onsdag 28 december 2011

ديكتاتورها رفتنی اند!

پشت سرهم وقايعي رخ داده اند كه برآيندشان يك فرآيند انكارناپذيرتاريخ كنوني شده است: ديكتاتورها رفتني هستند.
درطول كمترازيك سال اخير, در« جهان عرب و اسلام» , يعني منطقه اي كه بيشترين تعداد و تراكم رژيمهاي استبدادي دنياي كنوني را در برداشت, حنبش حق طلبان و آزاديخواهان, برغم شليك گزمگان و انبوه شهدا, آن قدربر خواسته هايش پاي فشرد تا ديكتاتورها يكي بعد ازديگري سرنگون شدند يا درسراشيب سقوط دست و پا مي زنند: بن علي در تونس, مبارك درمصر, علي بن صالح دريمن.
درايران , ام القراء بنيادگرايي شيعي و مركز «صدوراسلام عزيز», نيز , مارپيچ بحران حاكميت به اوج تازه اي رسيده, پايه هاي قدرت مي لرزد. ولي فقيه و گماشته قبلي اش گوش همديگر را مي جوند و چاقوي خود را تيزمي كنند. كل رژيم تاب تحمل حتي يك تشيع جنازه آرام را از دست داده.....
رويهمرفته مي توان گفت دنياي كنوني ديگر ديكتاتورها را بر نمي تابد. بخصوص دنياي افقي نسلهاي جوان (اكثريت جهان), - دختروپسر - و شبكه هاي اجتماعيشان, دست ديكتاتورها و فاتحه قدرقدرتي – مذهبي و لامذهبي, ازاين نگاه فرق نمي كند- را خوانده اند. آنها - مردم , به ويژه نسلهاي جوان -, با دست خالي, اينها- ديكتاتورها را - با تمام برج و باروي آهنيين كه دورخود كشيده اند, با كل سركوب و سلاح قتّاله كه به كارمي گيرند - , ديگر, به سادگي پذيرا نيستند و به حال خود نمي گذارند. به نظر مي رسد كه رفتن ديكتاتورهاي ”پير و َسنگ شده” شرط حضور و برآمدن نسل جوان و دلبسته پيشرفت و آزادي ست. پيكارآزادي و زدن زيرآب ديكتاتوريها, داو ِ بزرگ قمار سرنوشت جوانان , تعيين كننده مسيرآينده نزديك منطقه و جهان شده است.
گفتن ندارد كه حركت كنوني تاريخ به جوانان چشمك مي زند. همينست كه در پيچ و خم جهاني شدن داد وستد ِ همه چيز, ديكتاتورها ,حتي, نزد ”ارباب بي مروّت دنيا” نيز از سكه افتاده اند. برغم سياست اپيزمنت (مماشات اوبا ما با بنيادگرايي ولايت فقيهي – نمونه رفتاردرعراق, و استمالت انگليس و...). ... آدم, چشمهاي خود را مي مالد و به دورو نزديك مي نگرد: ياد سالهاي 1939 به بعد مي افتد(ائتلاف عليه فاشيسم), ياد سالهاي دادگاه نظامي نورنبرگ و محاكمه سران نازي. خاطره دادگاه آيشمن دراورشليم (1960/61 ) به ذهن متبادر مي شود..... اكنون تريبونال ملل متحد در لاهه و محاكمه ملاديچ.
يك بارديگر گامهاي تازه اي جهت تقويت داد و دادگستري جهاني, كه اين بار با اندامهاي اجرايي و درحال رشد كه ديگر نام و طرح مشخص دارند و سالهاي اخير بيشتر به چشم جهانيان آمده اند: قوانين و كنوانسيونهاي بين المللي, اعلام رسمي حق مقاومت درمقابل ظلم (مندرج درحكم منع تعقيب مقاومت ماه پيش توسط دادگستري فرانسه), نوزاد پرشگوني به نام اصل آرتوپي (مسئوليت براي حفاظت), حكم جلب قذافي و پسرش, حسابرسي تروريسم دولتي (پرونده قتل حريري درلبنان..), فشرده مي نويسم, به نظرمي رسد حلزون حقوق بشربين المللي سرش را از مارپيچ خانه بيرون آورده و كمي تندتر راه مي رود: محكوميّت جنايت عليه بشريت و جنايت جنگي, قانون انساندوستانه بين المللي, , مردود شمردن ژنوسيد و اجراي اصل آرتوپي جلوي چشم جهانيان, همين اصلي كه با امضاي شوراي امنيت برقطعنامه مربوطه مبناي آكسيونهاي نظامي غرب در ليبي است و دارند تسمه ازگرده ديكتاتوركريه و پريشانفكر مي كشند وهمه – به جزسازمانده و شركت كنندگان كنفرانس ”ضد تروريسم” در تهران , با اشتياق منتظر نفسهاي آخرطرف هستند.
فقط هم مورد كلنل معمرقذافي,”مَلك الملوك” شمال آفريقا نبوده. دهه پيشتر وضعيت اضطراري پينوشه را داشتيم, كه توازن قوا مانع شد و طرف ِقصِردررفت. بعد دستگيري و انتقال فلان ديكتاتورخونريز آفريقايي (چارلزتيلر) به دادگاه ويژه سئيرالئون در لاهه, سپس دستگيري و تحويل ميلوسويچ به دادگاه/ تريبونال يوگسلاوي ملل متحد(درلاهه) , محكوميّت دميانوك دردادگاهي درمونيخ, تقريباً 70 سال پس از وقوع هولوكاست. هم اكنون نيز دراشتوتگارت آلمان ايگناچه مورواشياكا, سردسته باندهاي آدمكش روآندا, برصندلي ”اتهام كشتار و فرمان كشتارازراه دور” نشسته است, موردي جديد. وي سالها در مانهايم آلمان مستقر بود و ازآن جا دستورترورو آدمكشي جمعي مردم عادي بي دفاع را صادر مي كرد. اين اولين دادگاه بين المللي است كه (براساس قانوني از حقوق بين الملل كه از سال 2002 بدينسو اعتباراجرايي يافته) در آلمان تشكيل مي شود, يقنيناً آخرين آن نخواهد بود. و بالاخره, همين دوسال پيش دستگيري رادوآن كاراچيك, و اكنون بعد از 16 سال اختفاء و اغماض صاحبان قدرت, سرانجام دستگيري و انتقال ” ژنرال ملاديچ” به لاهه. ديديم كه آن ژنرال متكبر و گردنكش, كه به سادگي فرمان كشتار و تصفيه قومي مي داد, اكنون سر تراشيده و مات, خفيف و خوار برصندلي اتهام نشسته , بلند كه حرف مي زند از سالن دادگاه اخراج مي شود! عدالت صبوراست ولي ول كن نيست. هريك از اين دادگاهها كه برشمردم گامي ازحركت همان حلزون به راه افتاده است: نمودي از مدنيّت معاصرو نمونه اي از ديناميسم جديد داد و عدالت. مردان جنايتكاري كه زماني در تصور مصونيّت ابدي ديكتاتوري بي محابا فرمان كشتارمي دادند و يكته تازي مي كردند .... مالكي و عاملان جنايتها براشرف نيز نوبتشان خواهد رسيد. ..... نه به انگيزه انتقام, بلكه براي حصول عدالت است كه فراموش نمي كنيم.
روندي كه اشاره كردم داشت افتان و خيزان پيش مي رفت كه ناگهان « توفان عرب» درگرفت. فرآيندي قطعاً تاريخي كه بي ترديد بر ”عجم” نيز تأثيرات خاص خود را دارد :
پيش روي نسل بيشماران ايران, جمله ديكتاتورهاي فرتوت جهان عرب سريعاً به هزيمت افتادند. دانه درشتها, پشت سرهم, از تخت سرنگون شدند ... پس «مي توان و بايد»! شمارش معكوس سلطه مطلق بقيه هم كه قدرت خود را صاحب مطلق قانون و حق مردمان مي دانستند شروع شده است. حالا جلوي چشم ايران و جهان قذافي دارد نفسهاي آخر را مي كشد و بشاراسد هم در غرقاب نفرت عمومي, تحريم و انزوا.....دست و پا مي زند.
+++
همين نمونه ”دكتربشار اسد” ,چشم پزشك سابق مقيم لندن و قصّاب كنوني مردم شهرهاي به پاخاسته سوريه را بگيريد. 29 سال پيش حافظ اسد, پدروي و ديكتاتورسابق سوريه درمقابل مخالفاني كه در شهر «حنا» دست بالا را داشتند, در موقعيت مشابهي قرارداشت. چه كاركرد؟ ابتدا درب كشور را روي خبرنگاران و رسانه هاي خارجي بست, سپس گردانهاي توپ و تانك و 12 هزارنيروي تا دندان مسلح, بعلاوه هواپيماهاي پرازبمب به آن شهرفرستاد و فرمان آتش داد, نه تنها به سمت مخالفان مسلح, بلكه به روي محله هاي مسكوني در تقريباً سراسرشهر حنا. حتي به كودكان هم رحم نكرد. با شكيك اززمين و هوا و قتل عام دستكم سي / چهل هزارنفري از اهالي بي دفاع شهر ميخ خود را در خون كوبيد. آن زمان دنيا و قدرتهاي بزرگ كه هيچ, حتي ممالك همسايه هم اعتراضي نكردند. ديكتاتوري حزب بعث سوريه ( دررأسش حافظ اسد و خاندانش ) در”قدرت” تثبيت شد. خبرگزاريها و سخنگوهاي رسمي و نيمه رسمي شرق و غرب (به جاي حقوق بشر) قتل عام را توجيه كردند, كه « حافظ اسد و دولت سوريه عامل ثبات درمنطقه» بوده است! همان دولتي كه به لبنان هم لشگركشيد! خب, آن زمان هنوزدهه آخر «جنگ سرد» بود و ژنرال اسد با برژنف عكس مي گرفت.
درپايان دهه نود كه اردوي شرق فروپاشيده بود, درآستانه جنگ كويت, اسد ( ديكتاتورورهبر حزب بعث سوريه) ترجيح داد – به جاي پشتيباني حزب بعث عراق - با طرف قويتر(يعني با ايالات متحده- بوش پدر) بسازد. مدتي اين ديكتاتوري خونريز سوگلي دوم آمريكا درمنطقه بود, 1994حتي مستربيل كلينتون هم به زيارت حافظ اسد راهي دمشق شد و دستهاي خونين وي را به گرمي فشرد. خلاصه,حافظ اسد, با وجودي كه روابط خوبي با ولايت فقيه بهم زده بود, كماكان به عنوان «ستون ثبات منطقه» تروخشك مي شد. تركيه هم لام ازكام بازنمي كرد كه هيچ, روابط برادري با سوريه داشت.
حافظ اسد كه مرد, خاندان اسد و..., كه دهها سال بود عمود خيمه قدرت و ثروت مملكت به شمارمي رفت, براي تثبيت اليگارشي حاكم پسردوم ديكتاتوررا ازلندن و مطب چشم پزشكي به دمشق فراخواند. بشاراسد همه كاره شد. ديگر اقوام و نزديكانش هم, دررأس ارتش, پليس و سازمان امنيت و... معلوم شد دولت بشار با رنگ و روغن جديد, اما با همان ساختارها و رويه كاري, همان الگوي ديكتاتورمرحوم ابوي را ادامه مي دهد, البته منهاي شمايل نظامي.
بعدها كه انقلاب اطلاعات جهان را كمي متحوّل و به هم نزديكتركرد. مردم منطقه و جهان, بخصوض جوانان افقي بهم وصل شدند, نسيم آزادي عقيده و حقوق بشر به همه جا پيچيد. ديگر, رفته رفته, موقعيت ديكتاتوريهاي خونريز و ساختارهاي عمودي يك طرفه متزلزل شد. زيرپوسته خشن استبداد, همه جا زمزمه « نان و آزادي» به جنب و جوش آمده بود. سرانجام بيكاري, ستم و تحقير كار را به انفجار كشاند. توده هاي جوان, دليرو حق طلب, به ميدان آمدند و جمله ديكتاتورها به هزيمت افتادند. توفان عرب كه پيش آمد, بادهاي تند سرنوشت برسوريه , «ستون ثبات منطقه», نيز وزيدن گرفت. مردم, رفته رفته به خيابان ريختند, ابتدا كم شمار, بشار اسد با تاكتيكهاي پيش پا افتاده فريب, - وعده و وعيد درعين سختگيري امنيّتي - مانورداد: هم تيراندازي و هم سخنراني! اما توفان فروننشست, جمعيت خيابان و شمار شهرهاي معترض بيشترو بيشتر شد. درگيري و شعارهاي تند و مارش خياباني شهربه شهر تمام كشوررا گرفت. بشاراسد بارديگر توپ و تانك را جمع و جور و به شهرها و خيابانهاي كشورفرستاد. همان رويه ابوي و ديكتاتوري سابق, اما زمانه عوض شده بود. خبرها در لحظه به سراسردنيا مي رفت و مشتش باز مي شد. وانگهي, جهان ديگر آن جهان دوقطبي نبود و جنگ سرد نقشي نداشت. ديگر «عامل ثبات درمنطقه» نيز مثل سابق مهم نبود. اصلاً از « تفاهم» بيروني خبري نبود. برعكس, برخلاف زمان پدرش, ملل متحد و سازمانهاي حقوق بشري به سرعت موضع گرفتند, عليه جنايتهاي جاري خاندان اسد. متحدي چون ولايت فقيه هم براي «پرستيژ» اش منفي بود. البته سپاه قدس و شاخه هاي سوري اش در شليك و كشتار مردم فايده « اتحاد استراتژيك» خود را نشان مي دهد, حتي عراق هم اين كاره است (1). شايد , حتي, وجود اين آليانس عجيب الخلقه مذهبي- لامذهبي ( سوريه لاييك + ”جمهوريهاي اسلامي عراق و ايران”) قدرتها را كمي مجاب كند! چرچيلي كه درآن طرف نيست, چمبرلنها را مي شود به راه آورد. لابد همين فكر است كه بشاراسد را در ادامه كشتار جسور كرده, ولي جهان جديد و جوانان – سوريه و منطقه و..- چه كارمي كند؟ آن طرف مرز, تركيه را چه كند, كه برخلاف زمان پدرش مرزهاي خود را به روي مخالفان و اپوزيسيون بازكرده است؟ گروههاي مخالف ديكتاتوري اسد درتركيه دورهم جمع شدند و صداي نمايندگان و سخنگويانشان در جهان مجازي پيچيد. پس آلترناتيوي وجود دارد. تظاهرات خياباني هم , با سوزاندن تصاوير خامنه اي- احمدي نژاد, جواب اتحاد جنايتكاران عليه بشريت را مي دهند. ملل متحد و نهادهاي حقوق بشري هم طرف مردم موضع مي گيرند (2). وانگهي, با افشاي دخالت سپاه قدس در كشتارها, با موضع رسمي ولايت فقيه عليه حركت مردم سوريه, اكنون ديگر افكارعمومي منطقه و جهان فهميده كه آن « حاكميت ملي » خاندان اسد روي «آليانس ديكتاتورها» سوارست!
آيا نيروها, احزاب و گروههاي آزاديخواه كل منطقه خاورميانه و شمال آفريقا نيز به صرافت مي افتند, ضرورت همبستگي / بلكه همگامي و نوعي تجمع و اتحاد منطقه اي را دردستوركار قرارمي دهند ؟
سازمان ملل, سازمانهاي حقوق بشري, سياستهاي اروپايي و حتي , لنگان لنگان سياست آمريكايي نيز عليه بشاراسد, ديكتاتورخونريزسوريه, پرچم نشان مي دهند. «تحريم» و, شايد, درصورت پايداري پيكار آزادي در خيابان, حكم جلب بين المللي ديكتاتورسوريه نيزمطرح شود. مبارزه براي آزادي آينده دارد و ديكتاتورها رفتني اند.
+++
همين الان كه اين سطوررا مي نويسم خبرگزاريها گزارش داده اند, واحدهاي توپ و تانك بشار اسد , با همان طرح و برنامه قتل عام مردم بي دفاع( به سياق پدر), اين بار وارد شهر « َحماه» شده اند. خبر, ثانيه اي پس از ورود تانكها به جهان پخش شده. خبرنگاران, فعالان حقوق بشري, رسمي يا گمنام, به علاوه نسل جوان, با تلفن دستيهاي دوربين دار, كمپيوتر و انترنت و ماهواره و.... همه جهاني شده اند, كشتار را نمي شود در خفاء پيش برد. تاوان دارد. ديگر توده هاي معترض و شورشگر, بعد از هركشتاري در انزوا و و بي خبري فراموش نمي شوند. با هرقتلي, تصويرقاتل و مقتول, روي آنتنهاي جهان همه را به اعتراض مي خواند. دنيا و وجدانهاي بيدار و نگران, مردم عادي و سازمانهاي حقوق بشري فعالند, جهان ديگر مثل سابق بي خبرو ساكت نمي ماند. صداي اعتراض, درشليك گلوله و زجرزندان و شكنجه محو و خاموش نمي شود. شبكه هاي اجتماعي زنده و گسترده اند, فشار ازپايين , - بني آدم اعضاي يكديگرند - . بالاييها را هم آرام و بي عمل به حال خود نمي گذارد. ”مرزهاي بسته” بشار اسد, گره ازكار فروبسته او نخواهد گشود. نفرت ازفرمان كشتار بيشماران حق طلب جهاني مي شود و دامن او و حاكميتش را خواهد گرفت. با ادامه توفان عرب, توازن قواي استراتژيك منطقه اي آشكارا به زيان بشار اسد است, سقوطش دير و زود دارد, قطعاً سوخت و سوزندارد. شمول زمان و « فراموشي جنايتها» آكتوئل نيست.
اكنون همه اين وقايع اتفاقيه, نسبت به دوران جنگ سرد و يخ زدن حقوق بشر, وضعيت متفاوتي را , به سود مردم ازاديخواه, رقم مي زند. جمع كه مي زنيم مي بينيم فرآيند جاري, رشد و نموّ «پايه دوم سيستم دموكراسي» را جدّي تر مي كند. محض فايده تكرار اشاره مي كنم: پايه نخست دموكراسي همان ميزانهاي كلاسيك است( انتخابات آزاد, حكومت قانون و كثرت گرايي) , اما پايه دوم , رو به رشد آشكار, مؤلفه رعايت حقوق بشربين المللي توسط دولتها ست. حقوق بشرو مراعات تعهدات و كنوانسيونهاي بين المللي. اين دوّمي كه پيشترها جنيني, فقط درسند و نوشته هاي اوليه حبس بود, اكنون سرازتخم تاريخ بيرون زده , صداي جيك جيك اش در « لاهه» به گوش مي رسد.
اكنون, شهر لاهه, به اعتبار شمار و موارد كاري در دادگاههاي كيفري بين المللي اش, معبد و مكه ستمديگان و حق طلبان, شهر افتخارداد و دادگستري بشري شده است.
ديكتاتورها از اين شهر و دادگاههايش, از دادستانها و قضاتش مي ترسند – و بگذاربيشتر بترسند! ازترس و لرز همين عدالتخانه ها ست كه خامنه اي, جبّار فرتوت و شاخ شكسته ,بانكدار تروريسم جهاني, به « كنفرانس ضد تروريسم» درتهران دعوت مي كند و بسياري جانيان شناخته شده عليه بشريّت, مجرمان مارك خورده گذشته و حال و آينده, در ام القراي تروريسم, كناراو ”كنفرانس” مي دهند. ولي فقيه بي خود زورمي زند. تدبير چرخ گردون فراتر از اينهاست. و نسل بيشماران منطقه و جهان آشكارا براين خيمه شب بازيها اشراف و برتري عملي دارد. دنيا تجربه خودكشي, يا محاكمه و مكافات ديكتاتورهاي قرن بيستم را مي شناسد. درقرن كنوني نيز سرعت وقوع و شمار رويدادهاي آموزنده بيشترشده: بعضي از اين ديكتاتورها را كدَبسته تحويل قانون دادند و برخي را , سرتراشيده بر خاك ذلت مي بينيم!
ديگر برتري ”قدرت” بر قانون قطعاً مطلق نيست. سمت و سوي جنبشها اثبات كرده كه هدف فراسوي سقوط استبدادست: پيش به سوي آزادي. ديكتاتورها بدون ترديد رفتني اند!

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar