onsdag 28 december 2011

در هر کنج این کشور ناله ای بر آسمان بلند است

بیگانه زشت آئین، تن کرده لباس دین
درون کوچه های شهر، بوی شرم می آید. بوی شرم زن بودن، بوی شرم ایرانی بودن، بوی شرم انسان بودن. بوی عطری که ایران به آن می بالید، اکنون سی و اندی سال است که متعفن گشته.
در خیابان اما، حیوانی با لباس نظامی، با چماقی در دست، لگدزنان دختری را به درون ماشین شوم پلیس! می راند و خشنود از ظلم خویش، دیگران را نهیب می دهد. غافل از آنچه نظام بر سر سگ سابق خویش (سعید امامی مزدور اطلاعات) آورد.
تو که امروز چماقت شلاق تن زنان است
بدان که زنت فردا اسوۀ هوس دیگر سگان است
اگر امروز با زهرخند خود بلای جان دخترانی
فردایی از پس امروز دخترت طعمۀ دست گرگان است
مردی امروز نهادی، چوب بر سر مردم آوردی
می نویسم نامت را بر دفترم که پر از نام نامردان است
در هر کنج این کشور ناله ای بر آسمان بلند است، دختری، زنی، مادری بی پناه و گریان در بند است. هر روز با نام خدا، تازیانه ای تازه بر تنم، کفنی تیره تر بر بدنم، محروم از حق انسانیت در وطنم. تا به کی می توانم خاموش بنشینم با مهر سکوتی بر دهان و قلمی شکسته در دستان و چشمانی بهت زده و گریان، و گوش فرا دهم آوای مادر ایران را:
" امروز پسرانم، با زنجیر و شلاق می زنند بر تن دخترانم. امروز پدران، هجوم می برند بر بدن دختران خود. امروز انسانیت ایران، له شده زیر پای ملایان. از سر نفرت در دانشگاهها را می بندند روی جوانان لایق و استادان مبارز را به سیاهچال جهل خود می فرستند. از وحشت حضور زنان آگاه، چماق و سلاح به دست می گیرند و به جان مردم می افتند. نان سفرۀ خانواده های ایرانی را پیشکش سوریه و لبنان و فلسطین و چین و روسیه و . . . می نمایند. نفت رایگان به سوریه و لبنان و هند می دهند و پول آن را از مردم ایران می ستانند.
من که فرزندانم کوروش و داریوش و خشایار بودند، اینک اسیر دست مشتی گدای عرب و هندی تبارم. زرتشتم را در لوای ثنویت کشتند و با شمشیر و شلاق و خنجر و سنگسار، مردم یکتاپرست را، از یزدان روگردان و از الله بیزار نمودند.
من اما مثل هر مادری صبورم و جنگ فرزندانم را با دستانی خالی، برابر دژخیمی تا دندان مسلح نظاره می کنم. من اما در صبر خود لالایی اتحاد می خوانم. من اما در صبر خود نوزادان وطن پرستم را شیر می دهم. من اما در صبر خود به طفلانم آئین زندگی می آموزم، آئین اتحاد و خانواده. من اما در صبر خود می دانم که کودکانم به پدران و مادران خود خواهند آموخت که این بوی شرم کوچه و برزن، بوی شرم زن و ایرانی و انسان است از رفتار حیوانی این غاصبان سرزمین اجدادی. لالالالا، بخواب ای طفل گشنه، لالایی کن که فردا از آن توست. لالالالا . . .
این خلق کهن بنیاد
فرداست که کند فریاد
تا زنده کند "یزدان"
"الله" برد از یاد
لالالالا، لالایی کن که امروز:
بیگانه زشت آئین
تن کرده لباس دین
آتش زده بر ایران
تا چند شوم گریان
از رنج بلوچستان
از غصۀ خوزستان
از ماتم کردستان
شد قلب وطن خونین
از زیر لباس دین"
نه دیگر نمی نشینم خاموش، دیگر گوشهایم از لالایی مادر ایران پر شده. اکنون زمان رویارویی است. زمان بیداری و ایستادگی. تا کی خاموش و گریان، به انتظار مرگ، در میدان سنگسار ایران، سنگهای بدویان واپسگرای حاکم بر میهنم را شماره کنم؟
اکنون در عرصۀ نبرد باید دست اتحادمان را سوی دختران و خواهران و مادران از یک سو و برادران و پسران و پدرانمان از سوی دیگر، دراز کنیم تا پتکی باشیم بر پیکره این دیو پوشالی غاصب

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar