onsdag 28 december 2011

وقتی میگویند «باید برود...»

جهان غرب بر این پندار است که با رژیم های اسلامی که «دوست» غرب خوانده میشوند و امتیازشان نسبت به آنهایی که «باید بروند» این است که دیکتاتوری داخلی شان از سوی مردم «انتخاب» شده و از همین رو «دموکراتور» هستند، میتوان ثبات منطقه و منابع انرژی را حفظ و اسلامیست های افراطی را مهار کرد. تمام نبرد درونی جمهوری اسلامی نیز بر سر همین است که هر جناح اش میخواهد به غرب ثابت کند: ما همان رژیم اسلامی هستیم که شما میخواهید و به آن نیاز دارید! سازمان مجاهدین نیز به دنبال اثبات همین نکته برای روز مبادا است.
*****
وقتی میگویند «باید برود...»
«جمهوری اسلامی ایران» به طور رسمی و در جغرافیای سیاسی جهان، از نظر فرم و مضمون، یک حکومت دینی و اسلامی است که رگه های سوسیالیسم استالینی، از جمله در شیوه حکومت و اقتصاد دولتی نیز در آن برجسته است و از همین رو مورد علاقه آن طیفی از چپ است که از همان دوران باقی مانده است. «جمهوری عربی سوریه» به طور رسمی زیرعنوان حکومت خلقی و سوسیالیستی شناخته میشود که منابع حقوقی آن مبتنی بر شریعت است. آنچه این دو رژیم را به هم پیوند میدهد، همان است که در سال های پیش از انقلاب اسلامی و نیز پس از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران، اسلامیست ها و برخی چپ ها را با رژیم خلقی و سوسیالیستی- اسلامی قذافی پیوند میداد: غرب ستیزی، سوسیالیسم استالینی و اسلام!
همبستگی جمهوری اسلامی و لیبی زمانی خدشه دار شد که قذافی در برابر غرب راه دیگری در پیش گرفت: نخست از برنامه های اتمی خود کوتاه آمد و سپس مسئولیت ترورهایی را که در سراسر جهان انجام داده بود بر عهده گرفت و حتا به بازماندگان قربانیان آن ترورها غرامت پرداخت. با این سیاست، لیبی با آغوش باز کشورهای غربی روبرو شد و خیمه و خرگاه خود را در اروپا برپا ساخت. دیکتاتور بودن وی البته پنهان نبود، ولی کسی را نیز نمی آزرد.
تجربه تلخ ما
بیایید آنچه را در پس پرده سیاست بین المللی گاه به مافیایی ترین شکل ممکن پیش میرود و مهمترین توجیه «مشروع» آن چیزی جز «حفظ منافع ملی» و البته گسترش آن نیست، در بررسی خود در نظر نگیریم. تأکید من بر «پشت پرده» تنها به این دلیل است که بگویم وجود دارد، و نقش گاه تعیین کننده بازی میکند و نمیتوان وجود آن را به عنوان یک «فاکتور مخفی و فعال» نادیده گرفت. این فاکتور اما زمانی به شدت فعال میشود که شرایط داخلی یک کشور و تحولات اجتماعی این فرصت را به آن بدهد تا به ایفای نقش چه بسا نهایی بپردازد. رویدادهای لیبی و سوریه نیز درست مانند ایران سی و اندی سال پیش و مصر و تونس چند ماه پیش نشان میدهد، بدون زمینه اعتراضی و مبارزاتی در یک کشور، دست سیاست جهانی برای فعال کردن «فاکتورهای مخفی» بسته است.
در مناسبات بین المللی مدرن، از هنگامی که روابط کشورهای جهان به گونه ای در آمد که بسیاری از رویدادهایی که در قرون پیش «داخلی» به شمار میرفت، پا را از مرزهای ملی فراتر نهاد و تغییرات مختلف در یک گوشه جهان، سبب نوسان های سیاسی و اقتصادی در دیگر نقاط دنیا گشت، مرحله «باید برود...» نیز در مورد برخی رژیم ها به اصطلاحی آشنا و تکراری تبدیل شد.
اگر مردم کشورهای عربی این را هنوز تجربه نکرده باشند، لیکن تجربه ما ایرانیان در این زمینه بسی تلخ است. به نظر میرسد اینک پس از سه دهه جمهوری اسلامی کم باشند ایرانیانی که به این نتیجه نرسیده باشند که «باید برود...» تنها یک طرف قضیه، آن هم ساده ترین بخش آن است که در حقیقت به سرعت به گذشته می پیوندد. آنچه اهمیت دارد چیزی است که «باید بیاید...» و تمام آینده و زندگی نسل های بعدی در گرو آن است و سنگینی بار مسئولیت نسل موجود نیز در ساختن و ارائه آن نهفته است و نه در رفتن آنچه که به هر حال دیر یا زود زمانش فرا خواهد رسید.
تجربه شیرین آنها
نکته سزاوار تأمل اما این است که گویی سیاست جهانی و کشورهای قدرتمند جهان به این تجربه توجهی نشان نمی دهند. شاید هم آن اهمیتی را که این تجربه برای ملت هایی دارد که سرنوشتشان به آن بسته است، برای کشورهای دیگر ندارد چرا که آنها به دنبال ثباتی در جهان هستند که منافع آنها را تأمین کند. روزی این ثبات، اگرچه ناپایدار ولی به هر حال طولانی، با انواع و اقسام دیکتاتوری تأمین میشد. لیکن امروز با شتاب روند جهانی شدن، و بالارفتن توقع نسل های جدید در کشورهای آفریقایی و آسیایی، بدون شکستن سدهای سیاسی نمیشود این ثبات را حفظ کرد.
اگر «انقلاب ثور» افغانستان را در سال 1978 که آن را به دامان اتحاد شوروی انداخت و یک سال بعد «انقلاب اسلامی» در ایران را که قرار بود پاسخی «دندان شکن» به انقلاب چپی افغانستان باشد زاییده شرایط جنگ سرد بدانیم که هر دو کشور را به تباهی کشاند، اینک رویدادهای کشورهای عربی را نمیتوان همچنان در گرو جنگ اقتصادی کشورهای قدرتمندی ندانست که علاوه بر آمریکا و روسیه، در آن چین و اتحادیه اروپا نیز به سهم خواهی برخاسته اند و کشورهایی مانند هند و برزیل نیز گاهی چنگ و دندان نشان میدهند.
نکته مهم در آنچه ما به مثابه تجربه تلخ خودمان مورد نظر قرار میدهیم این است که چه همسایگان منطقه ای ما و چه آمریکا و اروپا و حتا آن دورها، در آمریکای لاتین و خاور دور، سود خود را از تجربه ناکام ما برده و میبرند. در طول جنگ هشت ساله همه طرفین از جمله اسراییل به هر دو طرف جنگ، تسلیحات فروختند! برنامه اتمی جمهوری اسلامی به یکی از منابع درآمد شرکت های خصوصی اروپا و آمریکا که در این زمینه فعالیت داشتند، هم چنین به یکی از منابع سیاسی و اقتصادی روسیه (سیاسی به مثابه فاکتور در معامله قدرت با غرب و اقتصادی به دلیل قراردادهای میلیاردی که نیروگاه بوشهر تنها یک قلم آن است) و هم چنین محل فروش میلیاردی اسلحه از سوی آمریکا و اروپا به کشورهای منطقه برای مقابله با «خطر ایران» تبدیل شد. چین بازارهای ایران را قرق کرد و نه تنها تولید داخلی را که به دلیل انحصار اقتصاد دولتی و مافیایی به هر حال به سوی ورشکستی میرفت، به نابودی کشاند بلکه با کپی برداری و سرقت، حتا به رقیبی برای تولیدات سنتی ایران تبدیل شد. رژیم های چپگرای آمریکای لاتین و اسلامیست های منطقه نیز از برکت «تجربه تلخ ما» زدند و بردند. تجربه همه اینان از «شاه باید برود...» تلخ که نیست، هیچ، شیرین نیز هست.
و آنچه قرار است بیاید...
ولی چرا امروز هیچ کس از آنهایی که میگویند مبارک و بن علی و قذافی و اسد و... باید بروند، نمیپرسد قرار است چه کسی به جای آنها بیاید؟! یا زمینه را برای آمدن چه کسانی فراهم ساخته اند؟! ما در مورد ایران به این پنداریم که به دلیل تجربه جمهوری اسلامی و بهای سنگینی که تقریبا سه نسل آن را پرداخته اند، نباید نگران باشیم که بار دیگر اسلامیست ها بر کشورمان حاکم خواهند شد. ولی نوعی از رژیم اسلامی وجود دارد که من فکر میکنم همان را کشورهای غربی پس از تجربه افغانستان و عراق برای بقیه کشورهای مسلمان نشین، از جمله ایران، در نظر گرفته اند.
جالب اینجاست همان هایی که مدعی بودند با «طرح خاورمیانه» آمریکا مقابله خواهند کرد، خود به دست خویشتن در حال تحقق آن هستند! خاورمیانه ای که رژیم های اسلامی بر کشورهای آن حکومت میکنند و امتیازشان نسبت به افرادی که «باید بروند» این است که ظاهرا از سوی مردمشان «انتخاب» شده اند، پس خواست دمکراسی متحقق شده، و همزمان مشکلی با غرب و اسراییل ندارند، پس موضوع ثبات هم حل شده است! رژیم های شترگاوپلنگ اسلامی که در دست «دموکراتور»های دوست غرب اداره میشوند!
تجزیه هند و تأسیس نخستین «جمهوری اسلامی» در منطقه که بر خلاف واقعیت هایش و آنچه بر آن حاکم است «پاکستان» نام گرفت، آشکارا ساخته و پرداخته غرب بود که بر جنبش استقلال هند به رهبری گاندی تحمیل گشت. آن «جمهوری اسلامی» زاییده شرایطی بود که جنگ جهانی دوم را رقم زد و ترکش آن در خاورمیانه همانا جابجایی های سیاسی و حتا تلاش برای تجزیه بود.
«جمهوری اسلامی ایران» اما زاییده شرایط جنگ سرد بود. سالها پس از آن، «جمهوری اسلامی افغانستان» و «جمهوری اسلامی عراق» که با «تدبیر» جنگ زاییده شدند، نطفه شان در شرایطی بسته شد که نبود قطب اتحاد شوروی و بلوک شرق، آن را ظاهرا ناگزیر میساخت چرا که رژیم ثابت صدام و رژیم های متغیر افغانستان، حتا نوع طالبانی اش، همگی از «اقمار» شوروی و پس از آن، روسیه به شمار می آمدند.
اینک نیز چندین «جمهوری اسلامی» در مصر و تونس و یمن و بحرین و لیبی، آن هم با لقاح مصنوعی، در حال و انتظار به دنیا آمدن هستند. متأسفم بگویم آن «اصلاح» که جمهوری اسلامی برای کشورهای منطقه از آن دم میزند و منظورش به بازی گرفتن «اسلام» از هر فرقه اش در حکومت و قدرت سیاسی است، با آنچه غرب در نظر دارد، تفاوت چندانی ندارد. من پیش از این هم تلاش کردم در مقاله های متعدد توضیح دهم که جهان غرب بر این پندار است که تنها از یک راه میتواند افراطیون اسلامی را در کشورهای مسلماننشین مهار کند: با رژیم های اسلامی «دست نشانده» که در عرف سیاسی «دوست» خوانده میشوند. نمیدانم، شاید این سیاست، پاسخ مطلوب بدهد و تجربه ظاهرا تلخ طالبان و القاعده و حماس و جمهوری اسلامی را که غرب در شکل گرفتنشان نقش تعیین کننده داشت، جبران کند. ولی این را میدانم که با این رژیم ها همزمان بر دمکراسی و مدافعان آن نیز در کشورهای مسلمان نشین که بزرگترین منابع انرژی و بازار تولید و مصرف را در خود جای داده اند، مهار زده خواهد شد.
به نظر میرسد برای غرب تبدیل جنگ گرم با اسلامگرایان به یک جنگ سرد که طرف مقابل روزی روزگاری مانند اتحاد شوروی از درون فرو بپاشد، یک پیروزی به شمار میرود. غرب این نقش را پیش از این هم بازی کرده است: هم در انقلاب اکتبر که چندی پیش اسنادش در یاری اروپا و به ویژه آلمان به انقلابیون روسیه منتشر شد و هم در جریان جنگ جهانی دوم. غرب از این نقش سود فراوان نیز برده است: رشد اقتصادی مداوم و بدون بحران های کنونی، مهار عملی «اندیشه سرخ» در محدوده «احزاب برادر» و به فلاکت نشستن اقتصاد کشورهای بلوک شرق!
امروز، تمام نبرد درون جمهوری اسلامی نیز با وجود شاخ و شانه هایی که برای آمریکا میکشند، از اصلاح طلبان و اصولگرایان و «جریان فتنه» و «جریان انحرافی» بر سر همین است که یکی با تکیه بر جنبش سبز و آن یکی با سرکوب جنبش سبز و هر دو با لابی های خود در آمریکا و اتحادیه اروپا، میخواهند به غرب ثابت کنند: ما همان رژیم اسلامی هستیم که شما میخواهید و به آن نیاز دارید! مجاهدین خلق نیز میخواهند همین را اثبات کنند!
هیچگاه شرایط فعالیت مدافعان دمکراسی در کشورهای خاورمیانه و عربی تا این اندازه دشوار نبوده است. شرایطی که اتفاقا مردمشان از ایران و سوریه تا آفریقا، پس از دهه های طولانی، سرانجام به میدان آمده اند و شوربختانه جنبششان از چندین سو در محدوده یک رژیم اسلامی قاب گرفته میشود حتا از سوی نیروهای ظاهرا مدافع دمکراسی در خود کشورشان! قابی که ترکیه نیز دیر یا زود در آن جای خواهد گرفت تا هم پایش از اتحادیه اروپا قطع شود و هم چه بسا نقش «برادر بزرگ» را برای «بلوک اسلامی» بر عهده گیرد. بلوکی که آن نیز دیر یا زود مانند برادر دوقلوی «سرخ» خود از درون فرو خواهد پاشید زیرا نه بر واقعیات بلکه تنها بر نماد و اعتقاد تکیه دارد.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar