lördag 28 januari 2012

نگاهی ژرف به جدايی نادر از سيمين

آن که به ژرفای سخن انديشه نکند، به ناچار پاره پاره، گفتار ِ ديگران را ندانسته تکرار میکند. کسی که سخنان ِ ارزشمند ِ انديشمندان را، بدون ژرفنگری، بازگو میکند، خودانديشی، از مينوی خرد ِ او، جدا میشود. ولی آن ارزشها در بينش ِ او آميخته نمیشوند.
برای نمونه: شماری از روشنفکران اين سخن ِ برتول برشت را بازگو میکنند.
>> آن کس که حقیقت را نمیشناسد کوتاه خرد است. کسی که حقیقت را میشناسد، ولی آن را دروغ مینامد، او يک تبهکار است <<.
آيا کسانی که اين گفته را ستايش میکنند، آنها حقيقت را میشناسند؟
آيا حقيقت يک پديدهی روشن و جدا از پديدههای ديگر است؟
آيا مسلمانان، که الله را حقيقت میپندارند، درستکار هستند؟
آيا يک مسلمان ِ با ايمان میتواند از شنيدن ِ حقيقت خشمگين نشود؟
اگر به ژرفی بينديشيم، مرزهايی را پيدا خواهيم کرد که سخن برشت در آن مرزها راست و درست است و برون از آن مرزها نادرست.
نمونهای ديگر از فردوسی، چشمه زار ِ خرد: >> توانا بود هر که دانا بود<<.
آيا سپاه ِ جهانداران از دانايی توانمند هستند؟
آيا دينمداران، از دانا بودن ِ پيروان، پُر توان شدهاند؟
آيا انديشمندان بزرگ، که در ناتوانی تن به خاک سپردهاند، نادان بودهاند؟
آيا خليفه ی عباسی داناتر از زکريای رازی بوده است؟
سخن از ژرفنگری و خودانديشی است. اگر ما به گوهر ِ "دانايی" و "توانايی"، که فردوسی بر ما افشانده است، انديشه نکنيم، ما نمیتوانيم نشانه های "دانايی" و "توانايی" را بشناسيم. با وجود آن که فردوسی در پيوند ِ اين گوهر فرموده است:
>> به دانش دل ِ پير بُرنا بود <<
در جهان ِ امروز، رسانه های سرگرم کننده، پديدهای را، سخنی را يا انديشه ای را، که برای آنها سودبخش باشد، برای مردم درخشنده میسازند يا ديدگاه ِ مردمی را آن چنان در سوی پستی و تاريکی میگردانند که پديدهای ناچيز برای آنان بلند و درخشان جلوه کند.
يکی از شيوه های چشم بندی، يا بهتر بگويم خردسوزی، اين است که سازمانی نشانهای را در ديدگاه ِ مردمان گوهربار میسازد. سپس در همايشی جهانی پديده يا کسانی را، با هياهوی بسيار، ستايش میکند و آنها را به آن نشانه سرافراز میسازد.
مردمان که خرد خود را، در اين رسانه ها، باخته اند؛ پديده يا کسانی را گرانمايه و ارجمند میانگارند که به يکی از آن نشانه ها پيوند داشته باشند. يعنی اين مردمان به هوش و انديشه نيازی ندارند. زيرا آنها ويژگیها و ارزشهای انسانی را، تنها با نشانه های پيشنويس شده، میپذيرند.
آنها " طوطی صفت" توتی وار در پس آينه نيستند وآنکه TV بر انديشه ی آنها فرمانروا شده است. چنين کسانی را تی وی زدگان، TV زدگان، ناميده ام
هر کس که دَمی آزادانه، جدا از عقيده و ايدئولوژی، يعنی خردمندانه انديشه کند در میيابد که خشونت های شريعت اسلام با جهان امروز سازگار نيستند. از يک سو شمار مسلمانان پيوسته رو به فزونی است. از سويی ديگر جهانداران برای پيشرفت، از آزمندی، راه سازش و بندگی را با عربهای نفت فروش برگزيدهاند. از اين روی جهانداران برآنند که خشونت های اسلام را در پوشش دروغ پنهان کنند تا جهانيان و آزادگان به زشتی های احکام شريعت پی نبرند و در ناآگاهی مسلمانان را بر خود بپذيرند.
جهانداران اميدوار هستند که مسلمانان، با اسلام بزک شده، از کشتار ِ نامسلمانان، در اروپا و آمريکا، پرهيز کنند.
در اين برنامه ها، اسلام فروشان را، به ويژه زنان ِ مسلمانی را ستايش میکنند که آن زنان خود را در شريعت اسلام آزاد بپندارند و در بردگی سرافراز باشند. چنين اسلام فروشانی را، به نام ِ آزاديخواه، با جايزه ی نوبل، قلم، خرس، روباه و آفتابه ی ِ زرين نشانه گذاری میکنند.
اگر TV زدگان، اکبر گنجی، آن اسلامفروش ِ خودفروخته، را فراموش کرده اند يا اين که آن شيرين عبادی، تلخ سرشت ِ مسلمان، را به ياد ندارند، دستکم زنان مسلمانی را میشناسند که به تازگی نوبل نشان گشته اند. زنانی که برای حکومت الله و اجرای احکام شريعت، در مصر و تونس فرياد زده اند.
اين زنان، از آن روی، ستايش شده اند که آنها مسلمان هستند و حقوقی را برای بشر خواهان هستند که در احکام پوسيده ی 1400 ساله، يعنی در احکام بردگی، پيشنويس شده اند.
با اين پيشگفتار شگفتی نيست که فيلم ِ " جدايی نادر از سيمين" ستاره باران بشود. زيرا اين فيلم زشتی های شريعت را میپوشاند و انديشه ی بانوان ِ آزاديخواه را واژگون نشان میدهد.
گرچه اين فيلم ارزشی را ندارد که من درونمايه آن را بررسی کنم. از آن روی که بسياری از ايرانيان، اين فيلم را، در پيوند با همين جايزه ها ارزشيابی میکنند، نياز است که به برخی از گوشه های گنگ ِ اين نمايش که آن را، آرايشگران ِ دارهای برافراشته، در ايران ساخته اند اشاره کنم.
برخوردها، در اين فيلم، بيشتر واژگون، دوپهلو، چند رنگ و دگرسو با آنچه که در حکومت ِ اسلامی هست نشان داده میشوند. افزون بر اين با زيرکی نیک و بد را در پندار ِ بيننده جابجا میسازند.
بازيگران اين فيلم کارکردی دارند که با پوشش ِ آنها همخوانی ندارد. يعنی به بينند کارکرد ِ آدم های داستان را در پوشاک ِ آدم های ديگری نشان میدهند. تا از اين راه، نگرش ِ بيننده را به سويی بکشانند که آرمان ِ اسلامفروشان نهاده شده است.
چنين آدم های واژگون نما نه تنها در ايران وآنکه در هيچ جامعه ای وجود ندارند. زيرا کردار ِ انسان با منش و بينش او همخوانی و با پديده های جامعه پيوند دارد. اين کسان و ريدادهای اين فيلم، مانند حديث های اسلامی، با پديده های ديگر جامعه پيوندی ندارند. افزون براين، در اين نمايش، عدل الهی( يعنی بيداد ِ الله) هم بريده از احکام شريعت در کار است.
من بُن مايهی بازيگران را بدانگونه که هستند مینگارم نه آنگونه که رسانه ها برای مردم تفسير کرده اند.
سيمن که پوشاک ِ بانوان ِ روشنفکر را بر تن دارد: زنی است تاريک انديش، خودخواه، رویه نگر، بدبين و ترسو. به هر روی زنی است در پوشاک ِ زيبا که کارکردی زشت دارد.
در اين داستان اشاره میشود که سيمين در شمار آنهايی است کهِ کتاب میخوانند و دوستدار ِ آواز ِ شجريان هستند. در اين سياه بازی روشن نيست که سيمين اين ويژگی های زشت را از کتابخوانی فرا گرفته است يا از آواز شجريان.
نادر(شوهر سيمين) را با ريش ِ زيرکان ِ اسلام پناه نشان میدهند. او کارمندی است عاقل، مهربان، دورانديش، پايبند به خانواده، با گذشت، بخشند و سخنباز است. او مسلمانی است که میخواهد ايرانی هم باشد.
ترمه: دختر ِ سيمين و نادر که او دانش آموزی بسيار کوشنده است، شايد هم مانند بيشتر ِ دختران ايرانی تيزهوشترين دختر ِ کلاس باشد. با اين وجود مانند بيشتر دانش آموزان ايران، در زير فشار ِ آزمونهاست، که بايد پيوسته گفتار آموزگاران را تکرار کند تا بتواند بالاترين نمره را بگيرد.
راضيه زنی است ملبس به قبای پنگون های مسلمان. او زنی است با ايمان، رنجبر، کوتاه خرد که برده وار در بند ِ سخنان آخوندها گرفتار است و در ژرفای نادانی به زنجيرهای بردگی خو گرفته است. خشونت و بيداد ِ حکومت ِ اسلامی، در بردباری و کردار اين زن، نرم و دلچسب مینمايد.
حجت (شوهر راضيه) پوشاک ِ ساده ی مردمی دارد. او کارگری است تيزبين، گستاخ، سُست ايمان و دلير. شايد برای همين ويژگی ها بوده است که او را از کارخانه کفش سازی بيرون انداخته اند و اکنون از بيکاری به کسانی بدهکار شده است. او با وجود ِ آزمون های بسيار هنوز هم در اين پندار است که اُمت اسلام هم بايد در جامعه حقی داشته باشند.
اکنون در روند ِ داستان خواهيم ديد که آدم های داستان به راستی کدام ويژگی هايی را دارند که يک ايرانی مسلمان يا يک مسلمان ِ ايرانی میتواند داشته باشد.
سيمين بر آنست که از شوهر ِ عاقل و مهربانش جدا بشود و با دخترش ترمه به کشوری بيگانه برود. تنها چيزی که او را بر اين انگيزه سرکش ساخته است ويزايی است که او از آن کشور دريافت کرده است. اين زن نمیخواهد که دخترش در جامعه ی اسلامی بزرگ شود. ولی او آرمان ِ درخشانی هم ندارد.
از پوشش او پيداست که او خواهان خوش پوشی و آزادی را در برگزيدن پوشاک میپندارد. در روند داستان انديش های از او بازگو نمیشود که نشانی از آزادانديشی و آزادگی داشته باشد.
نادر دگرسو با کردار ِ بيشترين مردان ايرانی در گير پدر ِ بيمارش است که بايد از او پرستاری کند. بدانگونه مینمايد که او نمیخواهد از رفتن سيمين جلوگيری کند. دخترش ترمه هم، که يازده سال دارد، در حکومت اسلامی، که هيچ کس آزادی ندارد، او آزاد است که با پدرش بماند يا به همراه مادرش برود.
چنين ويژگی هايی، در چنين آدم هايی، در ايران کمياب و در کشورهای اسلامی ناياب هستند.
در اسلام، زنی که نفقه در يافت میکند، او بايد، در هر زمانی، از شوهرش تمکين کند، يعنی آمادگی برای همخوابگی داشته باشد. زيرا در اسلام مردان زنان را برای نکاح عقد میکنند نه برای همسری.
ديگر اين که در شريعت اسلام دختران از 9 سالگی تنها برای همخوابگی و اطاعت آمادگی دارند نه برای رايزنی. افزون بر اين رسول الله میفرمايد ، نيکوست که، در رايزنی با زنان، مردان دگرسو با رای زنان کار کنند.
درست است، در حکومت ِ اسلامی، دختران از دوازده سالگی میتوانند به دلخواه با روش ِ اسلامی به تنفروشی بپردازند. دختران دوازده ساله، برای صيغه شدن، نيازی به اجازه ی پدر ندارند. ولی دختران چهل ساله برای ازدواج به اجازه ی پدر يا ولی خود نيازمند هستند. يعنی هيچ زنی، هيچگاه در اسلام آزاد نيست مگر برای تن فروشی (صيغه شدن).
در شريعت اسلام، زن به خواست ِ الله بچه را، برای مرد، در زهدان خود نگه میدارد. ولی فرزند بخشی از دارايی مرد است. پدر صاحب ِ فرزند است. او میتواند فرزند ِ خود را بفروشد يا بکشد.
در روند داستان به چيزهايی اشاره میشوند که با ساختار ِ داستان و نيز با اُمت مسلمان برخوردی ندارند. ولی کارکردی دو رنگ و دو پهلو دارند. يعنی هم در سايه ی ارشاد ِ اسلامی هستند و هم زشتی های احکام را از ديدگاه ِ بيننده دور میسازند.
سيمين پيانو يا اُرگ الکتريکی خود را فروخته است. ولی در اين خانواده نشانی از موزيک وجود ندارد. او نياز پيدا میکند، برای پرداخت ِ مزد ِ کارگران ِ باربر، آزادانه در برابر چشمان ِ ترمه، از کشويی، که پول شوهرش در آن است، برداشت کند. چون نادر از اين برداشت چيزی نمیشنوند، گمان میبرد که راضيه آن پول را دزديده است.
در روند ِ داستان، از برداشت ِ پول از سوی سيمين و پيوند آن با گمان ِ نادرست نادر سخنی به ميان نمیآيد.
سيمين که به گفته ی نادر ترسوست و هميشه میخواهد از دشواری های زندگی فرار کند. اکنون هم او میخواهد از دشواری در زندگی، که پرستاری از پدر نادر است، بگريزد.
او با دستپاچگی و بی چارگی به بستن چمدانی میپردازد. در گنجينه سرای آنها کتاب هايی نشان داده میشوند. ولی نشان نمیدهند که سيمين کتابی را بر میدارد.
در سخنی، ترمه به پدرش هشدار میدهد: بابا، داره میره. نادر با آرامی پاسخ میدهد: نترس بر میگرده.
اندکی ديرتر، ترمه از مادرش میپرسه: کتابا رو واسه چی میبری؟
سيمين پاسخ میدهد: ميخوامشون.
ترمه: اين همه کتاب فقط برای دو هفته؟
سيمين: پاسخ نمیدهد.
از اين سخنان بايد چه برداشتی کرد؟
آيا نادر بر اين باور بوده است که سيمين نخواهد رفت و اکنون به دخترش اميد میدهد که او بر میگردد.
آيا سيمين به دخترش دروغ گفته که او تنها برای دو هفته میرود؟
سيمين به گنجينه ای روی میآرود و با شتاب يک CD را بر میدارد. به نادر میگويد من اين شجريان را میبرم. نادر با بزرگواری میگويد: هر چه که میخواهی ببر.
چرا سيمين يا ترمه از پولی که، برای پرداخت باربری، برداشته شده بود هيچگاه سخنی نمیگويند، که نادر به راضيه گمان دزدی نبرد.
آيا هر کس، که کتاب بخواند، نابخرد و دلسخت میشود يا هر کس، که نابخرد باشد، کتاب میخواند؟
آيا آواز ِ شجريان گمراه کننده است يا شجريان گمراه است؟
اين اشاره های دو رنگ برای آنست که کارکرد ِ سيمين برای مسلمانان زشت و برای مردمان ِ تی وی زده، TV زده، زيبا جلوه کنند.
درست در پی آيند با رفتن سيمين، برای نگهداری از پدر ِ ناتوان ِ نادر، به يک پرستار نياز است. چرا؟
آيا تا کنون سيمين از اين بيمار پرستاری میکرده است؟
در اين داستان به ريشه ی اين گرفتاری اشارهای نمیشود.
به هر روی نادر راضيه را برای پرستاری از پدرش میگمارد. اين زن هميشه با دختر بچه اش که مقنعه ای پوشيده است، به آن آپارتمان وارد میشود. اين هم از يکی نشانههای ننگين ِ حکومت اسلامی است که واژگون به بينندگان خورانده میشود و پسماندگی های وزارت ارشاد آشگار نمیشوند.
از آن روی بايد آن دختر بچه با مادرش همراه باشد که نبايد يک زن ِ مسلمان، در جايی دربسته، با مردی نامحرم تنها بشود. نمايش يک زن ِ تنها با مردی بيگانه، در انجمن فيلمبرداران هم، اسلامی نيست. زيرا هر آخوندی از ديدن و از شنيدن ِ چنين رويدادی تحريک میشود. شايد هم ناخواسته در ديدگاه ِ برخی، سيمای پاک ِ اسلام، پليد پنداشته میشود.
از ديدگاه ِ اسلامی تنها برخوردی که يک زن میتواند، با مردی بيگانه، پيدا کند همخوابگی با آن مرد است. از اين روی میگويند: زن خوب زنی است که او، به جز شوهرش، هيچ مردی را نبيند و هيچ مردی نتواند آن زن را ببيند.
سيمين و ترمه در خانه، در کنار شوهر و پدر هم شالی را روی سر دارند که تا روی پستان ها کشيده شده است. يعنی همان حجابی است که در قرآن برای زنان مسلمان پيشنويس شده است. با اين تفاوت که پستان های زنان ِ چادرنشين ِ عرب برهنه بوده اند ولی سيمين و ترمه پوشيده هستند.
نادر راضيه را ناجوانمردانه به گناه ِ دزدی و کوتاهی در کار از درب آپارتمان دور میکند. جنينی چهار ماهه که راضيه در شکم دارد، از برخورد با يک خودرو آسيب ديده است، پس از درگيری با نادر، کنده میشود. راضيه، که بسيار ترسا و با ايمان است، از راه کين خواهی، افتادن ِ جنين را به گردن ِ نادر میاندازد.
در هنگام بازپرسی، راضيه پافشاری دارد که نادر او را پرت کرده است. از اين روی بازپرس اشاره میکند، که بچهی چهار ماهه، يک انسان کامل شمرده میشود و مرگ او مانند کشته شدن ِ يک انسان است. (انسان ِ کامل، در اسلام، تنها مردان هستند آن هم مردان مسلمان).
برای دو رنگ بازی، دروغ سازی و زشت پوشی در احکام اسلامی کسی نمیپرسد، که اين جنين، پسر بوده است يا دختر؟
زيرا در احکام عدل الهی، نيمی از مردمان مسلمان، يعنی زنان، نه تنها ناقص ال عقل شمرده میشوند وآنکه نرخ ِ ديه برای دو زن برابر با ديه ی يک مرد است. بايد اشاره کنم که مردان هم، در شريعت اسلام، انسان آزاد و با خرد نيستند، مردها هم عبد ِ الله و مخلوقی ذليل و نادان هستند که بدون ِ واليان ِ ابله راه را از چاه نمیشناسند.
افزون بر اين، مردان ِ نامسلمان هم در حکومت اسلامی نيمه آدم هستند و زنان ِ نامسلمان يک چهارم آدم.
پوشاندن ِ زشتی های حکومت اسلامی، در اين فيلم، بسيار زيرکانه پيش میرود، بدانگونه که بيننده بدون ژرفنگری به کژنمايی فيلمساز پی نمیبرد.
بچه که در شکم راضيه مرده است بخشی از دارايی حجت، يعنی شوهر راضيه، است. راضيه بر ديه ای، که بايد 40 ميليون تومان پرداخت شود، سهمی ندارد. البته در اين فيلم تنها از 40 ميليون نه از ديه سخن رانده میشود.
بر اين پايه سيمين هم با حجت چانه ميزند که، به جای 40 ميليون، 15 ميليون از نادر بپذيرد. نادر نمیخواهد برای گناه ِ ناکرده ديه به پردازد. سيمين با او پيشنهاد میکند که او فکر کند که اين 15ميليون از مِهر او است.
میبينيم اين زن، که، در پوشاک، روشنفکر مینمايد، بدون ننگ، مزد ِ همخوابگی خود را درخواست میکند. ولی مانند بيشتر زنان ، از نادانی يا از شرمندگی، به جای کلمه ی مَهر، واژه ی مِهر را به کار میبرد.
در همین کاربرد، واژه ی مِهرMehr به جای کلمه ی مَهر Mahr يا مَهريه، نرخ زن فروشی را، که در عقد نکاح بسته میشود، واژگون بر زبان میرانند. از سويی آزمندی و خودفريبی را در زنان میپرورانند. زيرا عقد نکاح اسلامی ( پيمان همخوابی است) زن خود را برای مبلغی معلوم به مردی واگذار میکند (میفروشد).
اين مزد ِ همخوابگی را مَهر Mahr يا مَهريه ناميده اند. واژه ی مِهر Mehr از گوهری ديگر برآمده است و هرگز در هيچ پيوندی با احکام اسلامی همخوانی ندارد.
اگر در ايران پيمان زناشويی بر پايه ی بلندتری نسبت به نکاح در اسلام گذارده میشود، اين دگرسانی با فرهنگ ايرانی پيوند دارد نه با اسلامفروشان ِ فيلمساز.
سخن در پيرامون دو رنگی و واژگون نمايی در اين فيلم بسيار است که پرداختن به يک يک آنها خسته کننده خواهد بود. اين است که من گذرا به برخی از آنها اشاره کردهام.
راضيه از راه کين توزی به آزار ِ نادر پرداخته است، اکنون، که سخن از پرداخت ِ ديه پيش آمده است، از آن میترسد که، با پول ِ حرام، زندگانی آنها به ناخوشی بگرايد. ( نمیدانم کجای زندگانی او خوش هنگام است).
خرد و وجدان ِ راضيه در منجلاب ِ ايمانش خشکيده اند، او بر اين گمان است، که اگر پول حرام به زندگانی او وارد شود، الله بلايی را بر سر ِ خانواده ی او فرو میريزد.
در اين فيلم، کورانديشی و نادانیی راضيه را واژگون نشان میدهند، يعنی نادانی را ارجمند میدارند که ايمان به اسلام، به ويژه ايمان به امامان شيعه، مردم را از دروغ و تبهکاری دور میدارد. راضيه نمیداند که اسلام از راه راهزنی و کشتار پا گرفته است. او نمیتواند بداند، که جهاد، حکم به کشتار و دزديدن ِ داريی ِ نامسلمانان است.
راضيه نمیداند که او هم اکنون در گرداب ِ بلا زيست دارد و بلايی دهشت آور تر از ولايت فقيه نيست که بتواند سخت تر از اين زندگانیی ايرانيان را به نازندگی و به ناخوشی برگرداند
ولی هرکس، اگر اندک زمانی، بدون ِ TVزدگی، با خرد خودش انديشه کند، در میيابد که ايرانيان، از راستکاری و نيک انديشی، گرفتار بلاهای اسلامی شده اند، پس از 1400 سال، هنوز هم گرفتار ِ جهادگران انسان ستيز و دزدان ايران ستيز هستند.
افزون بر اين که الله و اسلام تنها از راه ِ ستمکاری و راهزنی نيرومند شده اند، دارايیی همه ی شريعتمداران، بسيجيان، سپاه پاسداران و کاسه ليسان که اکنون در بيداد بر ايرانيان حکم میرانند، با کشتار ِ دگرانديشان گردآوری شده است.
سخت ترين ستمی که بر ايران رفته است اين است که خرد و وجدان آنها را در تاريکخانه ی اسلام زندانی کرده اند.
از اين روی، تا زمانی که آنان خرد و وجدان خود را از زندان ِ ايمان آزاد نسازند، ايرانيان نمیتوانند به درستی و آزدگی انديشه کنند و تا زمانی که ايرانيان نتوانند با خرد خويشتن بينديشند پيوسته در بردگی به نازندگی زيست خواهند داشت.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar