای او، به شیوه‌ی گفتار او توجه کنید چقدر با سعید تاجیک فرق دارد؟ آیا مهدی و امثال او نخبگان جامعه‌ی ما هستند؟
خانم هاشمی قدر زمینی را که بر آن قدم می‌گذارید بدانید، قدر هوایی را در آن تنفس می‌کنید بدانید، در آن هوا مریم گلزاده غفوری تنفس کرده است، بر آن زمین فروزان عبدی قدم گذاشته است، در آن مکان پاهای مادر معصومه شادمانی در زیر کابل له و لورده شده و درست در نزدیکی شما بر روی برانکارد به رگبار مسلسل بسته شده است. در آن نزدیکی دخترکانی که نامشان را هم نمی‌دانستند به جوخه‌ی آتش سپرده شدند. یادتان باشد شما در سلول‌هایی زندگی می‌کنید که نیلوفر تشید با ۱۶ سال سن می‌گفت مرگ برای من خیلی زود است و بیرحمانه به رگبار بسته شد .
راستش اگر من «آرمانی» برای خود قائل بودم، و به چنین اهداف بلندی که شما برای خود ترسیم می‌کنید می‌اندیشیدم قبل از هرچیز از خانه‌ی خودم شروع می‌کردم و بر پدرم و برادرانم می‌شوریدم و آن‌ها را رسوای عام و خاص می‌کردم.
خانم هاشمی شما نوشته‌اید «زندان دیگر ترسی ندارد»، چه خوب که چنین احساسی دارید. اما توجه داشته باشید شما مزه‌ی شکنجه‌ را نچشیده‌اید، شما هنوز نمی‌دانید کابل چیست، شلاق بر گوشت از هم دریده شده چه سوزش جانکاهی دارد، انگشت‌های پریده در اثر ضربات کابل چه زجری را به انسان تحمیل می‌کنند. شما دستبند قپانی را تجربه نکرده‌اید، درکی از آویزان شدن ندارید، رنج و مشقت روزهای متوالی سرپا ایستاده بدون خواب را از سر نگذرانده‌اید. شما را هنوز توپ فوتبال نکرده‌اند. فکر می‌کنید جوجه کباب یک نوع غذاست.
زندان در نظام اسلامی که فقط حبس کشیدن نیست. شما نوع خوب آن را تجربه کرده‌اید. باور کنید دوستان زیادی داشتم وقتی به آن‌ها پیشنهاد فعالیت دوباره را می‌دادم، وقتی به آن‌ها پیشنهاد خروج غیرقانونی از کشور را می‌دادم با صمیم قلب می‌پذیرفتند اما به یک شرط. به شرط آن که یک اسلحه یا قرص سیانور در اختیارشان بگذارم که در لحظه‌‌ی دستگیری از آن برای کشتن خودشان استفاده کنند. آن‌ها می‌گفتند دیگر تحمل شکنجه و بازجویی مجدد را نداریم. آنها از شکستن می‌ترسیدند.
خانم هاشمی این گونه بود که «زندان ترس داشت». خانم هاشمی شما خیرخواهانه نوشته‌‌اید: «شاید بد نباشد همه کسانی که آرمانی دارند و هدفی و برای آن مبارزه می‌کنند برای مدت کوتاهی هم که شده به زندان بیایند،» اما لاجوردی در سال ۶۰ شریرانه می‌گفت: «ای کاش می‌شد همه‌ی مردم ایران را برای مدتی به دانشگاه اوین آورد» او می‌خواست به ضرب زور و شکنجه و رعب و وحشت همه را «تواب» کند.
خانم هاشمی شما نیک‌خواهانه از «دلتنگ شدن» برای «تجدید خاطرات و دیدن یاران روزهای سخت» نوشته‌اید. من احساس شما را درک می‌کنم چون سی و یک سال است که «دلتنگ» «یارانم» هستم. هنوز با «خاطرات» آن‌ها زندگی می‌کنم. ۲۴ سال است که از «راهرو مرگ» بیرون نیامده‌ام. هنوز با آن‌ها در راهرو مرگ زندگی می‌کنم. نزدیک به ۱۹ سال است که نتوانسته‌ام برای «تجدید خاطره» با آن‌ها به بهشت زهرا و خاوران بروم. شما بگویید وقتی «دلتنگ یاران روزهای سختم» شدم چه کنم؟ شما مرا راهنمایی کنید برای تجدید خاطره با آن‌ها به کجا پناه برم؟ در آینه نگاه می‌کنم موهایم سپید شده است، پسرم بزرگ شده است، آن‌ها می‌توانستند جای من باشند اما امروز زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته‌اند. جواب پدرها و مادرها، جواب همسران و فرزندان‌شان را چه کسی می‌دهد؟
متأسفم شما را بهانه کرده‌ام تا از درد نسلی بگویم که پرپر شد و این‌ روزها کمتر از آن‌ها و قهرمانی‌هایشان گفته می‌شود و من مجبورم به جای همه‌ی آن‌ها و به جای صدایی که خاموش شد فریاد ‌کنم.
نسلی که تا سر حد امکان رنج کشید، مقاومت کرد، قهرمانی آفرید، پرپر شد اما جایزه‌ای نصیب‌اش نشد که هیچ نامی هم از آن‌ها برده نمی‌شود. کتمان نمی‌کنم برای من همه چیز بهانه است تا درد هم‌نسلانم را فریاد کنم. آن‌ها هیچ‌گاه از راهروهای مرگ بیرون نیامدند. وظیفه‌‌ی من است که فریادشان را پژواک دهم. می‌بخشید نامه‌ام طولانی شد، چرا که درد این نسل به اندازه شب سیاهی که بر کشورمان سایه افکنده طولانی است، امیدوارم شما و همه‌ی آن‌هایی که این نامه را می‌خوانید احساس مرا درک کنید.
ایرج مصداقی ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲