lördag 28 januari 2012

پیش بسوی ارزشهای نوین

از یک منظر شباهت بسیاری میتوان یافت بین ولی فقیه و جنایتکار ی که در همسایگی ما میزیست و سر زمین ما را مورد تجاوز قرار داده است، صدام حسین. چرا که او نیز ادعای خدایی میکرد، ادعا ای بر خاسته از قدرت و قهر و توانایی در خشم و خشونت. اما، صدام نه مقدس بود نه در حوزه های علمیه سال های مدیدی را به ریاضت کشی، گذرانده بود. بگذریم از اینکه او نیز در دامن اسلام پرورش یافته بوده است.
***
آنچه نباید هرگز اجازه دهیم که از خاطرمان زدوده شود، آن است که سر نوشت جامعه ما در دست کسی ست که مظهر و نماد دین است. هیچ حرکت و یا رفتار و گفتار و و اندیشه ای نیست که از او بر خیزد و بازتاب خالص و درخشنده و یا از نوع "ناب " دین اسلام نباشد. بعضا بر آن باورند که ولی فقیه، کسی که با خدا یکی شده در زهد و تقوا و ریاضت کشی، سلطانی و یا شاهی است که فریب قدرت را خورده و اصل و اصول ایمان را از خاطر برده است. خوش سیرتان همیشه از او خواستار ترک بیرحمی ها هستند و نشان دادن رحم و مروت. که حقی را هم برای مخالف خود قائل شود و دگر اندیش و یا حتی خطا کار و جانی را با رسیدگی و بازرسی های سطحی و بر اساس مقررات سراسر تعصب آمیز و محاکمه های مخفیانه بی درنگ در ملا عام بدار مجازات نی آویزد.
چنانکه گویی ولی فقیه، فردی که بر قله تقدس صعود نموده و فرا زمینی گردیده است، موجودیت ی دارد سوای باور و ایمان عمیق به اصل و اصولی دینی که آموخته است در حوزه های علمیه- پس از نهاد شاهنشاهی، قدیمی ترین و ریشه دار ترین نهاد در جامعه- صاحب وجدان و آگاهی ای ست جدا از اسلام و آئین اسلامی. چرا که خود اسلام شناسند. چه خوب میدانند که ولی فقیه ای که بر مسند حکومت نشسته است از حکمت دین اسلام دور گشته و نمیتواند تبلور و بازتاب آن، بشمار آید.
اینجا قصد آن نداریم که آیه ی یاس بخوانیم و شکایت به خداوندگار خامنه ای را امری بیجا و بیهوده بدانیم. حرف این نگارنده آن است که سزا آنست که به گونه ای مصنوعی، شخص ولایت را جدا نسازیم از دینی که بدان سخت باور و ایمان دارد. او نمیتواند الله را از نظر بدور بدارد زمانیکه دستور کشتار و سرکوب را صادر میکند. چه بسا قبل از صدور احکام تنبیه و مجازات، سر از سجده های طولانی بر گرفته باشد. مگر نه اینکه ولی فقیه حرف آخر را میزند. با یک دستور میتواند کشتار و سرکوب و زندان و شکنجه را متوقف ساخته و احکام حجاب را لغو و امور مردم را به مردم وا گذار کند. با یک دستور ساده میتواند به همه درد و رنج مردم که زائیده تعامل با جهان، بویژه دنیای غرب بوده است، خاتمه، تحریمات را به پایان آورده، صلح و مسالمت را پیشه کند. اما او چنین دستوری را صادر نکند بر مبنای اعتقادات و باورهای خود، بر مبنای نص صریح قرآن. سرچشمه ی کلام او کلام الهی ست. اگرچه زمانی رسد که باید چنین کند، زمانی که تحمل خسران و زیان، بنام "جهاد " کمر را خمیده ساخته است و خطر نابودی را در پیش روی گذارده..
نیازی نیست که عالم دهر باشی تا به این واقعیت آگاه شوی که اگر مجازات اعدام، یکی از زشت ترین کنش های انسانی مورد تایید و تصدیق دین قرار نمی گرفت، آیا مجازات اعدام، تحت حکومت ولایت، میتوانست به گونه ای بی سابقه افزایش یابد؟ اگر دین اسلام مجازات اعدام و خشونت و بیرحمی را بر نمی تابید، آیا میتوانست چنین مکرر و بیرحمانه، بر خلاف ارزشهای دین به آجرا در آید؟ مسلم است که پاسخ منفی ست.
کمتر روزی هست که کسی بدار مجازات آویخته نشود در جامعه ما، جامعه ی اسلامی، آنهم بدون آنکه گناه و جرم محکوم، هرگز معرض شده باشد. چه عدالتی، چقدر منصفانه، کیفری سخت و سریع و بیرحمانه، کنشی ارعاب آور، اما عاری از تاثیر بازدارندگی. اگر تاثیری داشت نه جنایتی بود و نه دزدی و نه زورگیری و راهزنی. این کنش شنیع و زشت که بنام عدالت انجام میگیرد، برخاسته است از ارزشها، باورها و اعتقادات کنشگر.. نمیتوانیم آنرا جنایتی علیه بشریت نخوانیم و بازتاب اراده ی حضرت ولایت و پیروان او ندانیم. ساختار ولایت و قدرت، ساختاری ست که در راس آن آیت الله ها و حجت الاسلامهای حوزه وی قرار گرفته اند و در زیر آنان مجتهدین دانشگاهی، همانان که آخرین کشفیات علمی را در خدمت بکار گیرند که حقیقت وحی را از الله به محمد، و حضور امام را در میان زندگان، ثابت نمایند، و یا علم دانشگاهی را بخشی کوچکی از علم الهی میدانند. اینان همه مظهر و نماد دین هستند. بیش از آنکه تخصص و مهارت در علوم جدید و شایستگی های لازم را داشته باشند، التزام به احکام اسلام آنان را به مسند ریاست نشانده است. در مسند قدرت آیا میتوانند از ارزش های دینی عدول کنند؟ هرگز. ماموریت آنها عرضه ی نمونه ی خالص ارزشهای اسلامی ست در مدیریت و ریاست و در سرداری و فرماندهی.
درست است که مسئله چندان ساده نیست که بنظر میرسد. چرا که در چنین دورانی، یعنی دوران حکومت ولایت فقیه، دورانی که مقدس است و بر اساس ایمان و باور مشترک ولی فقیه و عامه مردم، بنیان گذارده شده است، باید که سکوت اختیار نمود، سکوتی مضاعف، هم باید در برابر دین دم از نقد و نفی فرو بندی و هم در برابر قدرت.
چرا که سکوت در باره ی رابطه ی ولایت فقیه با دینی که بدان باور دارد، سکوتی ست نهادین. رابطه ای ست که نتواند مورد پرسش قرار بگیرد. چرا که در چنین موردی باید آنچه را که بدان باور داریم، یعنی دین خود را، باورها و اعتقادات ی که مشترک با دستگاه فقاهت و روحانیت داریم مورد شک و تردید قرار بدهیم و بزیر سوال بکشیم، کنشی که سخت با دین در ستیز است و خصومت. کنشی که ما با آن بیگانه هستیم. چرا که در دامن دینی پرورش یافته ایم که شک و تردید از گناهان "کبیره " است، گناهی نا بخشودنی، گناهی که جزای آن مرگ است نه یکبار بلکه تا بی نهایت، شک و تردیدی که به اروپایی غرق در تاریکی قرون وسطی ای ، روشنی بخشید و جهان را دگر گون ساخت. بر عکس، تمایل ما بر آن ست که دین را مصون بدانیم از زشتی ها و پلیدی ها، از جنایات و مکافات، از تنبیه و مجازات ضد بشری که مورد تصدیق و تایید قرار داده است. در بهترین وجهی، احکام انتقام جویی و کین خواهی، خشم و خشونت و بیرحمی را به دستگاه ولایت برهبری خامنه ای نسبت دهیم، به دستگاه سیاست. کیست که نداند که این اراده ی شخص ولایت است که بر ادامه ی غنی سازی اصرار میورزد، تصمیمی تاریخ ساز، اما نه به نفع ملت، بلکه به نفع الله. در غیر اینصورت چگونه بدانیم که او هست وبجز او هیچکس دیگری نیست.
از یک منظر شباهت بسیاری میتوان یافت بین ولی فقیه و جنایتکار ی که در همسایگی ما میزیست و سر زمین ما را مورد تجاوز قرار داده است، صدام حسین. چرا که او نیز ادعای خدایی میکرد، ادعا ای بر خاسته از قدرت و قهر و توانایی در خشم و خشونت. اما، صدام نه مقدس بود نه در حوزه های علمیه سال های مدیدی را به ریاضت کشی، گذرانده بود. بگذریم از اینکه او نیز در دامن اسلام پرورش یافته بوده است. «رهبر معظم انقلاب» مضاف بر قهر و قدرت، ولی الله نیز هست. بزبان او سخن میگوید. تمام علوم الهی در او جمع است. اصرار او در ستیزه جویی با غرب، کنشی ست در خور مقایسه تنها با کنش پیامبر اسلام در اصرار بر یکی بودن و یکتایی و یگانگی الله. که هیچکس و هیچ چیز مگر او. که در واقع فراخوانی بود بسوی بندگی و اسارت. در حکومت دین، تنها میتوان تایید و تصدیق کرد و فرمانبر و رعیت بود. بسیار ساده است نمیتوانی بگویی که اراده ی ولایت ممکن است که سازگار با اراده الله باشد اما به نفع مردم نیست و خسران و زیانی بس گران بر آینده ی این ملت وارد میآورد.
عامه ی مردم سخت به دین اسلام تعصب میورزند، دینی که مظهر آن ولی فقیه و دستگاهی که به فرمان او به گردش در میآید. حتی اگر نماز نخوانند و روزه نگیرند و با نام الله بر نخیزند و نخسبند. اما قسم میخورند به مقدسات سخت از سر غیرت، نه از سر عقل و خرد بلکه از سر کین خواهی، نهفته در آئین اسلامی که به ارث گرفته اند از نیاکان و به ارث وا گذارند برای نسل های آینده. چه بسرعت که بر آشفته نشده و سینه چاک و کفن پوشان و خشمگین نشوند، آماده که شمشیر بر کشیده از ناموس دین دفاع نمایند- هر آن که چیزی نا خوشایند به گوششان برسد. سیاستمداران، آنان که سودای قدرت بسر دارند بر آنند که خشم توده ها بدترین چیزهاست، هرگز نتوانی آنرا برانگیزی و در ساختار قدرت به جایگاهی برسی.
دین پیشه و سیاست پیشه هر دو ذی نفع بوده و هستند در جزم اندیشی و خشک نگری عامه، از دهقان و کارگر گرفته تا تاجر و کاسب کار. طبقه میانی و یا متوسطه که زائیده ی دوران مدرن است، استادان علم و دانش و متخصصین و کارمندان و معلمان و غیره، ممکن است که در زندگی شخصی، خود را از احکام اسارت باری، همچون احکام حجاب و جدایی جنسیت ها، رها ساخته باشند، ولی سایه مقدسات را میتوان در زندگی روز مره آنان مشاهده نمود. دانسته یا نا دانسته مطلق باورند، ارثی مانده از نیاکان که «او هست و بجز او کسی دیگری نیست." در اکبر بودن الله هم شکی و تردیدی ندارند. محتاطن اینان را باید بخش سکولار جامعه خواند. چپ های انقلابی، مارکسیست های خدا ناشناس که نه تنها از ستایش مقدسات تحمیق کننده دین اسلام از هیچ دریغ نداشتند بلکه به نام "وحدت بزرگ " و بر انداختن یو غ امپریالیسم در خدمت تحکیم و تداوم نظام ولایت برهبری خمینی درآمدند تا حکومت دین به "شکوفایی " برسد. آیا آنها میدانستند، که نه به سوی رهایی و آزادی زحمتکشان بلکه بسوی اسارت و بندگی مضاعف گام بر میدارند؟
در معنایی دیگر، این یادآوری لازم است که مهم نیست که هر گروه و یا هر طبقه ای چگونه رابطه ای و یا چه احساسی به دین خود دارد، واقعیت آن است که دین فرا طبقاتی ست و نیز فرا جنسیتی. غنی و فقیر، زن و مرد، برغم اختلاف چیزی مشترک با یک دیگر دارند و آنهم باور ها و ارزشهای دینی ست. یعنی که اقتدار دین چنان است، که بر فرهنگ ما، بر راه و روش زندگی، بر آداب و عادات و رسم و رسوم و بر هنر و ادبیات ما، سلطه افکنده است. یعنی که نه تنها قدرت در دین ذوب گردیده و با آن یکی و یگانه گردیده است بلکه فرهنگ ما نیز به دین تقلیل یافته است- البته از زمان دیرین. از مراسم عقد و ازدواج گرفته تا دفن و کفن و تقسیم جهان به حلال و حرام، طهارت و نجاست و یا پاک و آلوده، آسمانی و زمینی، همه اموری هستند دینی. کافی ست که به سفره های هفت سین، رسم و رسومی دیرینه و باستانی- که باید مبرا باشد از آلودگی به نمادهای دینی- نظری افکنیم. در اکثر سفره ها، کتاب قرآن را می بینی که بر صدر نشسته است پر از اقتدار و جلال.
اما، چه جای نگرانی ست، هرچه عمر حکومت دین طولانی تر، تحول و دگرگونی های عمیق در آن راحت تر و ساده تر. چرا که همگان میتوانند باور کنند که تراود از کوزه آنچه در درون دارد. تصمیمات ولی فقیه همه تصمیماتی هستند ماهیتا دینی. سیاست را از نهج البلاغه میآموزند و نامه های امام علی، امامی که اسطوره ی "عدالت " است و "اخلاق." "رهبر معظم انقلاب " وضع موجود را با جنگهای بدر و خیبر، مقایسه میکند. البته نه با جنگ احد که اگر امداد های غیبی یا اجنه ها نرسیده بودند پیامبر نیز ممکن بود که باسارت در میآمد. ولی فقیه بارها و مکرر به نص صریح قرآن رجوع میکند تا چشم اندازهای خود را برای آینده، توجیه و چون و چرا ناپذیر سازد. یعنی که آینده را در گذشته می بیند. چون نمیتواند به پیش برود به دوره ای باز میگردد افسانه ای. نه اینکه ولی فقیه دارای اراده ای ست آزاد، پیام آور اسلام نیز محروم از این موهبت انسانی بود. چرا که او تنها گیرنده ی پیام الله از جبرئیل بود. ما در کتاب قرآن با آنچه از زبان محمد بیرون آمده است رو در روی نیستیم بلکه الله است که سخن میگوید. کتاب قرآن حاوی سخنان الله است نه محمد. محمد نیز نماد عبودیت بود بندگی. "وحی " و یا بزبان ی رساتر ی، فرمان را از الله دریافت میکرد و به مردم ابلاغ مینمود. ولی فقیه هم بر آن باور است که او نیز پیامبر زمان است همانند او «ولی الله» است. که او مجری نه اراده ی خویشتن بلکه اراده ی الله است.
مبارزین راه آزادی، مخالفان و دگر اندیشان زمانی میتوانند بر نظامی چنین ورشکسته پیروز گردند، که بر «ولی الله » بودن «رهبر معظم انقلاب،» تاکید ورزند. چرا در خداوند بودن خامنه ای باید با سوء ظن نگریست، و یا به گفتمان او که گفتمان الله است؟ آنچه چون و چرا ناپذیر است آن است که آقای خامنه ای، موجودی ست میرا، بهمین دلیل در شرایط موجود، الله نیز میرا گردیده است. مشروط بر اینکه به رهایی بیاندیشیم. چه باک که بنیان اسطوره ها و افسانه ها و دروغ های بزرگ را بر کنیم بی آنکه از خشم مردم، هراس بدل راه دهیم. حکومت ولایت بزرگترین فرصت را برای بخاک سپردن الله بوجود آورده است. یعنی که باور به «ولی الله» بودن خامنه ای، این سود را در پی دارد که دفن خامنه ای شرایط دفن الله و در نتیجه شریعت و آئین اسلامی را نیز فراهم آورده است. چه سود، اگر دیکتاتور را بر اندازی ولی شرایطی که دیکتاتوری، استبداد و خودکامگی را بوجود آورده است، بجای خود ابقا نماییم. در 1357، دیکتاتور را بر انداختیم، اما نهاد دیکتاتوری و استبداد نهفته در دین اسلام را احیا نمودیم. حال باید گام بزرگتری و بسی بسیار خطیر تر بر گیریم. بر ماست که اسطوره ها و افسانه ها را از اعتبار ساقط سازیم و ارزش هایی نوین را جایگزین ارزشهای ضد بشری دین اسلام نماییم، ارزشهایی که انسان را والا میپندارد. او را در مرکز می نهد و معیار سنجش قرار دهد. نه اینکه او را تمام شده، محدود، حقیر و خوار بشمار آورد.
نیاکان ما قبل از شکست در دست اسلام به ارزش هایی باور داشتند که در دامنش انسان والا میتوانست پرورش یابد، انسانی خود فرمانفرما، خود مختار، خود گردان با اراده ای آزاد، نه موجود ی حقیر و بز دل و زبون و وابسته و رعیت. پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک، ارزشی ست باستانی، اما ارزشی ست همساز و سازگار به خصلت انسانی، موجودی که تمام نشدنی است و بسوی آینده ای رهسپار میشود رها از تعصب و غیرت، خشم و خشونت و بیرحمی، کین خواهی و انتقام جویی، رها از ظلم و ستم، از استثمار و استعمار، انسانی که از ضرورت ها میگذرد و به قلمرو آزادی میرسد. در آزادی ست نه در عبودیت و بندگی که انسان نیک را در هر سه مورد معیار سنجش قرار دهد. ما به ارزشهای نیاکان مان باز باید برگردیم و آنرا جایگزین ارزشهای اسلامی نمائیم تنها بآن دلیل که در دامنش انسان والا فرصت خواهد داشت که پرورش یابد. با آرمان انسان والا است که میتوان بر آرمانهای اسارت بار اسلام، پیروز گشت.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar