lördag 18 februari 2012

مگر شوریده گان و شیفتگان ولایت

25 بهمن امسال نیز شکوه و عظمت حکومت اسلامی، حکومت معنویت و ارزشهای والای الهی، نه در لفاظی آتشین بر فراز منبر خطبه و قدرت مبنی بر عدالت خواهی و سلطه ستیزی بلکه در سلطه افکنی و اشغال خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ ایران به معرض نمایش گذارده شد. نیروهای انتظامی، امنیتی، مخفی و علنی، گارد های ضد شورش با زره و سپر و کلاه خود، جاسوسان و خبر چیننان، لباس شخصی ها و بسیجیان، در نقاط مختلف تهران و دیگر شهر ها صف آرایی نموده بودند. چنگال تیز و دندان های برنده، آماده ی جهید ن بر طعمه خویش که پاره، پاره کنند و به دندان کشند فرمانبران و سر کشان و «نه گویان» را. اما گویا حکومت اسلامی انتظار وقوع یک حادثه ی تاریخ ساز بوده است؟ و گرنه چه چیزی میتوانست چنین در پیکر حاکمیت وحشت و هراس بر اندازد؟ انبوه جمعیت؟ آری، مبادا که جمعیتی بس بسیار عظیم و بی مثال در تاریخ، همچون اقیانوسی خروشان، شهرهای کشور را لبریز کند و لکه ننگ دیگری بر دامن کبریایی حکومت اسلامی بنهد، لکه ی شرمساری، لکه ای زدود نی ناشدنی همچون لکه ای که در خرداد 88 بر دامن ولایت نشست؟
مگر شوریده گان و شیفتگان ولایت در 3 روز پیش از این طبق گزارش رسانه ها و تصویرها، خیابان ها را نپوشانده بودند، جمعیتی چنان وسیع گویی که هیچ شهروندی در خانه اش نمانده بود. گویا مردمانی که سه روز پیش از این در خیابان ها به شادی و پایکوبی پرداخته بودند، از سیاره ی دیگر به سر زمین ما وارد شده بودند. در غیر اینصورت کدام رژیمی هست که برغم حمایت و وفادار ی دریایی از مردم آنگونه که در سالگرد انقلاب در صحنه حضور یافته بودند، احساس نا امنی و بی نظمی، به خود راه دهد و در پناه لشگری خشمگین و بیرحم و خشونت زا، نیرو هایی که شهرها را به اشغال خود در آورده بودند، سنگر بگیرد؟ چه چیزی چنین ولایت را به وحشت در آورده که فرمان به اشغال تهران و شهرهای دیگر داده است؟ مگر سنگر ولایت، دین و شریعت اسلامی نیست؟ مگر منبر و خطبه نیست؟ چرا دست به شمشیر برده است و لشگر خشم و خشونت را بر سر مردم گمارده است؟
اگر آیت الله ای که از حوزه ی علمیه خروج یافته و بر منبر قدرت جلوس نموده است، بشنود سوالات بالا را، در پاسخ گوید که این تعبیر و فهم سکولار ها و لیبرال ها از اسلام راستین است، اسلام ناب محمدی. چرا که در اسلام شمشیر و شریعت هرگز از یک دیگر جدا نیستند. آن، این و این، آن می باشد. یکی بدون دیگری بی معنا ست، بویژه اگر شمشیر را از شریعت جدا سازی. حضرت محمد که با دست خالی به جنگ کفار نرفت. او به فرمان الله شمشیر بر گرفت و برای رضا و خشنودی وی، سر از تن جدا می ساخت. در اسلام اگر شمشیر نباشد تسلیم نیست. اطاعت نیست. نظام اسلامی نیست. یعنی که در دین مبین اسلام جایی برای نا فرمانی و سرپیچی و نه گویی وجود ندارد. اگر به ولایت "لبیک " بگویی همچنانکه جهان نیوز گزارش میدهد که " همایش میلیونی و عظیم ملت ایران و جشن ملی 22 بهمن، لبیکی جانانه بود به این سخنان حضرت آیت الله خامنه ای." که در سه روز پیش از این گفته بوده است: "در سرتاسر كشور ميليونها انسان به خيابان ها مىآيند، تظاهرات مي كنند، شعار مي دهند." پس فرمانبران و آری گویان را ولایت دوست میدارد و آنها را پشتوانه ی حکومت اسلامی میداند. چه خوب میداند ولایت فقیه که اگر شمشیر بر نگیرد و لشگر دین، لشگر خشم و خشونت و بیرحمی را به اشغال شهرها در سراسر کشور نمی گماشت، آنگاه میتوانست، دریایی بیکران از از نا فرمانبران، از سر کشان و نه گویان را بنگرد که جمعیت 22 بهمن همچون قطره ای در درونش، ناپدید میگردید. آری از این واقعیت ولایت قطعا آگاهی داشته است که جمعیت نه گویان بسی بیشمارند با احساس و عاطفه ای پاک و اصیل، نه بر ساخته مزد و پاداش و یا ترس از دست دادن شغلی و جلب نظر فرمانده ای، بلکه با احساسی برای تغییر و تحول و نه آری گویی. و گر خداوندگار خامنه ای سه روز بعد از جشن فرمایشی 22 بهمن، فرمان اشغال شهرها را صادر نمیکرد. .
اگر نیک بیاندیشی، آیت الله فرضی ما، دارنده ی عقل و منطق اجتهاد، درست میگوید، رابطه محمد با شمشیر و شریعت حقیقتی است تاریخی. اگر ولایت را نیز ادامه رسالت و پیامبری محمد بدانیم، میتوانیم بگوییم که ولی فقیه در 25 بهمن، بجای آنکه بر فراز منبر خطبه و قدرت به لفاظی بپردازد، توصیه به تقوا و اخلاق نماید، شمشیر به کمر بسته و با نیرویی مجهز و منسجم، ویژه ی سرکوب به میدان آمده بود، نیرویی تیز و چابک و ورزیده، با مهارتی نا گفتنی در گرفتن و کوبیدن، زدن و بردن و ناپدید کردن سر کشان و نا فرمانبران و نه گویان.
بعبارت دیگر، در 25 بهمن، ما با نیروهای انتظامی در خدمت حفظ قدرت شاه و یا رئیس جمهور های مادام العمر کشورهای مسلمان مثل حسنی مبارک و قدافی و زین العابدین بن علی رو برو نیستیم بلکه با نیرویی روی در قرار داریم که ساخته و پرداخته دین و مظهر آن ولایت است. لشگر ولایت را باید لشگر دین اسلام بشمار آورد. مگر آنکه خصلت و ماهیت دینی حکومت ولایت را از خاطر بزدائیم. دین ما اسلام است که میخواهد، مردم ایران ساکت و خاموش باشند، مطیع و فرمانبر باشند. یعنی که سلطه ستیز ان اسلام، ولایت و ولایتمدار ان فرمانبر، سلطه جویان اند. تسلیم و اطاعت را را بر فراز منبر به زبان دین، زبان بیم و امید، تبلیغ و ترویج کنند. که چه افتخاری ست عبودیت و بندگی که عین آزادی و کمال انسانی ست. در عرصه عمل نیز سلطه گسترد و عمق بیشتر بخشد نه با شریعت بلکه با ابزار قهر و قدرت و خشم و خشونت. آنچه دارای اهمیت است، این است که در نظام مقدس و آسمانی ولایت، تعیین کننده، هدف است. یعنی که هدف توجیه گر ابزار و وسیله است. هدف مقدس به ابزار نا مقدس، تقدس می بخشد. جنایت در راه هدفی مقدس جهاد است. این است که لشگر دین با وجدانی آسوده به میدان میآید. هم در این دنیا پاداش میگیرد و هم در آخرت. این است که لشگر دین، لشگری است درنده، سخت بیرحم و خون آشام.
در این معنا تفاوت ولایت با شاه و یا حسنی مبارک و قدافی و صدام حسین چیست؟ آنان خود را به زرق و برق می آراستند. نه لباس روحانیت، لباس، زهد و تقوا، پوششی بدون شکل و قواره، به تن داشتند و نه با شمشیر آغشته به تقدس شریعت سر نا فرمانبران از تن جدا می ساختند. بهمین دلیل بسرعت همچون بنایی بدون پی، فرو ریختند. حال آنکه ولایت طناب شریعت را به گردن "محارب " میاندازد. ولایت خود را مجری حکم دین میداند، حکم الله. او التزام به قانون الهی دارد نه قانون بشری. لذا جایگاه ولایت از نقطه نظر ثبات و استحکام با جایگاه بشار اسد که هموطنان نا فرمان خود را به توپ و تانک بسته است به مقایسه در نیاید. ولایت جلوه ی الله ای است که یکتایی و یگانگی او در باور مردم نهادین است. از تبار طاهر ین و امام ها ست، مقدسین ی که مردم برای او و همردیفان حوزه ای وی، آیت الله و حجت الاسلامها و علما و فقها، احترام میگذارند. از آنان تقلید و تبعیت میکنند. از آنها درس زندگی میآموزند. ولایت در حوزه های علمیه تحصیل اجتهاد کرده است، ریاضت کشی کرده است و نور الهی بر قلبش پاشیده شده است. امام جماعت است. پاک و مطهر. چه باک اگر خون میریزد و خون آشام است و خشم و خشونت و بیرحمی را به اوج خود میرساند و گوی سبقت از دیکتاتور ها با زرق و برق خیره کننده میرباید. آن دیکتاتورها نمی توانستند به جنایات خود رنگ تقدس ببخشند. هیچ یک از آن طاغوت هایی که سرنگون شده اند هر روز در معابر عمومی در زیر تلاوت قرآن، طناب دار را به گردن محارب و مفسد فی الا رضی نمی انداختند.
چه بخت بزرگی که مردم در 25 بهمن به عقل محاسبه گر خود رجوع کردند و به این نتیجه رسیدند که نیست آن توانایی که تاب و تحمل مشت و لگد و باتوم و دستگیری و شکنجه را آورد و یا بدار مجازات آویخته شود. رژیم دین ثابت کرده است که قادر است سر بر زمین افکند تا آنجا که خون به رکاب اسب مقدس امام زمان برسد. در 25 بهمن، ولایت با اشغال سر زمین ایران نشان داد که آماده است که برود به استقبال قیامت. بی جهت نیست که چفیه ی ولایت، مقدس و معروف است. چون نشان سلطه ستیزی در خارج است و پوششی بر سلطه افکنی در داخل. چه خوشبخت اند فلسطینیان که در اشغال اسرائیلی ها قرار دارند و با بازجویان و قاضی و قضات و زندانبانان یهود روی در روی اند. آنها هرگز نمیدانند که اشغال در دست اسلام چه میتواند باشد. تا کنون یک فلسطینی در اسرائیل بدار مجازات آویخته نشده است. تعداد اعدام ها در ایران بعد از چین با نزدیک به دو میلیارد جمعیت، بالاترین در جهان است. کدام یک سر زمین اشغالی ست، فلسطین و یا کشور بزرگ ایران؟
پس چاره چیست حال که راه اعتراض و تجمع مسدود شده است. رژیم ولایت نیز ثابت کرده است که آنرا مسدود نگاه خواهد داشت به هر قیمتی . خداوند خامنه ای برای حفظ سلطه ی اسلام میتواند آتشی را بر سر مردم به پا کند صد ها برابر بزرگتر و سوزان تر از آتشی که بشار اسد در سوریه بر سر مردم خود شعله ور ساخته است. توانایی رژیم دین را برای بکار گیری ابزار خشم و خشونت و قتل و جنایت نباید دست کم گرفت. البته ساده است که فرض را بر این بگذاریم که مردم آماده گی پرداخت هزینه ی کسب آزادی را ندارند. که سینه سپر گلوله نموده تا عروس آزادی را در آغوش کشند. از کجا معلوم که ترس و هراس است که میتواند امتناع مردم را در تظاهرات اعتراض آمیز توضیح دهد. اگر چه بسیاری جان شیرین در کف نهادند و حضور یافتند و با دژخیمان رژیم شجاعانه به مقابله بر خاستند. اما ابهام در راه و هدف، آینده ای نا معلوم و تاریک انگیزه های خیزش را خاموش می سازد، بویژه در زمانی که نه رهبری وجود دارد و نه یک حزب و یا سازمان سیاسی. درست است، دردها بسیار است. ناله ها بلند و بلندتر میشوند. اما برای چه چیزی ست که باید بر خیزند؟ برای آقایان موسوی و کروبی، نسخه ای دیگری از حکومت اسلامی؟ برای "انتخابات آزاد" تحت رژیم ولایت؟ و یا " جدایی دین از سیاست" با انحلال نظام؟ آیا اینان شفا بخش درد شهروند ایرانی اند؟ در حال حاضر و یا در آینده؟ شکی نیست که درد را آرام بخشند، اما اگر بر انگیزاننده بودند، میلیونها را از خانه ها به بیرون میکشانیدند. حتی آزادی، سحر و جادوی خود از دست داده بود. اما کدام آزادی؟
مطالبات ی همچون "انتخابات آزاد" و یا جدایی دین از سیاست، مطالباتی ست عقلانی و سیاسی که از چندان اعتباری در نزد دین و شریعت اسلامی برخوردار نیستند. هر دو محدود و نا تمام اند در برابر کلام الهی، قرآن آسمانی، منشا عقل و خرد و سیاست نهایی. دوستان سیاست ورز خود از پذیرش این واقعیت سر باز میزنند که این قران است که در کشور ما حکومت میکند. پشتوانه حکومت ولایت، قرآن است و پیامبر و امامان، آنچه در نزد مردم هنوز مقدس است و گرامی. این بدان معنا است که هر مطالبه ای را حکومت دین میتواند به نفع خود مصادره کند، هم چنانکه کرده است، هم عقل و خرد را، هم آزادی را و هم کمال انسانی را. بهمین دلیل دین توانسته است تمامی رقیبان خود را از صحنه ی سیاست خارج سازد. این لشگر دین است که ایرانی با آن روی در روی است. این لشگر را اول باید خوب شناخت تا بتوان راهکار های نابودی آن را کشف کرد و بکار بست. تا دین را از زیر پای ولایت بر نکشی، هرگز سقوط نخواهد کرد ولایت.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar