من بر اين پندارم، از زمانی که اسلام بر مردمان ِ ايران حکم میراند، اين مردمان به نفرين اَهريمن دُچار شدهاند. زيرا با اين همهی انديشمند و دانشمند که از اين مردمان برخاستهاند هيچکدام از آنها نتوانستهاند، برای ايرانيان ديدگاهی را بگشايند، که دستکم شماری از اين مردمان به خودانديشی بگرايند.
در بينش ِ بيشترين ايرانيان پديدهها، در آزمايشگاه ِ دانايی و بينايی، بررسی نمیشوند. آنها دانايی و بينايی را هم، از عقيدهای که به آن ايمان دارند، میشناسند.
دگرسو با اين پندار، بسيار مردمفريبانی موذی از ايران سرزدهاند و روشنفکران ِ اين سرزمين را به يک عقيده، به يک ايدئولوژی، به يک قهرمان، به يک بُت، به يک پيشوا، به يک موجود ِ ناموجود بند کردهاند. در اين مکتبها بيشتر روشنفکران از خود بيگانگی، کورانديشی، خودفريبی، نادانی، دنباله روی، خوشباوری را، نسبت به کوتاهنگری، در خود آميختهاند. بدين سان هرآنکس که از دانايی کمتر بهرهمند بوده بيشتر از ويژگیهای نامبرده برداشت کرده است.
برآيند ِ اين نفرين، بيگانه پرستی، خودستيزی، ميهن ستيزی، برده منشی، دروغوندی، خردسوختگی است. اين زشتیها از ويژگیهايی هستند که بی دريغ در منش ِ بيشتر ِ ايرانيان افشانده شدهاند.
برای روشن شدن ِ اين پندار به نمايش ِ يک شوخی می پردازم:
اگر چند تا پروفسور ِ انگلوچرتی يک هندوانه را خروس بنامند، چند سالی هم، با رسانههای خردسوز، شيرهی روشنفکری را در تخم ِ خروس شناسايی کنند. سپس چنان بنمايند که بيشترين سياستمداران ِ بزرگ در پيوند با اين خروس مایه گرفتهاند.
آنگاه خواهيم ديد که شماری از روشنفکران ايران به پيروی از اين مکتب می گرايند. شمار آنها، در آغاز اندک و پنهانی است، در گذار ِ زمان، با زور ِ رسانهها، بيشتر و آشگارتر میشود.
به همراه ِ رسانههای پُر زور، که آينده را به خروس گرايان مژده می دهند، کشش ِ اين پيروان برای حکمرانی فزونی میيابد و همگی با سوز و گداز از آن خروس، که هندوانه است، سخن می رانند. در اندک زمانی اين هندوانه، در ديدگاه ِ اين سياست پيشگان، به راستی و درستی خروس مینمايد.
شگفتی در اين است که اين خروس، برای آنها، تخم هم میگذارد. افزون بر اين که آنها با تخم آن خروس خورش میپزند در پيرامون زيبايی خروس و سودبخش بودن ِ تخم او هم چندين کتاب و جستار مینويسند.
اين شوخیی شورمزه، نياز به پوزش ندارد، زيرا ساختار آن چندان از رويدادهای زمان ِ ما دور نيست.
اکنون به هندوانههايی که برخی از روشنفکران ايرانی به جای خروس خريدهاند بنگريم:
پيش از شورش 57 ناگهان روشنفکران ِ سوسياليست، از رسانههای سرمايداران شنيدند: که آنها آزادی ندارند تا بتوانند عقيده، مکتب و مسلکشان را گسترش دهند.
سوسياليستهای لنين يسم، استالين يسم، مائو يسم، مارکس يسم و اسلام يسم برای رسيدن به آزادی، خود را به آخوندی، که با دلار آمريکايی آماده شده بود، به اسم خمينی بند کردند تا او از پسماندهی احکام قبيلههای بيابانگرد، که 1400 سال کهنه هستند، برای آنها آزادی بسازد که آنها هم بتوانند، مانند جهادگران، زبان ِ هرچی بدخواه ِ سوسياليسم را ببرند.
خمينی آمد، جهادگران به آزادی رسيدند، آنها مردمان را از هستی جدا ساختند و آنها را، در ميدانهای آزادی، کشتند، تازيانه زدند، سنگسار کردند و بدار آويختند. خمينی از مردم خواست، که برای نابود ساختن ِ نشانههای تمدن و بازسازیی نشانههای اسلامی، با او بيعت کنند تا خروس ِ کارتر به تخم بنشيند.
مردم به راهنمايی همين روشنفکران، که تا کنون به آش ِ نذری لب نزده بودند، با شتاب به اميد اين که به کاسه ليسی برسند، فقيه ِ ابلهی را به شبانی برخود انتخاب کردند. روشنفکران فرياد میزدند: هر کس که، با اين شبان، بيعت نکند چنان است که او به گوسپند بودن ِ خود ايمان ندارد. اين گستاخی با گناه ِ شاه دوستی برابر است و بر آنان همان خواهد رفت که بر شاه دوستان رفته است.
نمايندگان ِ اَهريمن با وردهای بازرگانی و چاخانهای ابوالحسنی "حکومت" اسلامی را با پيشوند ِ "جمهوری" به مردم و جهانداران فرو میکنند. بيشتر ِ روشنفکران تا به امروز هم اين هندوانه (يعنی حکومت) را به جای خروس (يعنی جمهوری) پذيرفتهاند و پيوسته در دکههای خود از تخم اين خروس نيمرو می پزند و به مردم میفروشند.
گدايان ِ چپاول گر، ننگ ِ بردگی و خواریی ايرانيان را، که نشان ِ پيروزیی جهادگران است، بر روی پارچهای نوشتند و همين روشنفکران، بدون شرمندگی، اين داغ ننگين را بر سر چوبی برافراشتند و آن را هم بر پيشانیی خود نگاشتند.
پس از آن که خويشان ِ همين روشنفکران هم، در بهار ِ آزادی، به تيغ جهادگران جان باختند. برخی از اسلام سازان، که به گمان ِ خودشان 10 ميليون رای آورده بودند، از ترس ِ دو متر ريسمان، به پاريس گريختند.
ابوالحسن، که برای ولايت فقيه کتاب نوشته بود، اينک در روزنامهای، ولايت فقيه با مزهی جمهوری میفروشد. او با برخی از مريدان، هنوز هم سخت به تخم ِ خروس چسپيده است. شگفتی در اين است که اسلامزدگان باز هم، از اين خودفروخته، ولايت ِ خرخروس میخرند.
در چکاچک ِ ذولفقارهای خونين، که به تفنگهای پُر فشنگ دگرگون شده بودند، روشنفکران ِ ايران به اکبرکوسه، که او را اکبرشاه هم میخواندند، پناه آوردند تا در پناه چنين کوسهای به آن آزادی برسند که الله به عربها مژده داده است.
روشنفکران ِ هندونه نژاد هشت سال، به اميد تخم ِ خروس، به اکبرکوسه سواری دادند، آنها نه به آب رسيدند و نه به آبادی ولی نشانههای تمدن را به ويرانی و نشانههای تحجر را به سرداری برگرداندند.
اين روشنفکران، که از خريد ِ هندونه، دستشان به تخم ِ خروس بند نبود، باز هم سيدی که نشان ايران ستيزی(عمامهی سياه) را بر سر داشت، به جای گرباجغد، به کشتارگاه ِ گستاخان، فراخواندند تا برای آنها دموکراسیی اسلامی بياورد.
اين سيد ِ ايران ستيز و اسلامفروش، هشت سال، به ريش همهی روشنفکران و جهانيان خنديد و سپس چوب ساربانی را به نوکران امام زمان سپرد.
از بازدهی لالايیهای سيد ِ مردمفريب، در دوران ِ شنگول و منگول، بسياری اسلامفروش پرورده شدهاند که برای ساده پنداران ِ گريزپا، از هندوانه، خروسهای راستين و رحمانی بيرون می کشند.
نمونه دباغهايی که به فيلسوفی درآمدهاند، بسيجیهايی که در زندان ِ حکومت آموزش ِ اسلامفروشی ديدهاند، شيرين بيانهايی را که نوبل نشان کردهاند و آيت الله-هايی که پدر آزاديخواهان شدهاند کم نيستند. همهی آنها هم پيروانی دارند که پيوسته تخم خروسهای هندوانه نژاد را از دکههای آنها میخرند. گويا برخی از اين خروسها "منتظرند" که تخم دو زرده بگذارند.
اگر خمينی به سخن میگفت، که ايران غنيمت اسلام است، اکنون که آشگارا روی پرچم "لا اله الا الله" و "الله اکبر"، که شعار سرکوب کنندگان ايرانيان بوده، نوشته شده است و کمتر ايرانی از اين ننگ شرمنده میشود.
افزون بر اين هر سازمان کشوری را با پسوند "اسلامی" ننگين ساختهاند. کشور و مردمان ايران را، به کردار و آشگارا، برای بهره برداری و بردگیی امام زمان آماده کردهاند. امام زمان، عربزادهای است که در هيچ زمانی زاييده نشده ولی او بر ايران ِ هفت هزارساله حکومت می کند.
به درستی روشنفکرانی، که شريعت اسلام را به جای جمهوری يا به جای دموکراسی میخرند، آنها کورانديشانی هستند که میتوانند کمتر شناختی از اسلام و از دموکراسی و از حقوق بشر داشته باشند.
کشور و مردم ايران، در بندهای نادانی و خردسوزی، گرفتار شدهاند. نام ايران را به "حکومت اسلامی" برگرداندهاند. پرچم ِ ايران را با ننگ ِ بردگی نشانه گذاری کردهاند. عربزادگان ِ نژادپرست، با عمامه سياه، امير ِ مومنين و مومنات شدهاند.
ولايت خردسوز، که پستترين شيوهی حکومت است، وجدان و خرد ِ مردمان را در زندان ِ شريعت به بند کشيده است.
هنوز هم اين روشنفکران، در کونفرانس گِرد هم میآيند، به اميد آن که بتوانند از اين هندوانه خروس بسازند و تخمش را به مردم ايران بفروشند.
روشنفکرانی، که پيوسته چشمان آزمند ِ خود را، برای حکمرانی، بر ايران دوختهاند، تاکنون از بر باد رفتن ِ اين سرزمين و از سرکوب شدن ِ خرد و فرهنگ ايرانيان، هيچ آزرده نشدهاند. ولی هزاران کس از همين روشنفکران برای از دست رفتن ِ فلسطين اشک میريزند و همساز با جهادگران ِ ستمکار فرياد میزنند.
هزاران روشنفکر برای بخشيدن ايران به شوروی يا نابود ساختن ِ ايران در پوشش ِ سوسياليسم سخن سرايی کردهاند. ولی کمتر ايرانی برای زدودن ِ آلودگیهای فرهنگی و بازسازیی کيستیی ايرانيان جنبيده است. برخی از آزاديخواهان، که خود را از فرزندان ِ کوروش می پندارند، تا آن اندازه از خود و با انديشهی آزادگی بيگانه هستند، که برای رسيدن به حکمرانی، در برابر فرومايگانی، که در بيعت گيری بازنده بودهاند، سر فرود می آورند.
آزاديخواهی که تفاوت سيد بودن و ايرانی بودن را نمی شناسد او به تفاوت بردگی و آزادگی پی نبرده است. آزاديخواهی، که در ولايت فقيه از انتخابات سخن می راند، او در شناسايیی پيوند ِ شبان با گوسپندان ناتوان است.
در ولايت ِ فقيه چيزی، به جز نادانی، برای انتخاب کردن نيست، زيرا احکام شريعت به مردم امر میشوند. مردم تنها وظيفه دارند که از اوامر ِ الله اطاعت کنند، آنها هيچ حقی بر خالق ِ خود ندارند. زيرا مردم مخلوق و عبد ِ الله هستند. عبد بر معبود خود حقی ندارد.
کسی که ايمان آورده، او نادان بودن ِ خود را پذيرفته است، او از نادانی توان ِ شناسايیی اوامر ِ شرع را هم ندارد. از اين روی خليفه بر او حاکم شده است تا احکام ِ الله را شناسايی و به او حکم کند. مسلمان محکوم به اجرای احکام شريعت است.
در سر زمينی که سرکردهی آن، در ميان دانشجويان، از دختر ِ 16 سالهای سخن می گويد که او به تائيد خبرگان، با ابزارهای بازاری، انرژی هستهای توليد کرده است. در همين سر زمين از فيزيک دانانی دانشمند سخن میرانند که به خواست دشمن کشته شدهاند.
پرسش در اين جاست: اگر در ايران دانشمند فيزيک وجود دارد، که دارد، چرا يکی از آنها، به اين ياوه پرداز، نگفته است که ای بی خرد، هيچ کس نمیتواند اتم را، با دست ابزار، بشکافد.
آيا اين سرکرده هم هندوانهای نيست که روشنفکران ِ ايران آن را به جای خروس خريدهاند؟
اگر ما به راستی روشنفکر داريم، پس چرا امام زمان پاسخگوی نيازهای مردم شده است؟
اگر ما به خرد آراسته هستيم، پس چرا مردگان ِ هزار ساله بر ما حاکم شدهاند؟
اگر ما دانشمند داريم، پس چرا، چرخهای کشورداری در دست ِ آخوندهای ابله هستند؟
اگر ما ايرانی هستيم، پس چرا یک عربزاده بر ما ولايت دارد؟
اگر ما ميهن پرور هستيم، پس چرا ايران ستيزان را ستايش می کنيم؟
اگر در ايران حکومت ولايت فقيه حاکميت الله است، پس مردم ايران چه چيزی را انتخاب میکنند؟
اگر چپ روها از دگرگونیهای جامعه اندکی می دانند، پس چرا نمیدانند که احکام پوسيدهی قبيلهای پاسخگوی جامعهی امروز نيستند.
اگر چپ روها اندک هوشی داشتند، پس دها سال آزمون، می دانستند که آخوندها آنها را به ريزه خواری هم نمیپذيرند. با اين وجود می بينيم که، از کورانديشی، خود را به کسانی بند می کنند که دستهای خونين آنها با خون ندا و سهراب و ترانه شسته شدهاند. اين کسان که از کرامت ِ خمينی به کشکی نرسيدهاند برآنند که در راه رهنورد و موسوی به آبدوغ خيار برسند.
ايران تا زمان ِ رضاشاه، در زير تاخت و تاز ِ جهادگردان، جان میکنده است و تکه پاره میشده. رضاشاه بازماندهی اين سرزمين را، با هزاران سختی و زيرکی، از چنگِ بيگانگان ِ اسلامزده بيرون آورده و کشور ِ ايران را بُن نهاده است.
واليان اسلام، ايران ستيزان، ايران را به ياریی دشمنان ِ ايران، دوباره به چنگ آورهاند. در پی آيند ِ اسلامزدگی، ايرانيان، باز به بردگی و خواری، به حکومت ِ اسلامی، تن سپردهاند. تا کنون همهی دانش و کوشش خود را هم برای پايداری اسلام و ستايش جهادگران ِ عربزاده به کار بردهاند.
واليان ِ خردسوز، در حاکميت ِ الله، نام ايران و نام هر نشانی از ايرانيان را با پسوند "اسلامی" آلوده ساختهاند. ميهن پروران را سر بريدهاند و ايران ستيزان را به بهره کشی از ايرانيان گماشتهاند.
بيشتر ِ روشنفکران ايرانی، آن چنان با فرهنگ و کيستیی ايرانی بيگانهاند، که به خواست هر آخوندی نياکان و پيشينهی ايران را نفرين میکنند و در بردگی به پايکوبی و جفتک پرانی می پردازند. آنها فتوای برخی از آخوندها را با آب و تاب برای نابخردان ِ ديگر بازگو می کنند.
فتوا به کردار پوچ شمردن ِ خرد ِ مردمان است. روشنفکری، که به فتوای آخوندی تکيه می کند، او به راستی مردم و خودش را نادان می داند.
دشمنان ِ بشريت، کشور ايران را دزديدهاند، نشانههای ايران را ويران ساختهاند، فرهنگ ايران را به گندآب اسلام آلوده ساختهاند، درفش ايرانی را به ننگ ايرانی دگرگون کردهاند، با اين همه شوربختی، روشنفکران ِ چشم گوش بسته، پيوسته برای سرزمين فلسطين سوگواری میکنند.
از هياهوی رسانههای جهانداران، نا گهان چُرت ِ اين روشنفکران میپَرد و نگران ِ پايگاههای اتمی، در کشور امام زمان، میشوند که مبادا امپرياليسم آمريکا يا اسراييل آنها را بمب باران کند و دست ِ امام زمان هم بشکند.
کسانی، که کردار و زندگانیی آنها در نوکری و بندگی برای بيگانگان بوده است، از گسستن ِ افسارشان، که به دست واليان اسلام است، میترسند.
اسلامزدگان به بردگانی مانند که اربابان، از وجود ِ آنها، پُر توان و آنها باِ وجود ِ ارباب ناتوان هستند.
کسانی که از کورانديشی با ولايت فقيه خو گرفتهاند، با درون مايهی آزادگی و ميهن پروری بيگانهاند، آنها تنها فرمانبر میبرند. آنها نه چيز برای انديشيدن و نه چيزی برای انتخاب کردن دارند. اين خردسوختگان از اسلامزدگی به خودفريبی پناه میبرند تا ننگ بردگی را در ولايت فقيه فراموش کنند.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar