lördag 28 januari 2012

ساختار حکومت بر دو گونه است: مردمی یا غیر مردمی

محمدرضا شاه پهلوی، در آستانه ی دهه ی پنجاه خورشیدی، می رفت تا گام به گام نقص های موجود سیاسی-اقتصادی دوره ی پهلوی را رفع کند.
انقلاب سپید یا اصلاحات ارضی، مهم ترین و چشمگیر ترین این اقدامات در راستای پیشرفت و ترقی اقتصادی و دیدگاه متجددانه به زنان و باز نمودن فضای بیشتر در عرصه ی سیاست بود.
به قول هوشنگ نهاوندی (از مشاوران و وزرای شاه) درست در زمانی که شکوفه های آزادی های سیاسی و نگرش دگرگونه به زمینه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تازه باربر شده بود، انقلاب اسلامی 57 واقع می شود.
چه خوش ِ کسی بیاید و چه بدش، انقلاب اسلامی را به جرات می توان نابخردانه ترین، بی موقع ترین، پر خسارت ترین در نوع خودش نامید و اگر امروز ایران با این نظام بر سر کار است، دلیلی مگر انقلاب اسلامی ندارد؛ زیرا تحفه ی نامبارک انقلاب 57، چیزی مگر دیکتاتوری و استبداد نبوده و نیست.
در اینجا از این نیز در می گذریم که دلایل بروز شورش 57 یا همان انقلاب اسلامی چه بود و اینکه توطئه ی خارجی، سو استفاده ی ایدئولوژی، بلای سیاه روشنفکری، کمبود شعور سیاسی، بحران سواد و دانش توده و عوام مردمی و... همه و همه دست به دست هم داد، تا انقلاب سیاه اسلامی که از روز نخستش با خشونت و اعدام و جنگ و سرکوب و دروغکاری و پیمان شکنی همراه بود، به وقوع بپیوندد.
اما نکته ی اصلی در این است که مدعیان و مدافعان کنونی انقلاب 57 که هنوز نه تنها به کرده ی نادرست خود اعتراف نکرده اند، بلکه از در انکار، مدعی این هستند که در کلام چیز دیگر می خواستند و در عمل به چیز دیگری رسیدند و کسان دیگر گوی انقلاب را از آنان دزدید!
در صورتی که نگرشی ژرف به سال های پایانی دهه ی 50، خود گویای آن است که در کشور و حتا حکومت همه ی گام ها رو به سوی جلو بود. اهمیت دادن به حقوق زنان، کشاورزان و روستاییان در کنار بازتر شدن فضای سیاسی، نوید بخش اصلاحاتی پر دامنه بود که جرقه ی جدی آن با انقلاب سفید زده شد.
همه ی این رویدادها، پوچ و توخالی بودن هدف انقلاب و انقلابیون 57 را نشان می دهد.
به نظر می رسد، آنچه سبب همراهی با توطئه ی به زیر کشیدن حکومت ملی شاه و همگامی با اسلامیون شد، ریشه در نادانی و ناآگاهی و از خود بیگانگی وابستگان و سرکردگان احزاب چپ و راست بود. در واقع بهتر است این عامل را همراه با پسوند "زدگی" به معنای منفی آن بکار ببریم؛ "غرب زدگی" روشنفکران، آن هم نه غرب زدگی متجددانه و متمدنانه، بلکه غرب زدگی بیگانه پرستانه و میهن ستیزانه، "اسلام زدگی" یا دستکم دست اندازی به اسلام و اسلامیون برای سودجویی شخصی...
چه بسیار دانشجویانی که چه در زمان پهلوی اول و چه در زمان محمدرضا شاه، با بودجه های دولتی، راهی فرنگ شدند و در بازگشت به جای همیاری و همکاری در چرخاندن چرخه های پیشرفت ملی، با ارّابه ی تقلید از چپ های شوروی یا مارکسیت های اسلامی همراه شدند و نقش و وظیفه ی خود را به چیزی که نمی دانستند و بیشتر از سر کنجکاوی کودکانه دنبال آن رفته بودند، همراه شدند.
آنانی که شعرها و شعارهای عوام فریبانه ی مردم سالاری، فقر زدایی، و آزادی زنان و انتخابات و احزاب را سر می دادند، درست در هنگامه ی انقلاب سفید، سکوت اختیار کرده و حتا به جای حمایت از حرکت ترقی جویانه ی شاه، به آن پشت کرده و زبان به طعن و سرزنش مردمی پرداختند که پر شور از طرح ریفورم ارضی شاه پشتیبانی کرده بودند.
درست، همان موقع که آخوند در نمک و نقشه ی تباهی خوابانده شده، خمینی، که بعدها، عصای دست و عَلَم ِشورشیان 57 شد، در واکنش اسلام گرایان به انقلاب سپید و مصوّبه ی آن که به زنان حق شرکت گسترده تر در عرصه های سیاسی را می داد، در نامه ای به محمدرضا شاه از "مغایر بودن شرکت زنان در انتخابات با موازین شرع اسلام" سخن گفت، بسیاری از روشنفکرها که بر پیشانیشان، "پیشانی بنده سلطنت ستیزی و شاه زدایی" را بسته بودند و البته در نهان و خفا هر جا مشکلی و مساله ای پیدا می کردند با "لباس مبدل مصلحت جویی و ریاکاری" به دربار می رفتند و (به قول شهبانو فرح) طلبِ ویزا و پاسپورتی برای سفرهای خارج از کشورشان می کردند، موضعی مخالف کارهای شاه (با این استدلال کودکانه که انجام دهنده ی همه ی آن کارهای درست و مثبت، خود شاه است) گرفتند!
چهره های سرشناسی همچون احمد شاملو، که در دوره ی شاه بر عکس دروغ پراکنی هایی که انجام شده، نه زیر ساتور سانسور وزارت فرهنگ بود و نه بخاطر شعر و حرفش، به زندان و بند می رفت، بر علیه انقلاب سفید شاه و هر کاری که شاه می خواست انجام دهد، تنها به این دلیل مسخره که در راس آن شخص شاه است، شعر سرودند و سخن سرایی کردند.
این افراد، همه تقاص دورغ ها و سو استفاده های خود را دادند و تصفیه حساب نهایی و تاریخی با آنان در زمان خمینی و انقلاب اسلامی که بانی یا پشتیبان آن شدند، به تمامه صورت گرفت.
اینان تا به همین امروز می نشینند و دروغ بافی می کنند؛ از سانسورها و سرکوب های (نمی گویم نبوده، اما دستکم) به این اندازه نبوده، داد سخن هوا می کنند و بر شاه ستیزی ذاتی خود، توجیه و عذر بدتر از گناه می آورند؛ از دروغ «عدم چاپ کتاب "ماهی سیاه کوچولو"ی صمد بهرنگی» تا فلان تعداد بودن زندانیان سیاسی و بهمان تعداد کشته شده ی انقلاب کذایی اسلامی!...
این گونه جعل تاریخ معاصر در تمام دوره ها و کشورها بی سابقه است؛ آن هم تاریخی که هنوز خیلی از بازماندگان آن زنده اند و بر رد این شایعه ها صحه می گذارند!
به هر روی دم خروس انقلابیون پر مدعا و ایران سوز 57، که هنوز هم ریگ راه اتحاد و سنگ میدان هم بستگی می شوند و دشمنی دیوانه وار خود را به فرزند واپسین شاه ایران نیز متوجه می کنند، با بررسی و یادکرد انقلاب سپید رو می شود و نشان می دهد که سکوت این گروه ها در قبال خدمات پهلوی ها، در واقع صحه گذاشتن و مهر تایید نهادن بر بیهوده بودن اهداف و آمال ها و آرزوها و آرمان های شورش و شورشیان 57 است.
بازگو کردن و باز نوشتن این گفتارها، شاید تکرار مکررات باشد، اما درست در هنگامه و بزنگاه کنونی ایران، وقتی هنوز کسانی که به هر حال دستی در اتفاقات سی و اندی ساله ی کنونی داشته اند، هنوز از در عدم تعامل و حتا فرافکنی و دو به هم زنی برای جلوگیری از شکل گیری صف اتحاد، اندر می شوند و کینه جویانه حاضر نیستند به درستی گفتار و کردار کسی همچون شاهزاده رضا پهلوی اقرار کنند، بسیار لازم است.
لازم است که به نقش مخرب حزب توده در بلایای کنونی و همدستی رهبر توده در آن زمان "کیانوری" با خمینی، اعمال و توطئه های تروریستی چپ ها و کمونیست ها در زمان شاه و ترتیب دادن قائله ی سیاهکل که مقدمات تشنج در ایران و قدرت گیری اسلامیون را فراهم نمود، میتینگ ها و نشست های پنهانی دکتر سنجابی، دبیر آن زمان جبهه ی ملی با خمینی که هیچ وقت علت آن بر ملا نشده، هم دست شدن کسانی همچون بنی صدر، قطب زاده، یزدی، بازرگان و همینطور اعضای ملی-مذهبی با خمینی و کودتاگران اسلامی و... پرداخته شود، مادامی که هواداران یا هموندان این گروها و افراد، هنوز قیافه ی حق به جانب به خود می گیرند و به رضا پهلوی و هواداران وی با ایراد سخنان کلیشه ای و تکراری همچون "سلطنت طلب بودن" یورش می برند.
 
6 بهمن، چهل و نهمین سالگشت انقلاب سپید و اصلاحات ارضی است. انقلاب سپید رو به پیشرفت ایرانی که با منجلاب سیاه رو به پسرفت اسلامی، کمر به دستاورد-سوزی و ویران-سازی کشور بست. جا دارد تا هماره ی تاریخ ایران، ضمن یادآوری همه ی کوشش ها و آبادانی های دوره ی پهلوی، سپاسگزار این خدمتگزاران هماره ی میهن باشیم.
(بخش دوم) ساختار حکومت: حاکیت مردم بر سرنوشت خویش
در جایی خواندم که نویسنده نوشته بود: ملاک اصلی آزادی سیاسی در یک حکومت، میزان و مقدار آزادی و فعالیت حزب ها است.
بر همین اساس، درجه ی دموکرات بودن حکومت ها نه وابسته به نام و نوع آنان، بلکه بسته به مشارکت و حاکمیت مردمان بر سرنوشت خویش است و به عبارت دیگر، حکومت فارغ از هر شکل و نامی، از دو گونه بیشتر خارج نیست: 1) مردمی؛ 2) غیر مردمی.
بر مبنای این سنجه و اصل مقایسه ی تطبیقی (که اساس بررسی و شناخت تاریخ است و بی آن خواننده یا پژوهنده گرفتار یک سونگری، پیش داوری و بیدادگری می شود)، حکومت شاه بسیار دموکرات تر از حکومت اسلامی است و اصلا از هیچ جهتی نمی توان این دو دوره و حکومت را با هم قیاس کرد.
در دوره ی شاه، با وجود همه ی نقایص که خاص تاریخ ایران از هزار و چهارسد سال به این سو است، حرف و رای اول و آخر، همانند جمهوری اسلامی که به ولی مطلقه ی فقیه خامنه ای می رسد، به یک شخص منتهی نمی شد؛ تقلب در انتخابات، نظارت استصوابی، سرسپردگی و سیاست زدگی دستگاه قضایی و اجرایی و قانونی به نهاد حکومتی و فرا قانونی بودن و فرا قانونی عمل نمودن سران حکومت، در دوره ی شاه دیده نمی شد و اینها همه مختص جمهوری اسلامی است.
در دوره ی شاه، مشروعیت سران رژیم بر اساس قانون مشروطه بود، در حالی که در دوره ی جمهوری اسلامی، چه قانون اساسی و چه ولی فقیه، جنبه ی الهی و دینی و آسمانی پیدا کرده و لذا روبرو شدن و اعتراض نمودن به وی و حکومتش، حکم حرب و جنگ با خدا را داشته و مرتکب آن، محارب است.
همه ی این ویژگی ها و وصف ها، صفت حکومتی است که خودش را از نوع جمهوری می نامد! نه اینکه حکومت جمهوری مطلقا دیکتاتوری باشد، بلکه این درجه ی مردم سالاری و قانونمندی ساختاری است که حکومتی را فارغ از هر شکلی –چه جمهوری، چه پادشاهی و گونه های این دو!- دموکراتیک یا استبدادی و دیکتاتوری می کند.
با همه ی این گفته ها، دیگر جای تردید وجود ندارد که مادامی که جمهوری اسلامی بر سر کار است؛ یعنی ساختار کشورداری به مردم گریزی و قانون شکنی آلوده است و دموکراسی و تعیین حاکمیت و سرنوشت مردم به دست مردم حاکم نیست، سخن گفتن از بحث ثانویه ی تعیین شکل و نوع نظام  در شرایط کنونی، بیهوده ترین و وقت تلف کننده ترین بحث است.
دیروز که گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با یورو نیوز را می خواندم؛ پرسشگر بار دیگر پرسش کلیشه ای پیرامون "شکل حکومت و اینکه کدام نوع به نظر شما مناسب تر است را پرسید" که برای هزارمین بار رضا پهلوی با این پاسخ که این بحث نه به "اکنونِ ایران" مربوط است و نه به "نظر ِشخصی" کسی و تنها در "زمان معنی پیدا کردن انتخابات و رفراندوم در شرایطی عاری از نظام اسلامی" و با "رای و صندوق رای و رای دهندگان" معنی و موجودیت و اعتبار پیدا می کند، "والسلام" گفت!
اما افسوس که پس از این همه "والاسلام ختم کلام گفتن ها"، هنوز این پرسش، جای پرسش خود را حفظ کرده است و یا گوش منتقدان، مطرح گران، پرسش کنندگان و کش دهندگان کر و سنگین است و یا واقعا قصد و نیت و غرض و مرضی در کار است!
اتفاقا، تنها کسی که در این زمینه به روشنی روز، موضع فراشخصی و ملی خود را بیان کرده و آگاهانه از اعمال سلیقه خودداری نموده، شاهزاده رضا پهلوی است؛ در حالی که سیاسیون همواره این بحث ثانوی (تعیین شکل حکومت) را مهم ترین و اساسی ترین دیدگاه و رویکرد خود می دانند.
در حالی که دموکراسی ساختاری و حکومت مردمی، زمانی به با می نشیند که تنها قدرت مطلق تعیین سرنوشت و نوع رژیم، نه نظر شاهزاده و نه نظر هیچ شخص مشخص دیگر، بلکه قانون، مردم و رای باشد.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar