آن قدر در این سی و سه سال گذشته شنیده ایم که رشیدترین فرزندان ایران به دست رژیم جنایتکار اسلامی اعدام شده اند و تحلیل دادیم که رژیم در شرایط بحرانی قرار دارد و با صدور حکم اعدام و ایجاد خشونت دست به رعب و وحشت در سطح جامعه زده است، تا توده های مردم را مجاب کند ! حالا کاربرد این واژه در توصیف کنونی معنای خود را از دست داده است. باید تحلیل ها ، ماهیت علمی از لحاظ جامعه شناسی ، علوم انسانی و سیاسی داشته باشد.پدران و مادران فراموش کردند که دهه شصت چگونه به فرمان خمینی و حمایت سرمایه داری جهانی درسی خرداد شریف ترین فرزندان خلق در خیابان ها به گلوله بسته شدند و سپس در تابستان 1367 قتل عام در زندان ها آغاز شد و این فاجعه ملی در سینه تاریخ مبارزات مردم ایران به ثبت رسید ، کشتارزندانیان سیاسی به فرمان خمینی یکی از لکه های سیاه بر کارنامه سراسر جنایت رژیم اسلامی است . سئوالی مطرح است که چرا جامعه در آن زمان به اعمال شنیع و فاجعه آور نظام اعتراض نکرد ؟ بعضی تحلیل گران متعقدند که جامعه آن دوران اطلاع کافی از عمل کرده نظام نداشت ، دوما ،جامعه مسخ شده بود و در پی تبلیغات نظام لابد آنان را مستحق این مجازات می دانستند و رژیم اسلامی بر طبل آنان برای بیگانگان فعالیت می کردند! را می کوبید. باید گفت در جامعه ای که نخبگان را گشته اند مردم عکس العملی نشان ندادند و به خیابان ها نریختند یعنی جامعه حالت بی تفاوتی و حتی بی اعتنائی دارد. تا به امروز اعتراض نکردیم که شاهد اعدام دیگر فرزندان خلق هستیم ! امروز که نمی توانیم دیگر باراز مسخ بودن جامعه تحت ایدئولوژی اسلام سخن بگوئیم .اگر می بینیم که فرهیختگان بیشتر به طرف آزادی کشیده می شوند و از دل آزادی، عدالت اجتماعی را می خواهند ، بیرون بکشند این با خواسته توده ها و تصوری که آنها از عدالت اجتماعی دارند وفق پیدا نمی کند. مشکل کجا است ؟ کدام وقت و در چه شرایطی توده های مردم باید اعتراض کنند؟
باید گفت که شرایط امروز ایران بسیار شکننده تر و نامطمئن تر از سال های گذشته است. سئوالاتی این جا مطرح است که چرا مردم شاهد این همه جنایت از طرف نظام اسلامی هستند و هیچ اعتراض نمی کنند ؟ چرا به حکم اعدام ها متعرض نیستند؟ چرا در همین اردبیهشت ماه از اعتصاب مردم کردستان حمایت نکردند ؟ چرا اعتصاب مردم غیور کردستان سراسری نشد؟ آیا ترس و وحشت به حدی بالاست که جامعه را در شرایط تردید قرار داده است. من فكر نمیكنم كه جامعه آماده يك جنبش اجتماعی فوری عظيم باشد و از آن طرف به هيچوجه اعتقاد ندارم كه جامعه منفعل شده و زمام امور اجتماعی را رها كرده است. در شرايط كنونی ، جامعه در شرايطی است كه در مطالعات جنبشهای اجتماعی به آن ترديد میگويند. يعنی دوران ترديد و گمانهزنی، تخمين كه شرايطی دو حالتی پديد میآورد. چون نشانههايی را میبينيد كه گواهی میدهند كه جامعه زنده وفعال است و منفعل نشده است. از آن طرف علايمی را مشاهده می کنید كه جامعه خسته است و از سوی ديگر نكته اساسی اين است كه چارچوبهای غالب مانع و مقابل جنبشهای اجتماعی است. جامعه ای که از زندگی روزمره خسته است، بحران های داخلی و خارجی برآمده از ساختار و سیاست های غلط دولت، سرنوشت شان را با مخاطرات جدی رو به رو کرده است.
بعضی از تحليلگران سیاسی به ناكامی و شكست جنبش مردم در خرداد ماه گذشته ، تأكيد میکنند و يكی از دلايل عمده ناكامی آن را پيوند نخوردن با يك جنبش اجتماعی و عدم حمایت از سوی جنبش های اجتماعی می دانند . در هر حال نمیتوانيم براساس شرايطی كه میبينيم حكم به شكست يا پيروزی يك جنبش بدهيم. شكست و پيروزی يك جنبش يك امر نسبی است و به متغيرهای متعدد و تحليل آن متغيرها وابسته است. برخی معتقدند استفاده از كلمه جنبشهای اجتماعی برای بسياری از تحولات جوامعی كه در آنها حق شهروندی معنی ندارد ـ مانند ایرا ن ـ ، درست نيست، پس، اصطلاح جنبشهای اجتماعی را در مورد اين جوامع به كار نمیبرند. صاحب نظران سیاسی متعقدند که مردم فداكارانه وارد ميدان میشوند، جانفشانی میكنند، اما متأسفانه در بزنگاه پيروزی، الگوهای سنتی بازتوليد میشود و اين چرخه معيوب يكی از بارزترين ويژگیهای تاريخ ايران از گذشتههای بسيار دور است. بررسی دلايل وجودی اين چرخه در جنبشهای اجتماعی ايران اتفاق میافتد. جنبش 22 خرداد پارسال، ساختارشكن بود. جنبش ، پيشگامی را به كسانی محول كرد كه در وابستگی و تعهدشان نسبت به نظام عقیدتی و سياسی ترديدی نبود. كسانی بودند كه سنوات قبل بخشی از بدنه نظام بودند و با عوام فریبی یک شب رهبریت سی سال مبارزه اپوزیسیون را به یغما بردند ، برای اپوزیسیون که از وقایع 22 خرداد شگفت زده و غاقل گیر شده بود، برخورد با آنان ـ موسوی و کروبی ـ به سادگی امکان پذیر نبود ، چونکه اپوزیسیون به هیچ وجه از تمام لحاظ، آماده نبود ـ اکنون هم در به همین پاشنه می چرخد ـ تا از این فرصت به نفع توده های زحمتکش استفاده کند و رهبری و مدیریت جنبش را بدست بگیرد.
جنبش اجتماعی به کمک اپوزیسیون بايد از جريانات پيش از خودش درسآموزی كند. يعنی فعالین سياسی و محققان غيرسياسی در كنار هم و دستگاههای مطالعاتی و تحقيقاتی، دائماً تجربه را به يكديگر مبادل کنند تا جنبش اجتماعی كه سركوب شده در مقطعی كه دو مرتبه زنده میشود، در مرحله بالاتر، پالايشيافتهتر و ارتقايافتهتری شكل بگيرد و از اشتباهات، خطاها و شرايط قبلی خودش درس بگيرد. متأسفانه در جوامعی مانند ایران تحت حاکمیت فاشیسم مذهبی كه با جنبشهای اجتماعی حتی غيرساختارشكن بهشدت برخورد میشود و اجازه شكلگرفتن يك جريان اجتماعی را نمیدهند، جنبشهای اجتماعی، بهاصطلاح جوانمرگ میشوند و نمیتوانند به دوران بلوغ و پختگی خودشان برسند. وقتی گذشته ايران را بررسی میكنيم، فعالین سياسی هم كمتر به سنين بالا میرسند. نکته دیگر آنست که جنبش های اجتماعی در ایران فاقد استراتژی وبرنامه عمل هستند. در مراحل مختلف دارای برنامه روشنی نیستند. در حالی که جنبش های اجتماعی برای موفقیّت باید استراتژی بلند مدّتی را طراحی کنند و برای آموزش و آگاه سازی مردم، نیروهای خود را بسیج نمایند.
جنبش اجتماعی به کمک اپوزیسیون بايد از جريانات پيش از خودش درسآموزی كند. يعنی فعالین سياسی و محققان غيرسياسی در كنار هم و دستگاههای مطالعاتی و تحقيقاتی، دائماً تجربه را به يكديگر مبادل کنند تا جنبش اجتماعی كه سركوب شده در مقطعی كه دو مرتبه زنده میشود، در مرحله بالاتر، پالايشيافتهتر و ارتقايافتهتری شكل بگيرد و از اشتباهات، خطاها و شرايط قبلی خودش درس بگيرد. متأسفانه در جوامعی مانند ایران تحت حاکمیت فاشیسم مذهبی كه با جنبشهای اجتماعی حتی غيرساختارشكن بهشدت برخورد میشود و اجازه شكلگرفتن يك جريان اجتماعی را نمیدهند، جنبشهای اجتماعی، بهاصطلاح جوانمرگ میشوند و نمیتوانند به دوران بلوغ و پختگی خودشان برسند. وقتی گذشته ايران را بررسی میكنيم، فعالین سياسی هم كمتر به سنين بالا میرسند. نکته دیگر آنست که جنبش های اجتماعی در ایران فاقد استراتژی وبرنامه عمل هستند. در مراحل مختلف دارای برنامه روشنی نیستند. در حالی که جنبش های اجتماعی برای موفقیّت باید استراتژی بلند مدّتی را طراحی کنند و برای آموزش و آگاه سازی مردم، نیروهای خود را بسیج نمایند.
اما دردمندانه باید گفت که به نظر نمی رسد این وقایع دهشتناک اخیر ـ اعدام رشیدترین فرزندان خلق ـ جز ابراز تأسف برای نیروهای اپوزیسیون حساسیت و نگرانی دیگری را برانگیزد. ناکارآمدی نیروهای اپوزیسیون در ایجاد همبستگی ، بارها از سوی محافل سیاسی هشدار داده شده است که باید در خصوص برخی مسئولیت ها، تجدید نظر صورت گیرد، اما رهبران اپوزیسیون نمی خواهند چشمان خود را به سوی واقعیت ها بگشایند. و روشن نیست که سرانجام فریاد دادخواهی مردم ما از کدامین حنجره بر می خیزد؟ باید خیلی زودتر از این ها در خصوص تغییر ساختار و شکل گیری اپوزیسیون سرنگونی طلب هر چه عاجل تر یک وحدت و اراده ملی برای خروج اضطراری از این بحران ها صورت می گرفت.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar