måndag 23 januari 2012

رهایی و آزادی و یا اطاعت و فرمانبرداری؟ این است مسئله

کیست که امروز نخواهد بداند که چرا شرایط چنین است، بحرانی و متلاطم و نا معلوم، تیره و تار و سیه تر از همیشه؟ چرا بازار ارز و طلا چنین لجام گسیخته گردیده است؟ پس ارزش پول ملی چه میشود؟ چرا قیمتها بالا و هر روز بالاتر میروند؟ چرا جنایت و دزدی، زورگیری و تجاوز، خود فروشی و مصرف مواد مخدره سر سام آور افزایش یافته است؟ آیا این است تاثیر کیفر اسلامی، بسرعت طناب دار را بگردن متهم اندختن؟ یا نتیجه ی معنویاتی ست که دین اخلاق و عدالت، دین اسلام ببار آورده است؟ تا کی بیکاری، گرانی، فقر و عقب ماندگی، ظاهر سازی و حجاب و فریب و ریاکاری؟ چرا روابط با غرب و قدرتهای بزرگ چنین تنش آلود شده است؟ چرا تحریمات اقتصادی هر روز سخت و شدید تر میگردد؟ همه جا سخن از جنگ است و بستن تنگه ی هرمز؟ چرا "دانشمندان " هسته ای یکی پس از دیگری ترور میشوند؟ سود این کشتار چیست؟ باز داشتن آیت الله ها و حجت الاسلام ها از کسب علم و دانش و فن آوری هسته ای؟ سود ش به جیب چه کشوری میرود؟ چگونه میتوان به آنچه وزیر اطلاعات، حجت الاسلام مصلحی بیان میکند، باور نمود، کسی که در حوزه های علمیه عمر خود را در شناسایی الله، خداوند یکتا و یگا نه آموختن فن و فنون جاسوسی گذرانده است. اما، در قاموس دستگاه فقاهت، آنکه به علم و دانش الله آگاه گردد، به دانش و آنچه بشر تا کنون آموخته است آگاه میگردد از جمله خبر چینی و به دام انداختن و از میان برداشتن.
کیست و به چه دلیل میخواهد رژیم دین را از دست یابی به فن آوری هسته ای باز نگاه دارد؟ مگر کشور های دیگر اتم ندارند، از جمله هندو پاکستان و اسرائیل؟ اسلام که دین صلح است و دوستی، کشور و مردم دیگری را که تهدید به نابودی نمیکند؟ دشمنی با جهان بر سر چیست؟ خواست کیست که فکر میکند که جلال و شکوه و عظمت در کسب قدرت هسته ای است؟ آنهم در چنین زمانی که مفید و عقلانی بودن تکنولوژی اتمی زیر سوال است. خسارت و زیان آن نه موقتی و گذرا بلکه بسی بسیار طولانی ست. محیط زندگی را آلوده و کشنده میسازد، نه تنها برای نسل حاضر بلکه برای نسل پس از نسل در آینده. پس تحمل این هزینه ی سنگین از برای چیست؟ از برای کسب قدرت است و یا بزک و آلایش و پالایش دین اسلام، بعنوان دین علم و دانش، دین اختراع و بدعت و نوآوری نه دین خرافات و موهوم پرستی، نه دین جهاد و شهادت، خشم و خشونت، جنگ و خونریزی و بیرحمی، مثل هر دین دیگری، نه دین قواعد و قوانین اسارت بار عبودیت و بندگی؟
بر این پرسشها، میتوان صدها پرسش دیگر نیز افزود. اما پاسخ را تنها در دین فرمانفرما باید جستجو نمود، دینی که شمشیر بر کف بر سراسر زندگی سلطه افکنده است. اگر خط قرمزی برای قدرت وجود داشته باشد، دین تمام خط های قرمز را در هم می شکند. برای خشنودی الله هر مرزی را میتوان شکست، هر دروغی را میتوان ساخت و هر تجاوز و جنایتی را میتوان مرتکب شد. حقایق را میتوان وارونه ساخت. دروغهای بزرگ گفت، تهدیدهای میان تهی کرد، در مبالغه و گزافه گویی گوی سبقت را از بزرگترین جنایت کاران تاریخ ربود. در واقع حرفه ی اصلی علما و فقها اسطوره و افسانه سازی ست که در عرصه ی سیاست هم از آن بهره ی بسیار برگیرند. کافی ست "یا علی " گفتن ولایت فقیه را هنگام تولد بخاطر آوریم و از یک جنس بودن بدن ولایت و امام حسین را.
بعبارت دیگر، وقتی دین حاکم میشود، بجای اینکه ابزار اخلاق باشد و آرامش روحی، خود هدف میشود و غایت. باور به یکتایی و یگانگی خدا بدان منظور نیست که ما را از پوچی و بی معنا بودن هستی نجات دهد، بلکه طبق آموزش های دینی عقل و خرد خود بکار گیریم و بر هوای نفس وسوسه گر فائق آییم تا به شناسایی خدای خود فائق آییم و به بندگی و عبودیت برسیم، که وقتی در عرصه ی سیاست به آزمون گذارده میشود، خود را در نظم و انضباط فرمانروایی و فرمانبری بیان میکند. هرچه سخت و شدیدتر خود را به غل و زنجیر احکام الله ببنددی، مقام بالاتر در ساختار ولایت، هرچه اقتدار عظیم تر، مسئولیت ناچیز تر در برابر ملت. بی جهت نیست که در مرکز پیشانی وزیر و وکیل و رئیس و مدیری، کبره ی چرکینی نقشه بسته است که چه حکایتها از سجده های طولانی و تکرار اعتراف به حقارت و خواری در برابر الله نکند. که از دلبستگی به مادیات گذشته است و از آلودگی به قدرت و ثروت بر کنار بوده است. اما در هوش و ذکاوت دین پیشه گان نباید تردید داشت. او خود را در برابر الله ناچیز و ذلیل سازد. اما، از سجده بر خیزد و ادعای خدایی کند. بندگی و عبودیت میتواند خود را بگونه های دیگر نیز بیان نماید، از جمله ژنده پوشی و چرکین و خاکی بودن. بهترین نمود ش هیچکس نیست مگر رئیس جمهور، آقای احمدی نژاد. واضح است که وی علاقه خاصی با ساده زیستی داشته باشد. در دوره ی اول ریاست جمهوری از پای بوسی ولایت از هیچ دریغ نداشت و همیشه بخود می بالید. بندگی و عبودیت چون دارای بالاترین ارزش و بنیاد نظام اسلامی ست، رقابت و تنش در ساختار قدرت، ظاهر میشود. در نتیجه هرچه به ظاهر از خشنودی و رضای نفس خویش بگذری و بالا دستی را خشنود سازی، هم به قدرت رسی و هم به ثروت.
ولی فقیه و پیروان او نماد بندگی هستند و عبودیت. تنها در فکر خشنودی و رضای الله، هستند، در اندیشه ی او غرق گشته اند. اما هیچکس نه به ژرفی و عمق ولایت، چنانکه گویی با الله یکی و یگانه گردیده و به مقام خدایی رسیده است. به این دلیل نه صدای احدی را می شنود و نه پاسخ به نامه ها و حاجت ها دهد و نه گریه ها و ضجه ها دل ش را به رحم آورد. آیا تا کنون خداوند صدای بشر را شنیده است؟ ولایت، جلوه ی الله، سخن نمیگوید. اما وقتی سخن میگوید. سخن آخر و نهایی را میگوید. در آن چون و چرا و یا چند و چونی نیست. احمدی نژاد در ابتدا چنان وانمود میکرد که جز خشنودی و رضای ولایت فقیه، چیز دیگری در سر ندارد تا آنجا که ولایت او را منصوب نماید به ریاست دوزخ. بی جهت نبود که ولایت، ریاست جمهوری را در بندگی و عبودیت همیشه مورد حمد و ستایش خود قرار میداد. بعبارت دیگر، بندگی و عبودیت میشود نردبان کمال در دین و در سیاست میشود ابزاری برای کسب قدرت.
بعبارت دیگر، روابطی که باید در تبعیت از قوانین و مقرراتی تنظیم گردد موافق عقل و خرد انسانی و حفظ حق و حقوق بشری، بر اساس خشنودی و رضای مقام بالاتر شکل بخود میگیرد، سلسله مراتبی که بر راس آن الله بعد فقیه و در زیر او تمامی علما و فقهای حوزه ای و سران قوای سه گانه و مجتهدین دانشگاهی و نظامی. همچنانکه ولی فقیه خود بندگی و عبودیت طلب میکند، ریاست جمهوری نیز از زیر دستان خود همان انتظار را دارد و بهمین ترتیب روسا و مدیریران و تا سطح خانواده از پائینتر ی ها انتظار تسلیم و اطاعت دارند. پائینتر ی ها نیز علاقمند هستند که ارتقا یابند. اگر بتوانند التزام و تعهد خود را به اخلاق بندگی و عبودیت به منصه ظهور رسانند. مثلا ریاست بانک مرکزی به سرنوشت ملت نمی اندیشد، به درد و رنج بی ارزش شدن قیمت کار انسان، نمی اندیشد، اسکناس چاپ میکند، نرخ سپرده ها را کاهش میدهد. چه باک اگر بازنده اصلی مردم باشند، چه باک اگر بر فقر و عقب ماندگی افزوده شود، مهم آن است که ارباب خود، رئیس جمهور را خشنود ساخته است. مسلم است بحران ارز و طلا بی شک دلایل متعددی میتواند داشته باشد، اما همه در برابر اصل تعیین کننده التزام و تعهد به اخلاق اسلامی، رنگ خود را میبازند.
در شرایط موجود، دین چیزی بس بسیار بزرگتر از خدا شناسی و آموزش احادیث و روایات و تاویل و تفسیر قرآن است، دین سیاست است، قدرت است، اخلاق است، اقتصاد است، دیپلماسی است، جاسوسی است، مدیریت است، هنر است و نویسندگی و فیلمسازی. پس از 33 سال حکومت، دستگاه ولایت فهمیده است که هم اکنون بر شمار بندگان و عابد ان در عرصه ی فیلمسازی افزوده گردیده است و زمان آن رسیده است که خانه سینمای را ببندد و سینمایی را بنیاد بگذارد که ارزش های دینی از جمله بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت و فرمانبری را ترویج و تبلیغ کند. یعنی که رژیم دین، بیان واقعیت: نبود آزادی، محروم بودن از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، بهر شکلی و در هر عرصه ای که باشد، بر نمی تابد.
این نگرش، ناشی از خصومت با دین نیست و نه لزوما اشاعه ی بی دینی و یا خدا ناشناسی ست که مطلقا باید بازتاب اراده ی آزاد است باشد و نه چیزی دیگری، چیزی که جایگاه ش خلوت انسان است. بلکه نگرشی در سوی ویران ساختن بنیان نظامی که دینی است و بر اساس اصل و اصول دینی و یا تعبیر و تفسیری از دین بر جامعه ی ما سلطه افکنده است. بدون فهم ولایت بمثابه تجلی دین و قدرت، جدا نا شدنی و جدا ناپذیر از یک دیگر، نمیتوانیم پاسخی عقلانی برای رفتار و گفتمان نظام ولایت بیابیم. مهم نیست که در دیدگاه عقل محاسبه گر، رژیم دین میتوانست به راه های دیگر، بجز تنش و کین خواهی و انتقام جویی، تنفر و نفرین و جنگ خواهی، به مقاصد خود نیز برسد. حال آنکه نگاه از درون به بیرون است که رهایی بخش است. نه دیدگاه ما که دیدگاه ولایت ست که تعیین کننده، دیدگاه دین. از هر زاویه که بنگری این دین است که روی مینماید.
ولایت یک نهاد دینی و سیاسی ست. کمتر کسی میتواند بگوید که وقتی ولایت فقیه خطبه خوانی میکند سیاست ورزی میکند و یا دین ورزی. یا زمانیکه امام جمعه ی جماعت روضه میخواند. در نظر آرید، آیت الله ای که سراسر تقدس است و پاکدامنی، همچنانکه از پیشانی کبره بسته اش نمایان است، بجای آنکه شمشیر بر کمر بسته ، هم چنانکه رسم پیامبر بوده است و امامان، لوله ی تفنگ را در دست، می فشرد. بعبارت دیگر، وحدت، یکتایی و یگانگی قدرت یک مفهوم مجرد نیست بلکه واقعیتی مشاهده شدنی. این بدان معنا ست که در گیری با یکی درگیر باد دیگری نیز هست. چه با سیاست درگیر شوی چه با دین. با این وجود تمایل دگر اندیشان و تحلیلگران آنست که از سیاست چنان سخن میراند گویی که چنین عرصه و یا پدیده ای خارج از حوزه ی دین وجود دارد. در این معنا وقتی در 1357 میلیونها مردم به استقبال مرد مقدس، زاهد و پاک و ریاضت کشیده شتافتند، به احساسات و عواطفی پاسخگویی میکردند که تحت تاثیر دین و باورهای دینی شکل گرفته بود. هرگز در این اندیشه نبودند که دست به کنش سیاسی میزنند و درختی که میکارند، میوه اش چیزی جز بندگی و عبودیت، حقارت و خواری نخواهد بود، میوه ای که بهترین غریزه های انسانی را محکوم و سرکوب میکند و عقل و خرد را مرعوب استبداد مضاعف میسازد.
ما به ولایت جان بخشیده ایم. چرا که بازتاب دینی ست که بدان باور داریم، دینی که هم سیاست است و هم اخلاق. جان در او دمیدیم و خود بی جان شدیم. شمشیر بدست امام دادیم و او را فرمانروا ساختیم و خود را فرمانبر. ظهور ولایت را نمیتوان پای امپریالیست ها نوشت. فتنه ها را چرا. در زمانی که دین حاکم است، هر پچ پچی زیر سر استکبار بد طینت است، توطئه مطلق است. این ولایت نیست که مسئول اسارت و بندگی ما است، در واقع مسئول اصلی ما هستیم که دینی را از نسلی به نسل دیگر انتقال داده ایم، که در ذات ش خشم و خشونت و کین خواهی نهفته است، تعصب و جزم اندیشی و مطلق گرایی. آنکس که بر ما حاکم مطلق است، بازتابی ست از آنچه ما هستیم. مگر میتوان به مطلق «بجز الله کسی نیست» باور داشت اما مطلق گرا نبود و فرهنگی و آداب و رسومی که به خلقت میآورد با مطلق گرایی آبیاری نکرده باشد؟
بعضا، چنان در باره حکومت ولایت سخن رانند که گویی که یک دستگاه سیاسی ست و بر اساس قواعد و مقررات آن تعامل میکند. و یا از دیکتاتوری سخن میرانند بدون آنکه نقش مطلق باوری را که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است، در پرورش استبداد و دیکتاتوری مورد اعتنا قرار دهند. حال آنکه واقعیت آن است که اگر ما دچار چنین بحران عمیق و خطرناکی شده ایم به آن دلیل است که دین بر ما حکومت میکند. دین است که در مدیریت جامعه شکست خورده است. دین است که بجنگ میرود، دین است که بخون ریزی و تخریب ویرانی دست میزند، چون باوری هست به جهاد و شهادت، دو رکن اساسی دین اسلام. عبودیت و بندگی دیگر به انجام فرائض دینی، نماز و روزه و حج و غیره نیست، که برپا داشت و نهادین ساختن شریعت اسلامی ست، تسلیم و اطاعت و فرمانبری و فرمانبرداری. مباد که هرگز از اجرای فرمانی سر باز زنی و یا ولایت را زیر سوال بری و شک و تردید بر آن روا داری. بی جهت نیست که ولایت دروازه دوزخ را گشوده است. نه، نفی و مقاومت تنبه و مجازات دارد. تسلیم باید بشویم. قیمت آب و برق ناگهان چندین برابر میشود، نان و گوشت و ارزاق مایحتاج روزانه افزایش می یابد. یارانه میدهند، نقدینه ها را زیاد میکنند، یعنی اسکناس چاپ میکنند آنقدر که ارزش آن ناچیز شود، چنانکه گویی پول، برگ کاغذ است نه تبلور کار و زحمت و عرق جبین زحمتکشان جامعه. در نظام ولایت این پول کاغذی نیست که بی ارزش میشود، بلکه انسان است که ارزش خود را از دست داده است. این محدودیت در ذات دین نهفته است که نمیتواند اقتصاد سیاسی را تعبیر و تفسیر کند. ولایت بر آن تصور است که چون عالم بر علم الهی است و زبان خدا را مورد فهم قرار داده است هیچ عرصه ای، نمیتواند خارج از دستگاه مدیریت ولایت قرار بگیرد. تصمیم هایی که اتخاذ میشود چه در دستگاه بیت رهبری و چه ماشین دولتی، تصمیم هایی هستند سازگار با دین. ولایت فقیه وضع موجود را با رجوع به افسانه و اسطوره ها ی دوران رسالت مورد فهم قرار میدهد. او در خطبه اخیر خود در شهر قم اعلام کرد که:«ما در شرایط شعب ابی طالب نیستیم بلکه در شرایط بدر و خیبر هستیم،» که بیانگر این واقعیت است که ولایت در تصمیم گیریها ش به دوران گذشته، بدوران اسطوره ها و افسانه ها می نگرد نه به آینده. آینده نگری نه سازگار است با شریعت و نه بقای ولایت.
در چنین شرایطی هیچ پدیده ای نیست که تحت تاثیر دین و باورهای دینی شکل بخود نگیرد. واقعیت و بازیگری نقش یکدیگر میشوند. نظم به بی نظمی تبدیل میشود و همه چیز پا در هوا. چون در دین همه چیز در حالت معلق است بین زمین و آسمان. هر روز هیاهویی است و جنجالی جدید. بار دیگر گرد و غبار بپا میشود. تهدید و مانور و بعد سنگر گرفتن ولایت در شهر قم که مباد فراموش کنید که 19 دی روزی بود که صعود دین بر قله ی قدرت آغاز گردید. بر آن قله است که باید بمانیم تا قیامت.
در همان حال تحریمات شدیدتر میشوند و رجز خوانی هرچه بیشتر و بار گران بر دوش مردم هرچه سنگین تر. ولایت بخود نمی اندیشد به خدایی می اندیشد که خود جلوه ی او ست. همه بدبختی ها و تیره روزی از او و فرشتگان مقرب درگاه ش بر میخیزد. اما آنها زائیده ی باورها و ارزش گزاری های ماست. مسئول دانستن دشمن خارجی چیزی نیست مگر فرا افکنی و فرار از مسئولیت. آیا چه کسی میتواند از کشتار متخصص سود ببرد. آیا آمریکا و اسرائیل فکر کرده اند که اگر آقای احمدی روشن را نابود سازند، عطش ولایت فقیه را برای کسب فن آوری هسته ای فرو خواهند نشاند؟ این اتهامی است که وزارت اطلاعات ولایت، حیدر مصلحی به آمریکا و اسرائیل نسبت میدهند. حال آنکه اگر بدقت بنگری برنده ی سود کسی نیست مگر حکومت اسلامی، حکومتی که در شهید سازی و شبیه سازی بسی ماهر و کار کشته است. آری استکبار نخبگان و دانشمندان را از دامن ولایت می رباید، اما آنهایی که در دوزخ ولایت زیر تنبیه و مجازات، جان داده و بدار آویخته میشوند، نه نخبه بلکه "محارب " اند، مجرم و محکوم در دادگاه الهی. همچنانکه اشاره شد ولایت، نظامی ست که بر اساس خشنودی و رضایت الله بوجود آمده است. در چنین نظامی هیچ کار زشتی نیست که زیبا نشود اگر در راه رضای الله انجام شود از جمله خشم و خشونت و بیرحمی.
عبور از وضع موجود، عبور از سیاستی است که دینی است. تغییر و تحول ساختار قدرت نمیتواند در عرصه سیاست محدود شود، نقش دین را در بوجود آوردن شرایط موجود و نادیده گرفتن آن ناشی از کوته اندیشی ست. حکومت دین را نمیتوان براندازی نمود. یا باید تسلیم شوی و اطاعت کنی و یا خود را از بند ها و قواعد و قراردادهای پوچ و بیهوده رها ساخته و آزادی را در آغوش کشی؟ شاید چون محروم بوده ایم در سراسر تاریخ طولانی مان، از ابتدائی ترین حق و حقوق انسانی، باید از حق بر گزیدن به میل و اراده ی خویشتن، محروم بمانیم تا قیامت و لحظه ی نهایی؟ پس چگونه انسانی هستیم؟ تنها آزادیم که تسلیم شویم و اطاعت بریم و فرمانبردار باشیم؟ مسئول کیست؟ چگونه میتوان از این شرایط نجات یافت؟ آیا هست راه برون رفتی از این تاریکی؟ آری پاسخ مثبت است، رهایی از فرمانفرمایی دین و یا دینی که سیاسی ست.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar