tisdag 27 december 2011

اخلاق در سياست وهم یا حقیقت

«كسي كه در حال غرق شدن در ناپاكي‌هاست، تصوري كه از پاكي دارد بسيار دور از حقيقت آن است.»
شايد تصور ما نيز از سياست اخلاقي يا اخلاق سياسي دورتر از حقيقت و ماهيت آن باشد و به همین دلیل با سياست سازگار نیست. جداي از پرسش توانايي سوژه‌ي انساني در خصوص استخراج گزاره‌هاي اخلاقي، در مورد معنادار بودن خود گزاره‌هاي اخلاقي نيز، پرسش بسيار غریبی است.
شايد وقتي ما از سياست اخلاقي سخن می گوییم، محور صحبت را در باب اخلاق سياسي می بریم يعني از رعايت قاعده‌ی يك بازي سخن مي‌رانيم نه از درستي يا نادرستي آن‌ بازي. شايد رعايت قاعده‌ي فعلی كه خود نادرست است كاري غيراخلاقي باشد. در بازي‌ها هميشه دعوا بر سر اين است كه چه كسي قهرمان باشد چون آن يك نفر است كه دستور مي‌دهد و ديگران هم تبعيت مي كنند. در بازي‌ها هميشه يك نفر نقش پدر دلسوز را دارد كه تصميم مي‌گيرد؛ بقيه هم بچه‌هاي سر به زير و حرف گوش‌كن هستند. هميشه يك نفر پيشواست و به جاي همه فكر مي‌كند؛ بقیه هم پيرو و انعكاسي از ارادۀ او هستند.
بازي سياسي كه ما براي خود ساخته‌ايم چنين داستاني دارد.
آيا بهتر نيست كه كمي در خود اين بازي ترديد كنيم نه در قواعد آن؟ اصلاً آيا بهتر نيست كه كل اين بازي برچيده شود؟آيا وقت آن نرسيده كه به حاشيه‌ها و اخراجي‌هاي اين بازي نيز توجه بكنيم؟ چگونه مي توانيم از سياست اخلاقي سخن بگوييم در حالي كه باز هم سياست را در داخل پارادايم رئاليسم باز تعریف می كنيم؟ چگونه مي‌توان از سياست اخلاقي حرف زد، در حالي كه در تعريف سياست و موضوع اصلي یعنی كسب ، حفظ و افزايش قدرت سخن به بی راه می بریم؟ مگر اخلاق جز اين است كه انسان‌ها بتوانند با اراده هايي آزاد از هر قيدوبندي زندگي خود را آن‌گونه كه مي‌خواهند بسازند؟ مگر اخلاق جز اين است كه هر شخص تفسير خود را از متن هستي داشته باشد و شيوه‌ي بودن خویش را خود تعيين نمايد؟ آيا با این روابط قدرت كه در چارچوب سياست، كل زندگي ما را در برگرفته و با هويت هاي توليدي براي ما، از ما انسان هایی مطيع و رام ساخته، آیا در این فضا باز هم مي‌توان از سياست اخلاقي سخن گفت؟
ما هيچ وقت سياستي اخلاقي به معناي گفته شده نداشته‌ايم. زماني وظيفه‌ي سياست، كسب فضيلت و رساندن انسان به كمال بود اما اين فضايل و كمالات، حالت متافيزيكي و غير تاريخي به خود گرفته بود و سياست، نوعي يكسان بيني و يكسان سازي را دنبال مي‌كرد زماني ديگر هدف سياست افزايش قدرت شهرياران بود و همه كار بايد مي‌شد تا شهريار در منصب خود باقي بماند. اكنون نيز در دوره‌ي مدرن، سياست معطوف به دولت است و در نتيجه‌ي آن، زندگي و نابودي انسان ها تابع گزينش‌هاي سياسي می شود. بشر چيزي جز آنچه دولت به خاطر خودش به آن‌ها توجه مي‌كند، نيست. فرد متعهد تا جايي مورد توجه قرار مي‌گيرد كه سهمي در تقويت دولت ادا كند.
زندگي، مرگ، فعاليت، كار، بدبختي‌ها و خوشي‌هاي افراد تا جايي مهم تلقي مي‌شوند كه از لحاظ سياسي سودمند باشند. گاه آنچه فرد مي‌بايست از نقطه نظر دولت انجام دهد، اين است كه به شيوه‌اي خاص زندگي،كار و توليد كند. و گاه نيز فرد مي‌بايست براي تقويت قدرت دولت بميرد. سياست معطوف به دولت، با انسان‌ها نه بعنوان افراد داراي حقوق و تكاليف، بلكه به منزله عناصر اصلي قوت و فعاليت دولت سرو كار دارد. اگر به رفاه و معيشت انسان‌ها توجه مي‌شود فقط به خاطر تقويت عنصري از عناصر قدرت دولت است.
اما با صداهايي هر چند ضعيف و نارسا که در جهت بازانديشي مدرنیته از سياست، شنيده مي‌شوند. اميدواري زيادي وجوددارد كه اين صداها در آينده بتوانند گوش‌هاي زيادي را براي شنيدن پيدا كنند.
از ديدگاه مدرنیتۀ بازانديشانه، سياست زماني اخلاقيست كه معطوف به سياست زندگي باشد يعني هر كس سياست زندگي خودش را داشته باشد؛ فرد بتواند به صورت آزادانه دست به انتخاب بزند و اين انتخاب، يك بار براي هميشه نباشد بله شخص بتواند دائماً انتخاب‌هاي خود را مورد بازنگری و واکاوی قرار دهد. در فرآيند انتخاب گزينه‌هاي مورد نظر، نبايد به صورت سياه‌ ـ سفيد و صفر ـ‌ ‌صدی در قالب‌هاي كلی به فرد تحميل شوند، بلكه فرد باید مختار باشد تا عناصر مطلوب خود را انتخاب كند و در يك فرآيندي دست بر التقاط بزند. تا بتواند طرح مورد نظر خود را دراندازد. از ديدگاه مدرنیتۀ بازانديشانه، افراد بايد در تعريف، تعيين و تعقيب حرف‌هاي خود آزاد باشند نه اينكه اهداف‌ ديگران برآنها تحميل شوند.
اينها همه‌، نيازمند آن است كه از روابط انساني، قدرت زدايي صورت گيرد. چون قدرت، نهايتاً محکوم است و سركوب نهايتاً تحميل قانون را به همراه دارد و قانون هم نهايتاً خواستار فرمانبرداري و تسليم است. قدرت به منزله مقاومتي منظم در مقابل واقعيت، بعنوان
ابزار سركوب و همین حجاب حقيقت، از شكل‌گيري دانش و معرفت جلوگيري مي‌كند و يا دست كم آن را مخدوش مي‌سازد. قدرت اين كار را از طريق سركوب اميال، ايجاد آگاهي كاذب، ترويج ناآگاهي و كاربرد بسياري نيرنگ‌هاي ديگر انجام مي‌دهد.قدرت، چون از حقيقت مي‌ترسد، مي‌بايد آن را سركوب كند.
از روابط انساني، قدرت زدايي صورت نخواهد گرفت مگر اينكه نظام تمايز‌هايي كه بواسطه‌ي نقش‌هاي سياسي، مذهبي، اقتصادي، فرهنگي و سنتي در جامعه ايجاد شده برچيده شود.
اراده‌ي آزاد فرد، در ساختن زندگي خود بكار گرفته نخواهد شد، مگر اینکه از برنامه‌ريزي‌هاي مركزي در سازمان‌هاي عمومي مثل دولت اجتناب شود.
اومانیسم محقق نخواهد شد مگر اینکه قوانين يكسان بين و يكسان ساز در جامعه منسوخ شوند. كسي كه متن قانون را مي‌نويسد از جايگاه نويسنده‌اي كه ادعاي دانشي حقيقي و عيني را دارد با مسأله برخورد مي‌كند، در حالي كه هيچ كس اين صلاحيت را ندارد که حكمي كلي و فراتاريخي صادر كند.
از ديگر زمينه‌هاي لازم جهت تحقق سياست اخلاقي، ايجاد تغييراتي در نگرش‌ها و خصلت‌هاي روان‌شناختي افراد، چه به مثابه کنشگران قدرت و چه بعنوان پذيرندگان قدرت است. افراد بايد به حدي از كمال روحي برسند كه نخواهند خلأهاي روحي و فكري خودشان را با قدرت و ايجاد سلطه بر ديگري مرتفع كنند. پذيرندگان قدرت نيز به لحاظ روانشناختي بايستي روحيه‌ي منفعلانه‌ي خود را كنار گذارند و جهت فرار از بحران‌هاي فكري،خود را در دام انواع ايدئولوژي‌ها،حكومت‌هاي پدرسالار و دام های فريبنده‌ي برخي تقاسير ديني نياندازند و بدانند كه بحران هاي فكري در آينده به افق‌هاي والاتري منتهي خواهد شد.
در پايان فقط مي‌توان گفت: هر چند امكان تحقق سياست اخلاقي وجود دارد اما در حالي‌كه سياست انسان مدرن، هستي اثر را مورد خطاب قرار داده، و به گفته‌ي ميشل فوكو؛ در حالي كه انسان‌ها بعنوان سوژه ساخته مي‌شوند و بدين شيوه تسليم ديگران مي‌شوند و در زماني كه «انسان به حيواني اعتراف كننده بدل شده است»، امكان‌ رهايي را بسيار مشكل مي‌نمايد.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar