söndag 4 december 2011

جمهوری اسلامی، سکس و شرع مقدس

اگرچه خط مشی این سایت پردختن به موضوعات داخلی و درگیری های کوچک مقامات و ... نیست اما ماجرا دانشگاه زنجان اهمیتی دیگر دارد که لازم دانستیم آن را انعکاس دهیم. بخصوص از آن جهت که دانشجویان باید در این موقعیت کمال هوشیاری را به خرج دهند و ترفند حاکمیت را به خودش برگردانند، و کاری را که در 18 تیر آغاز کردند به انجامی شایسته برسانند.

ماجرای تجاوز یک مسئول دانشگاه زنجان به یک دختر دانشجو چندی پیش موجب اعتراض دانشجویان شد و حکومت با تمام توان تلاش کرد تا این اعتراضات را سرکوب کرده و طبق معمول، آن را ناشی از تحریک بیگانگان تبلیغ کند.

این ترفند ناموثر بود هرچند که اعتراض دانشجویان موقتاً پایان گرفت. اما ماجرا ادامه یافته و دانشجویان که فساد گسترده حکومت را در همه جا می بینند (همین چند وقت پیش بود که کسی به نام پالیزدار آمار فسادهای مالی گسترده «ارکان نظام» را بسیار خلاصه افشا کرد و سربسته از فساد اخلاقی آنان هم سرنخ داد) مترصد هستند که دوباره اعتراضات خود را گسترده تر از قبل مطرح کنند.

در این میان حاکمیت اقدامات عجیبی می کند که می تواند حاکی از تلاش برای کنترل اعتراضات دانشجویی و به تقابل کشیدن آن با احکام دین اسلام باشد.

برخی اخبار و اطلاعات حاکی از این هستند که نيروهاي امنيتي در پی جلب رضايت دختر دانشجوي بازداشتي دانشگاه زنجان هستن تا او اعلام کند که پيش از اين به عقد موقت (صيغه) مددي (معاونت دانشجويي دانشگاه زنجان) در آمده است. این موضوع باعث می شود که از مددی رفع اتهام تجاوز شده و عمل وی شرعی قلمداد گردد و از سوی دیگر هرگونه اعتراض به اعمال او تعدی به حقوق شخصی و نفی احکام اسلامی تلقی گردد.

البته به کسی مربوط نیست که «کی با کی سکس دارد» اما در این ماجرا چند پرسش مهم می توان مطرح کرد: اول اینکه مددی چرا اینقدر اهمیت دارد که حاکمیت حاضر است او را به این ترتیب از مجازات برهاند؟ اگر در ماجرای زارع، حاکمیت اساساً اتهامات او را انکار کرد، به خاطر موقعیت او و احتمال افشای اسرار سکسی مقامات دیگر بود.

سوال دیگر اینکه چرا حکومت در آستانه 18 تیر چنین اقدامی را انجام می دهد؟ این اقدام قطعاً تحری کننده دانشجویان است و می تواند به اعتراض و تظاهرات منجر شود و مقامات این را به خوبی می دانند. پس لابد طرح و نقشه ای دارند.

از سوي دیگر احتمال تجاوز به دانشجوي بازداشتي در بازداشتگاه وجود دارد. همان طور که در مورد دانشجوی دختر دانشگاه همدان اتفاق افتاد.

مرور این گونه رویدادها چشم انداز کریهی را مقابل دیدگان می آورد. گروهی که پس از جنگ به مرور تمام مصادر امور و منابع مالی کشور و مقامات حکومتی را غصب کردند امروز بی شرمانه از انجام هیچ کاری خودداری نمی کنند و به نام اسلام (آن هم از نوع انقلابی) و شرع مقدس انجام هر عملی را برای خود مباح می بینند. باید اندیشید و افشا کرد که این مقامات – از همین معاون دانشگاه زنجان گرفته تا سردار طرح امنیت اجتماعی و کسانی بسیار دیگر که هنوز در پس پرده اند – به پشتوانه کدام قدرتی اینگونه بر جان مال و ناموس مردم می تازند و کسی جلودارشان نیست؟ (حتماً ماجرای کشته شدن یک پسر جوان در مترو توسط یک عضو نیروی انتظامی را به یاد دارید که دلیل قتل را متلک گفتن پسر جوان به یک دختر عنوان کرد!)

باید از این جامعه و از این مردم که تعصبشان را بر موی دختران و اختلاط با جنس مخالف متمرکز کرده پرسید که تجاوز به کسی که برای تحصیل در دانشگاه حضور یافته، برگزاری نماز جماعت با حضور فواحش برهنه (!!)، تجاوز و کشتن دانشجوی پزشکی در بازداشتگاه، فریب دختران و فروش آنها به اعراب (سخنان آقای عباسی را به خاطر بیاورید)، کشتن جوانان به جرم تمایل به جنس مخالف، و ده ها مورد مانند این که آشکارا و در کمال وقاحت از سوی حاکمیت اعلام و سپس ماست مالی و اساساً انکار شده، و ده ها و بلکه هزاران موردی که پنهان است و آشکار نگردیده، شایسته تعصب ورزیدن نیست؟

انتخابات و سندروم

به خوبی می دانیم که حاکمان و زمامداران و پایوران و همچنین چند درصدی طرفداران و وابستگان و دلبستگان نظام جمهوری اسلامی، جملگی به عقب مانده ترین لایه های اجتماعی ِ جامعهء ایران تعلق دارند.

آخوندها، مسلمان ها، مذهبی ها، مؤمنان، سید و سادات ها، خمس و زکات و سهم امام خورها، روضه خوان ها، دعانویس ها، استخاره چی ها، مسجدی ها، هیأتی ها، تکیه ای ها، حسینیه ای ها، نمازجمعه ای ها، مداح ها، قاری ها، دعای کمیلی ها، دعای ندبه ای ها، امام زمانی ها، اهل زیارت و زیارت نامه خوان ها، مرده پرست ها، دیوانگان حسین وعاشقان زهرا و رقیه و سکینه، حاجی حاجی مکه ای ها، سفرهء ابالفضلی ها، مولودی بگیرها، شله زردخورها، چادرچاقچوری ها، خادمین حرم و متولیان امامزاده ها، گداپرورها و خیریه چی ها، بازاری های سنتی و جمعیت مؤتلفه ای ... و در مجموع از این قماش گروه های فناتیک مذهبی اند که رژیم اسلامی را سرپا نگهداشته و حفظ و حمایت می کنند. باورها و اعتقادات اسلامی به خودی ِ خود و فی نفسه از این اقشار افرادی متجاوز به آزادی ها و حقوق دیگران تربیت کرده است و اساساً از خوی تجاوزگر و خشونت طلب و پرخاشجوی اسلامی برخوردارند و اسلحه بدست گرفته و در قالب پاسدار و بسیجی و مأمور نیروی انتظامی و سرباز گمنام امام زمان و مأمور منکراتی و خوهران زینب، با زور و اجبار معتقدات و مقدسات و آموزه ها و حدود و احکام و شرایع اسلامی خود را به دیگران تحمیل و تنقیه و اماله می کنند.

بنا به گوهر نامداراگر و متجاوز و دگراندیش ستیز اسلام، هرگونه کوشش برای گفتگو و تعامل با این لایه ها عبث بوده و هرگز هیچ منطق و استدلال محکمی چون میخ به سنگ در نزد ایشان احترامی ندارد و به غیر از قوه و قهر و زور و اسلحه، هیچ وسیله ای برای مقابله با این گروه ها و دفاع در برابر توحش افسار گسیختهء آنان قابل تصور نیست.
اسلام ناب محمدی و شیعهء حقهء جعفری همچون حشره ای غول آسا پیوسته و بی وقفه تخم می ریزد و هزار هزار ملا و مفتی و آخوند و آیت الله و مجتهد جامع الشرایط و مراجع عظام و علمای اعلام و فقهای عالیقدر تولید می کند و اینان نیز به نوبه خود مسلمان و مؤمن و مریض و اسلامزده و گوسفند و گاو شاخدار پرورش می دهند و به جان مردم آگاه و آزاداندیش و خردگرا و شریف و میهن پرست می اندازند.
این لایه های اجتماعی غالباً پس از انقلاب سپید شاه فقید پدید آمدند که مانند فاضلاب از روستاها به حاشیه کلان شهرها سرازیر شده بودند و مناسبترین محیط مردابی را جهت رشد و پرورش لارو و تخم های آخوندها و حجج اسلام بوجود آوردند. همین اقشار در یوم الکفتار 22 بهمن 57 تمامی دست آوردهای مدنی و مدرن طبقهء متوسط شهری را که به همت دو پادشاه پهلوی کسب گردیده بود، پایمال و لجن مال پس ماندگی های خود کردند. محض مزاح هم که شده می بایست گفت که شاید آلودگی هوای تهران از سوختن فسفر مغزهای تهی و پوک همین زباله هاست!

چهار دلقک و عروسک زشت و بی سواد و بی مقداری که توسط ولی فقیه یعنی دست دراز الله بر گرده و گلوی ما، برای نمایش انتخابات ریاست جمهوری دهم برگزیده شده اند، جملگی به اقشار توصیف شده در بالا وابسته اند و در طی سه دههء گذشته، از مهره ها و عوامل و عمال فعال نظام اسلامی بوده اند. احمدی نژاد و موسوی و کروبی و رضایی به لحاظ پایگاه و خاستگاه اجتماعی جزو تفاله های متعفن و مزاحمی هستند که اسلام مترقی و مکتب انسان ساز اسلام طی قرون متمادی در این سرزمین پرورش داده و تربیت کرده است.

محمود احمدی نژاد
بچهء حلبی سازی روستایی و متولد زمین های خاک آلود حاشیه کویر در گرمسار که هرگز معلوم نشد در کجا درس خوانده، از کجا و چگونه مدرک دکترا دریافت کرده است. هیچ کس حتا به اندازهء یک صفحهء A4 نوشته و مطلبی که اندیشه های وی را نشان دهد نیافته است. کوتوله و سیاه سوختهء گشنگی کشیده و بی ریشه و بی استخوان و بی اصل و نسب و بی پرنسیبی که بی گمان هیچ آموزگار و استادی به خود ندیده است.
تاریخ ایرانزمین هرگز مقام و مسئولی به پستی و بی کفایتی و پلشتی و حقارت وی بر خود ندیده بوده است. هم ملت ایران و هم دیگر مردم جهان، هرگز هیچ مقامی را به اندازهء احمدی نژاد مورد جک و تمسخر و استهزا و توهین و تحقیر و دشنام قرار نداده بوده اند.

احمدی نژاد از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مانند توله سگی وفادار، با سرسپردگی به مافیای روحانیت و شرکت در مراسم مداحی و چماقداری و اسید پاشی و گروگانگیری و زندانبانی و بازجویی و شکنجه و ترور و تیر خلاص زنی در نظام سفله پرور اسلامی، به عنوان مثلی زبانزد از بی همه چیزی و بی لیاقتی و فرومایگی به کارها و مسئولیت های مهم گماشته شد. نکبت های وجود او را در طی حداقل چهارسال گذشته همگان ملاحظه کرده اند و ساحت این صفحه را بیش از این به گنداب وجود وی آلوده نمی کنیم.

میرحسین موسوی
فسیل مفقودالاثری که دوباره از گورگریخته و با شال سبزی که همچون قلاده به نشان سپوختن تازیان مسلمان بیابانگرد بر اجدادش به گردن آویخته، بیش از همه قصد فریب همان پست ترین و دونمایه ترین اقشار اجتماعی را همت خود در خاکساری به پای مافیای روحانیت قرار داده است.

با نقاشی های بی ارزشش و هنرمند خواندن وی مگر بچه بسیجی های خل و چل را مرعوب کنند. وگرنه کیست که نداند هنر و نقاشی و تصویرگری در اسلام حرام است. همیشان در زمان تصدی صدراعظمی با چماق وزارت ارشاد و با سانسور و قلع و قمع نگارخانه ها و تالارها و نمایشگاه های نقاشی، یک ملت را از تاریخ تصویری خود بی خبر گذاشت. موسوی با نقش و سهم مؤثری که در انقلاب فرهنگی به عهده داشت، به مدت سه سال یک ملت را از آموختن و دانایی و دانش اندوزی محروم کرد.
موسوی دستش تا مرفق به خون جوانان میهن آلوده است. او به واسطهء مسئولیت مستقیمی که در کشتارها و قتل ها و اعدام های سالهای 60 تا 67 به عهده داشته مجرم است. او عضوی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده و در تمامی سرکوب ها، دزدی ها، قتل ها و جنایات حکومت سنگسار اسلامی شریک و مباشر بوده است.
موسوی نیز همچون بقیه نامزدها هیچ فکر و قصد و هدفی به جز حفظ نظام اسلامی در مخیله اش راه ندارد و او نیز تا آخرین قطرهء خون خود در راه این رژیم با مردم مبارزه خواهد کرد. چون عمیقاً می داند که در صورت یورش ایرانیان و برانداختن جمهوری اسلامی، احتمالاً چیزی هم از خونش باقی نخواهد ماند!

شیخ مهدی کروبی
این یکی که دیگر با تابلو جلو آمده. شیخ دغلباز اصلاحات، آخوندک اسلامفروش سفله، که وجودش به خودی خود توهین به کرامت انسان است. تصور کنید که این شیخک بیمقدار بر گوری در قبرستان چمباتمه زده و کتابی چرکین بدست گرفته و آیات عربی قرقره می کند و رهگذران سکه های خرد پیش پایش می افکنند. و نیز تصور کنید که وی در سازمان ملل متحد و در زیر کتیبهء حقوق بشر کوروش کبیر برای حضار فرهیخته آیه قران را سرلوحهء مزخرفات اسلامی اش قرار داده و به نمایندگی ِ ملتی کهنسال و فرزانه، زوزه های توحش اسلامی سر می دهد!
به راستی کدام تصویر برازنده اوست؟
شیخ مهدی کروبی نه قواد که عضوی از مافیای روحانیت معظم و معزز است و به کفتارهای بزرگی همچون مهدوی کنی و گیلانی فر و نوری همدانی و مکارم شیرازی نسب می برد. به حق که او برای اجرای حکم حکومتی رهبر پا به میدان نهاده است. اما چون فرد کودنی است، در بحبوحهء انتخابات و شمارش آرا، بدون تردید دوباره خوابش خواهد برد و یا اگر با هوشش بدانیم، خود را به خواب خواهد زد!

محسن(سبزعلی) رضایی
محسن رضایی در پیش از انقلاب اسلامی عضو گروهک اسلامی- تروریستی منصورون بود. این نوع گروهک های اسلامی در مقطعی از دههء چهل و پنجاه خورشیدی مانند قارچ توسط استعمارگران تولید شدند و در لبنان و فلسطین آموزش های تروریستی دیدند و در جهت بی ثبات ساختن حکومت های ملی و سکولار منطقه به خدمت گرفته شدند. رضایی بنا به تجربه اش در تشکیل سپاه پاسدارن نقش مؤثری ایفا کرد و سپس با بروز جنگ به جبهه ها رفت تا مخالفان حکومت اسلامی و بیشتر ارتشیان دلاور ایرانی را که به هدف دفاع از میهن با دشمن خارجی می جنگیدند از پشت با تیر بزند.
خون کودکان نابالغی که دسته دسته بر روی مین ها تکه پاره شدند به گردن محسن رضایی هاست. رضایی مسئول بیش از شش سال جنگ بیهوده است که با تجاوز به خاک عراق ادامه یافت و هزاران کشته و معلول به جای گذاشت.
دکتر محسن رضایی ... این را هم نگوییم که دیگر از شنیدن واژه دکتر همگان دچار تهوع می شوند.

***

هیچ شعبده بازی قادر نیست ایرانیان خردگرا را گرفتار روزمرگی ساخته و از ریشه های شر و تباهی غافل کند. با توهم گفتگوی توحش و تمدن، با مضحکهء اصلاحات و با سیرک انتخابات و کیسهء سیب زمینی و سهم نفت، شاید چند صباحی سفلگان و فرمایگان را بتوان سرگرم ساخت، اما به یقین ایرانپرستان و پرورش یافتگان فرهنگ اصیل ایران، ملعبهء دست و دهان اهریمن نخواهند شد.
در وجود هر فرد ایرانی اگر ذره ای منش ملی و غرور ملی و اگر بویی از فرهنگ اصیل ایران باقی مانده باشد و اگر هنوز خرده حرارتی از شعلهء آتش آتشکدها جانش، دلش و روانش را گرما ببخشد، هرگز به گرد این سفلگان بی مایه نمی گردد. تک تک سلول های ذهن و روان و وجود این فرومایگان تازی پرستِ گریخته از اعصار گور و تاریکی، انباشته است از فضولات و ترشحات و چرکآبه های حشرات و سرگین غلطان های بیابان های خشک و قفر عربستان ِ اسلام.

آنانی که مردم را به شرکت در شعبه بازی ولی فقیه تحریک و وسوسه می کنند، به راستی که دانش قوادی تدریس می کنند و درس پفیوزی می آموزند.
این چگونه مشی و شیوه و راه و روش و فکر و سیاستی است که همانان که در برابر رژیم پهلوی، در برابر رهبرانی ایرانی و میهن پرست، قیام مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیشان بود و از کشتن یک پاسبان بی تقصیر فروگزار نبودند، امروز در مقابل آخوندهای کینه توز، اشغالگر، آزادی ستیز و اژی زندگی، در برابر نفس پلیدی و تبه کاری سپر انداخته اند و اخته و آویزان، منتر و معطل و منفعل، مردم را به شرکت در نمایش انتخابات و شعبده و حقه بازی حاکمان اسلامی تشویق و ترغیب می کنند؟ ای اف بر شما باد!

ایرانیانی که چنین می پندارند نه فقط خردباخته، خودباخته و ازخود بیگانه اند، بلکه بی گمان به سندروم استکهلم دچارند. به گروگان گیران خویش تعلق خاطری عاطفی و بیمارگونه یافته اند. ایشان به کسانی که آنان را تاریخاً مورد تجاوز و سوء استفاده قرار داده، تحقیر و هتک حرمت و بی سیرت کرده، علاقه مند گشته و عشق می ورزند. شترگاوپلنگان ملی- مذهبی از نمونه های بالینی و آزمایشگاهی ِ و روانپریش این بیماریند. حتا با اندکی مسامحه می توان مدعی شد که ایرانیانی که به زیارت قبور امامان و امامزاده ها و تازیان متجاوز می روند به گونه ای دچار همین بیماریند. بیگانه پرستی و خودآزاری و لذت بردن از شکنجه و تحقیر خویش و علاقه به زندانبان از عوارض این بیماری است.

دروغ پردازی، شگرد حکومت ایران به هدف ایجاد شکاف در صفوف اوپوزیسیون ایرانی

یک تارنمای "خبری" در آخرین شماره خود نوشته است که اسرائیل قصد دارد با حمایت های مالی، گروه های اوپوزیسیون ایرانی را به بهانه حقوق بشر، علیه جمهوری اسلامی ایران بسیج کند، و در همین فرصت، آن تارنما اوپوزیسیون ایرانی را از همکاری با رسانه های اسرائیلی و از جمله "همدمی" برحذر داشته است.

این تارنما برای اثبات گزارش سراسر دروغین خود، حتی خبری را نیز از قول روزنامه معتبر اسرائیلی هاآرتس نقل کرده و می نویسد: « در گزارشی از روزنامه هارتص اسرائیل از قول یک مقام بلند مرتبه اسرائیلی گفته شده است که اسرائیل هم میخواهد همانند دیگر هم کاسه های خود در کشورهای غربی مساله حقوق بشر و حمایت از گروههای تروریستی را با حمایت مالی علیه ایران بسیج کند».

آن تارنما در ادامه این خبر ساختگی و دروغین می افزاید: « البته اسرائیل وسرویس مخفی او سالهاست که این کار را میکند . در گزارش روزنامه هارتص آمده است که این حمایت های مالی به کسانی تعلق خواهد گرفت که نسبت به سیاستهای حقوق بشر رژیم ایران و برنامه اتمی آنها حساسیت دارند».
مسوؤلان این تارنمای "خبری" با انتشار چنین گزارش های جعلی، همزمان چند هدف را دنبال می کنند که غایت نهائی همه آن ها به فلج کشاندن فعالیت اوپوزیسیون ایرانی علیه جمهوری اسلامی ایران و ایجاد شکاف و نفاق در صفوف آن است.

پیش از آن که به توضیح این ارزیابی بپردازیم، یادآوری می کنیم که سرکردگان سپاه پاسداران و بسیج در ایران ماه گذشته اعلام کردند که قصد دارند با هزینه کردن یک بودجه گزاف، بیش از پنج هزار تارنما (وب سایت) برپا کنند و از طریق ان به تبلیغات بپردازند. از این رو شمار زیادی از تارنماها و بلاگ هائی که در هفته های اخیر همانند قارچ در اینترنت روئیده و اسامی مختلف و شکل های گوناگون دارد، با آن که ظاهرا عبای اوپوزیسیون بر تن کرده، ولی در واقع سخن گویان پنهان و آشکار رژیم ایران هستند و بی تردید آن تارنمائی که خبر دروغین بالا را منتشر ساخته، یکی از همین انبوه است.

با جعل کردن خبری از رونامه اسرائیلی هاآرتس، آنانی که این تارنما و امثال آن را راه اندازی کرده اند، چندین هدف را همزمان دنبال می کنند:

1- می خواهند ادعا کنند که اتهام پایمال شدن حقوق انسانی در ایران یک افترا و ادعای بی اساس است که از جانب اسرائیل عنوان می شود و از واقعیت به دور است.

2- می خواهند تلاش اوپوزیسیون ایرانی را برای دفاع از حقوق هم میهنان خویش، وابسته به بیگانگان، و نه یک تلاش میهنی و ملی نشان دهند.

3- می خواهند تلاشگران ایرانی را از همکاری با رسانه های فارسی زبان اسرائیل که یکی از بازتاب دهندگان دیدگاه ها و اندیشه های آنان هستند، و این واقعیت حکومت ایران را بسیار ناراحت ساخته، بازدارند.

سالیان دراز است که حکومت ایران می کوشد این خیال باطل را تزریق کند که حتی اگر گروه های وطن پرست و آگاه ایرانی با حکومت موجود به صورت کنونی آن مخالفت می ورزند، ولی در ستیز با اسرائیل و نکوهش این کشور در راستای دیدگاه های رژیم قرار دارند و تفاوتی بین آن دو نیست. انتشار دیدگاه های میهن دوستان ایرانی در "همدمی" و رادیو اسرائیل در دفاع از حقوق حقه ملت اسرائیل و علیه ترور فلسطینی و اسلامی (که هدف آن از میان بردن نهادهای دموکراتیک اسرائیل و منطقه و به روی کار آوردن یک رژیم بنیادگرا و سرکوبگر به جای آن است)، صلح ستیزان و آشوب طلبان را آزار می دهد.

4- موذیانه ترین بخش از این هدف های ناپاک در انتشار این گونه گزارش های دروغین آن است که می خواهند با تطمیع اوپوزیسیون ایرانی، در میان آنان دو دستگی ایجاد کنند؛ زیرا خودشان خوب می دانند که روشنفکران و تلاشگران ایرانی بدون هیچ گونه چشمداشت مالی نوشتارها و گفتارهای خود را در اختیار رسانه های اسرائیلی قرار می دهند و تنها مزدی از این بابت دریافت می کنند خدمت به وطن خویش است و بس ؛ و هنگامی که آن ها ادعا می کنند که اسرائیل بودجه کلانی برای این گونه فعالیت های اختصاص داده، امیدشان آن است که افراد اوپوزیسیون ایرانی را به جان یکدیگر بیاندازند که چرا فلانی پول دریافت می کند و به آن دیگری پولی داده نمی شود. آن ها می دانند که بسیاری از تلاشگران ملی ایرانی، در خارج از کشور با مشکل معیشتی روبرو می باشند و بر این خیال باطل هستند که از طریق این گونه دروغ پردازی ها ممکن است بتوانند آنان را از میدان بدر کنند.

این اولین و آخرین دروغی نیست که تارنماهای وابسته به جمهوری اسلامی ایران آن ها را رواج می دهند. این یک تاکتیک دائمی و منظم حکومت است که با انتشار "ضد خبر" به بهره گیری تبلیغاتی بپردازد.
یک تارنمای داخل رژیم برای اثبات این ادعای سخیف که هولوکاست بود که دستاویزی برای برپائی کشور نوین اسرائیل قرار گرفت، نوشت: بنیامین هرتسل (پایه گذار اندیشه نوزائی اسرائیل) هولوکاست را وسیله اجرای هدف های خود قرار داد. آن ها شاید نمی دانند که هرتسل تلاش خود را برای حل مساله آوارگی یهودیان در اواخر قرن نوزدهم آغاز کرد و به این اندیشه رسید که آنان باید به سرزمین پدری (خاک تاریخی اسرائیل) بازگردند و کشور مستقل خویش را از نو برپاکنند. هرتسل حدود چهل سال پیش از هولوکاست چشم از جهان فروبست.

در مورد سران حکومتی که می گویند هولوکاست وجود نداشته و یک افسانه است، دروغ پردازی هائی از این قبیل چرا باید شگفتی ایجاد کند؟
آنان برای رسیدن به هدف های ناپاک خویش، از هیچ شگردی رویگردان نمی شوند.

torsdag 1 december 2011

جنبش ملی سبز ایران



بارها گفته و نوشته شده است که رهایی ایران از تسلط استبداد مذهبی جز از راه برکناری نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست، به همانگونه که جلوگیری از تکرار استبداد در آینده ایران، در سایه تحقق آزادی های فردی و اجتماعی و استقرار حاکمیت مردم امکان پذیر خواهد بود.

در کشورهای صاحب دمکراسی گرایش مردم به شخصیت ها و احزابی است که به آنچه در جهت تحقق منافع ملی عنوان می کنند وفادارند. چنانچه مشاهده شود پس از رسیدن به قدرت از مسیر منافع ملی و تعهداتی که کرده اند منحرف می شوند مردم از آنان روی برگردانده و در نخستین فرصت بدست آمده از قدرت برکنارشان می سازند. از این روست که سازمان ها و شخصیت های سیاسی در این کشورها برای برخورداری از حمایت مردم نسبت به خواست و منافع ملی وفادار و پای برجا باقی می مانند.

یک مورد از وفاداری شخصیت های سیاسی را نسبت به هدف ها و برنامه هایی که عنوان می کنند در دوران ریاست جمهوری یحیی خان در پاکستان – نه چندان صاحب دمکراسی- شاهد بوده ایم.

در آن دوران که بنگلادش و پاکستان امروزی هنوز از هم جدا نشده بودند، پیش از برگزاری انتخابات سراسری شیخ مجیب الرحمان با شعار جدایی بنگلادش از پاکستان وارد کارزار انتخاباتی شد و قول داد چنانچه پیروز شود آنرا عملی سازد. متقابلاً ذوالفقار علی بوتو با شعار حفظ تمامیت ارضی به مبارزه انتخابات پیوست و قول داد در صورت پیروزی مانع تجزیه پاکستان شود. نتیجه انتخابات بگونه ای در آمد که شیخ مجیب الرحمان اکثریت کرسی های مجلس پاکستان را بدست آورد. چنانچه او از جدایی بنگلادش صرف نظر می نمود به ریاست دو بخش پاکستان برگزیده می شد. در مقابل، شمار نمایندگان طرفدار ذوالفقار علی بوتو در حدی بود که تنها در صورت جدایی بنگلادش بود که می توانست به ریاست پاکستان غربی برسد. اما هیچ کدام از این دو چهره سیاسی حاضر نشدند منافع شخصی را بر آنچه بسود منافع ملی می پنداشتند برتری دهند.

با این ترتیب پاکستان به دو کشور بنگلادش و پاکستان غربی تجزیه شد، شیخ مجیب الرحمان ریاست جمهوری بنگلادش و ذوالفقار علی بوتو رئیس بخش غربی پاکستان گردید.

در ایران، اما قضیه برعکس است. شخصیت هایی که نسبت به خطر استبداد مذهبی حتی پیش از استقرار جمهوری اسلامی هشدار می دادند و بر این باور که تنها راه رهایی ایران جلوگیری از تکرار استبداد است پایدار ماندند، یا جان باختند یا آنکه کنار گذاشته شده اند. در عوض کسانی مطرح و خبرسازند که داغ همکاری و خدمت گذاری به سردمداران جمهوری اسلامی را بر پیشانی داشته و اکنون هم که به ظاهر از نظام ولایت فقیه بریده اند جز انتقاد کردن از کارکرد سردمداران اسلامی بویژه آنها که در رأس قدرتند حرفی نمی زنند.

این افراد با هرگونه سمت یا مسئولیتی که در گذشته داشته اند، پاسدار یا طراح سپاه پاسداران، وزیر و یا نخست وزیر، امروز به صورت قهرمانانی مطرح می شوند که گویا می خواهند مردمی را که در دوران قدرتمندی با سلب آزادی هایشان به روز سیاه نشانده اند به آزادی و خوشبختی برسانند.

متأسفانه شیوه کنار گذاردن آزادیخواهان واقعی و مطرح نمودن شرکاء جرم سردمداران جمهوری اسلامی گرچه توسط رسانه های خبری غربی و بخش فارسی رادیو تلویزیون های بیگانه بکار گرفته می شود گستره رسانه های ایرانی خارج از کشور را نیز کم و بیش در بر گرفته است.

برخی از هموطنان مان که به علت استقرار جمهوری اسلامی جلای وطن کرده و آواره سرزمین های دیگر شده و در تمامی این سالها بعنوان اپوزیسیون جمهوری اسلامی فعالیت داشته اند، اکنون که مردم در ایران بپاخاسته اند به عوض اینکه در راستای تحقق هدف های ملی قلم بزنند و راه کار درست رسیدن به پیروزی را بازگو نمایند به کژراهه کشیده شده، خواسته یا ناخواسته سعی در کشاندن مردم به بیراهه دارند. آنها با وجود اینکه می دانند جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت استبداد، ارتجاعی خود و مغایرت قانون اساسی آن با آزادی، حقوق بشر و حاکمیت ملی و نیز حرکت برخلاف مسیر تاریخ محکوم به شکست است، به جای آنکه بکوشند مردم را برای دوران پس از جمهوری اسلامی همبسته و پیوسته سازند و به امکان پُر شدن خلاء قدرت توسط استبداد دیگری هشدار دهند و از آنان بخواهند با یگانگی و همبستگی ملی آماده جلوگیری از احتمال چنین رویداد زیانباری باشند، متأسفانه امید به امامزاده ای که هشت سال تمام نخست وزیر جمهوری اسلامی بوده و پرونده اعمال او ازدیگر سردمداران سبک تر نیست و نیز به همسر او به این بهانه و دست آویز که گویا این زوج می خواهند قانون اساسی جمهوری اسلامی را به سود منافع مردم و آزادی حاکمیت ملی عوض نمایند، دل بسته اند.

توجه داشته باشیم وقتی از مردم دعوت می کنیم برای رهایی از استبداد مذهبی پشت سر نخست وزیر دوران خمینی قرار گیرند و استدلال می کنیم که او نخست وزیر بی اختیار بوده است، این پرسش پیش می آید که چنانچه به ریاست جمهوری برگزیده شود چه تضمینی وجود دارد همانقدر بی اختیار نباشد که قبلا بوده؟

یا هنگامی که امید رهایی به بانوی محجبه ای می بندیم که افتخارش این است که در سایه ارشاد اسلامی تغییر نام داده است. آیا انکار نمی کنیم تمامی فداکاری ها و دلاوری های شیرزنان ایرانی را در سی و دو سالی که گذشت؟

گفته می شود امامزاده ای که به آن امید بسته شده بی گناه است چون در دوران نخست وزیری اش هیچ کاره و بی اختیار بوده است. لابد مانند امیرعباس هویدا که گفت من جز پیچ و مهره ای در نظام نبودم. حال چگونه است که امیرعباس هویدا که در دوران سیزده سال نخست وزیری اش شمار کشته و اعدام شده گان به هیچ روی قابل مقایسه با دوران هشت سال نخست وزیر دوران خمینی نبوده، بایستی اعدام می شد و دیگری به ریاست جمهوری می رسید؟

متأسفانه دو دلیل بی پایه برای توجیه چنین حرکت انحرافی آورده می شود: یکی خطر تجزیه ایران و آن دیگر نبودِ یک اپوزیسیون قدرتمند و سازمانیافته در خارج از حاکمیت. در صورتیکه می دانند این هر دو معلول هستند و نه علت، باید علت ها را بررسی کرد، شناخت و از میان برد.

اگر خطری تمامیت ارضی ایران را تهدید کند علت آن وجود نظام استبداد مذهبی و ادامه چیرگی آن بر کشور است.
سردمداران اسلامی به دو دلیل خطر تجزیه ایران را بزرگتر از آنچه هست وانمود می کنند و چه بسا در دامن زدن به آن بی تأثیر هم نبوده باشند.

نخست آنکه ایرانیانی را که نگران تجزیه حتی یک وجب از خاک میهن هستند معتقد سازند که برای جلوگیری از تجزیه بطور موقت هم که شده پشت سر نظام قرار گیرندو یا دست کم با آن به مبارزه برنخیزند. دوم آنکه می پندارند با طرح شعار تجزیه و ایجاد نفاق میان مردم مانع شکل گیری یک جبهه و همبستگی سازمان یافته ملی و آزادیخواه خواهند شد.

مبارزه با شعار تجزیه طلبی نباید ما را از مسیر درست تحقق آرمان های ملی منحرف سازد.

در درازای تاریخ پرنشیب و فراز ایران که بیشتر با خودکامگی فرمانروایان همراه بوده است، خطر جدایی بخش هایی از سرزمین مادری گاه و بیگاه پیش آمده است.

در گذشته شکل برخورد با خطر جدایی طلبی بگونه ای بود که روزگار آن به سر آمده است. امروز دیگر با حمله، تهاجم و کشت و کشتار مردم بیگناه و آتش زدن شهرها و روستاها نمی توان با شعار تجزیه طلبی به مقابله برخاست.

اکنون دنیا وارد دورانی شده که برای حفظ وحدت ملی راه های دیگری مورد نیاز است. افزون بر آئین ها، فرهنگ و تاریخ مشترک، احساس مسئولیت همگانی در قبال میهن، برخورداری از آزادی، حکومت قانون و شرکت در اداره امور منطقه و سیاست های کلان کشور از عوامل کارساز حفظ یکپارچه گی و تمامیت ارضی کشور به شمار می آیند.

مسئله اصلی و فوری امروز ما، رویارویی با شعار تجزیه طلبی نیست، بلکه تلاش برای برپایی نظام مردم سالار و تحقق آزادی و اجرای مفاد منشور حقوق بشر است. در ایرانی آزاد که اراده شهروندان بر سرنوشت کشور حاکم باشد شعار تجزیه طلبی راه به جایی نخواهد برد.

آنگاه که بر سر مردم استان ها و قوم های غیور ایرانی بمب ریخته می شود، هنگامی که فرزندان آنها بازداشت، شکنجه و اعدام می شوند، بیکاری، نداری و درماندگی در منطقه بیداد می کند، شعار تجزیه طلبی و جدایی که به نادرست هم که شده وعده زندگی بهتر می دهد، می تواند تأثیرگذار باشد.

این استدلال هم که چون تاکنون اپوزیسیون خارج از حاکمیت به ویژه در برون از کشور نتوانسته است شکل سازمانی بیاید پس ناگزیر در قبال رویدادهای اخیر ایران می بایست از اپوزیسیون درون حاکمیت حمایت کرد، و بدور از تجربه مبارزاتی، خرد سیاسی و مغایر با خواست های تاریخی ملت ایران است که بیش از یکصد سال جهت تحقق آن فداکاری و جانبازی نموده است.

پشتیبانی از آن جناح از حاکمیت که طرفدار بقای نظام است و ادامه سیاست های کنونی را باعث سقوط جمهوری اسلامی می داند مفهومی جز ضدیت با خواست های مردم ندارد که به تجربه دریافته اند که خودکامگی، آنگاه که با ارتجاع همراه باشد، از بدترین نوع استبدادهاست و برای رهایی از آن راهی جز پایان دادن به عمر آن وجود ندارد.

اکنون آن جنبش یا همبستگی ملی که آزادیخواهان عاشق ایران سالهاست که به شکوفایی و پدید آمدنش امید بسته اند از قوه به فعل در آمده است و می رود طومار عمر استبداد و ارتجاع را در ایران برای همیشه در هم کوبد، سرنوشت آنرا به دست کسانی نسپاریم که سالها در رأس هرم قدرت بوده اند و با سیاست های نادرست و ضد ایرانی خود مردم را به روز سیاه نشانده و هدفی جز حفظ بقای نظام و بدست آوردن قدرت از دست رفته برای سوءاستفاده های مالی و سیاسی ندارند.

چرا باید مردمی را که برای تحقق آزادی و استقرار مردم سالاری قیام کرده، بازداشت، شکنجه و کشته می شوند درگیر مبارزه کسب قدرت جناحی از میان جناح هایی کرد که برای دست یافتن به قدرت فدا شدن جان مردم برایشان اهمیتی ندارد.

اکنون که مردم ایران با اتکاء به آرمان های ملی و انسانی که به آنان احساس غرور و شخصیت داده است شجاعانه بپاخاسته اند و می روند تا قهرمانان تاریخ رهایی ایران شوند، خیزش دلاورانه شان را ارج نهاده آنان را یاری رسانیم و از اینکه شاهد پیکار مقدسی هستیم که مسیر تاریخ ایران را تغییر خواهد داد به خود ببالیم.

«بشو، ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بوده هم نشست»
سعدی

چه اتفاقی می افتاد اگر انتخابات در ایران آزاد برگزار می شد ؟



مهم ترین علت افت فوتبال ایران چیست؟  پس از یک سری شکست های تحقیر آمیز برای تیم ملی،کانال 3 دولتی ایران در برنامه محبوب «90» از بینندگان خود دعوت کرد که از طریق اس ام اس دیدگاه و نظر خود را بیان کنند. از میان سه گزینه زیر بینندگان می توانستند یکی را انتخاب کنند: "1- ضعف مدیریت". "2- ضعف فنی مربیان". "3- انحطاط و خداحافظی نسل طلایی بازیکنان فوتبال".

به محض اینکه برنامه روی آنتن رفت، اپوزیسیون ایران، جنبش سبز، از بینندگان خود خواست تا از طریق اس ام اس و اینترنت به گزینه سوم رای دهند. در کمال تعجب مجری برنامه تلویزیونی، 75 درصد از پاسخ دهندگان نظرسنجی نیز این کار را انجام دادند. این نمونه هوشمندانه ای است از ابراز نارضایتی اپوزیسیون، در یک فضای بسته خبری، و نشانه خوبی است از اینکه چقدر آن جنبش قوی رشد کرده است. اگر انتخابات در ایران آزاد بود، رژیم کنونی در خطر از دست دادن قدرت قرار می گرفت.

به همین علت است که رهبر سیاسی جمهوری اسلامی باید از طرح پنج ماده ای رهبر مخالفین، میر حسین موسوی، مبنی بر حل بحران سیاسی در کشور چشم پوشی کند. این طرح  شامل دولت مسئول، انتخابات آزاد و عادلانه، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات، و حق تشکیل احزاب سیاسی است.

طرح پنج ماده ای موسوی تقریبا غیرممکن است. اصلاح گذشته و ایجاد تغییرات ممکن است برای جمهوری اسلامی خیلی دیر شده باشد. اگر دولت پرزیدنت محمود احمدی نژاد دولت مسئولی بود، این بحران تا به این حد پیش نمی رفت. سابقه ده ساله جمهوری اسلامی در برگزاری "انتخابات هدایت شده" نشان می دهد که اساسا این رژیم در اجازه دادن به برگزاری یک انتخابات آزاد و عادلانه ناتوان است. در شرایط حاضر،
در صورت برگزاری انتخابات آزاد به جای افراد محافظه کاری مانند موسوی، کروبی و رئیس جمهور سابق محمد خاتمی که هنوز سعی دارند در چاچوب نظام فعالیت کنند، اصلاح طلبان رادیکال دولت را به دست خواهند گرفت.

آزادی زندانیان سیاسی قطعا بر علیه رهبر، آیت الله خامنه ای و مشاورین وی در سپاه پاسداران است، که سعی دارند با ترور و ارعاب، مردم را وادار به تسلیم کنند. این در حالی است که آزادی مطبوعات و اجازه فعالیت احزاب سیاسی، باعث سقوط حتمی رژیمی می شود که اساس قدرت خود را بر کنترل اطلاعات و سرکوب احزاب مستقل سیاسی گذاشته است.

بنابراین جای تعجب نیست که رهبر رژیم، بر این عقیده است طرح موسوی یک قرص خودکشی است تا یک داروی نجات بخش. جمهوری اسلامی با گوشه گیری خود و فقدان ابزار سیاسی برای حل بحران کنونی، راههای زیادی را برای خود باقی نگذاشته است، که در این میان برای تضمین بقای خود از زور و ترور استفاده می کند. به نظر می رسد که در حال حاضر ارعاب (ترور) روش ارجح فرماندهان سپاه پاسداران می باشد، که حتی ممکن است بحران فعلی را به عنوان فرصتی مناسب برای پاکسازی رژیم از عناصر نامطلوب و اختیار دادن به نیروهای نظامی ایدئولوژیک برای دخالت هر چه بیشتر در زندگی سیاسی، اقتصادی و معنوی جمهوری اسلامی بداند. در برخی موارد، حتی ممکن است رهبر خودش را به عنوان بازیچه سپاه پاسداران ببیند که اجازه قتل عام مردم را می دهد. ممنوعیت همکاری با بیش از 60 سازمان غیر دولتی از جمله تینک تنک های (اتاق های فکر) بزرگ ایالات متحده از طرف وزارت اطلاعات به اتهام مشارکت در "فعالیت های براندازانه" در ایران، به عنوان مشروعیت بخشی به فشار های بیشتر باید تلقی گردد.

با این حال، نفی اختلافات داخلی بحران مشروعیت رژیم ایران را حل نمی کند، و دشمنان خارجی فرضی نمی توانند بیش از این مردم را تحت لوای پرچم خود جمع کنند. بسیار جای تردید است که جمعیت ایران بتوانند برای مدت طولانی وادار به تسلیم در برابر تهدید و ارعاب شوند، حال اینکه افزایش تهدید و ارعاب جامعه را در جنگ علیه حکومت زور رادیکالیزه خواهد کرد.

ایران سرزمین کهن کجاست ایران عزیز ما؟



کجاست آن سرزمین کهن و پر عدالتمان؟ آیا اینجا ایران است؟ که از عدالت و برابری خبری نیست. در این سرزمینی که در آن هزینه نگهداشتن حکومت اسلام؛ تن فروشی بچه‌ها و زنانش شده. جایی که بر خلاف همه کشورهای جهان به جای پیوند اعضاء بدن، دست می‌برند و چشم در می‌آورند. جایی که جرثقیل را نه در ساختمان سازی که برای به دار کشیدن مردم استفاده می‌کنند؛ و هر صدایی را در گلو خفه می‌کنند که مبادا ظالمان رژیم آخوندی به خطر بیافتند و خود به اسم دین و مذهب دست به هر جنایتی که می‌خواهند می‌زنند.

کشوری که حکومت اسلامی است و مردمش ضد دین شده‌اند. دیکتاتورش خسته و مردمش دست بردار نیستند. موقع آن رسیده که بدانیم در ایران ما چه می‌گذرد. در ایران دو نوع کلی مذهب (دین) وجود دارد:
ــ دینی که در خدمت زورمندان و حاکمان و ظالمان است.
ــ دیـن و مذهبی که در خـدمت مردم و بـرای برپـایی عدالت، توحید حقیقـی و بازگشت به فطرت و روشن نگـاه داشتن چراغ عقل و عدالت است.

پس نباید از مقابله با دین حاکمان ایران ترسید؛ و باید با جاهلان و جانیان و زورگویان رژیم مبارزه جـدی کرده و مذهـب حقیقی را تبلیغ نماییم؛ نه مذهب خرافه و منحرف شده‌ای که حاکمان خود را مفسران آن میدانند. در این دنیای عجیب، حوادث فراوان است و نباید از تهمت‌ها و سختی‌ها گریزان بود. نباید از مبارزه و سختی‌های مسیر دلسرد شد. باید تا آخر ایستاد و به خداوند توکل کرد. ملتی که به خدا توکل کند و ملتی که شهامت داشـته باشد، شکست ندارد و ملتی که برای هوای نفس و خواسته‌های دنیایی تلاش کند، قهراً شکست خورده اسـت و عاقبتی جز خواری؛ سرخوردگی و پوچی و اضمحلال نخواهد داشت؛ که این روش از مسخره‌ترین کارهای ممکن است.

بپا خیزیم و کوله بار مبارزه و تلاش برای رضای خدا و رها کردن خلق خداوند از دشواری‌های مادی و معنوی و فکری را بر دوش اندازیم و به ادامه مسیر انبیا پا بگذاریم. یادمان باشد با تلاش و تحصیل، با تفکر و تهذیب پیش به سوی پیروزی گام برداریم این 4 اصل زندگی را فراموش نکنیم و اگر در کوله بار عمل و تدبیر ما، این 4 اصل یافت شود، و آن‌ها را برای رضای خداوند خالص کردیم، بدانید که رستگاری حقیقی و موفقیت در انتظار ما خواهد بود.

هر که در مسیر مبارزه برای به دست آوردن آزادی و دمکراسی پا گذاشت قهراً به دشواری‌های مسیر آنان آزمایش می‌شود، تا مشخص شود که چقدر اهل راه اسـت و چقدر شعار داده است. اگـر تصمیم گرفتیم در مسیر خدا باشـیم و مبارزه کنـیم، خودمان را برای سختی‌های آن هم آمـاده کنیم. برای تهمت‌ها، برای تمسخرهـا، آزار و اذیت‌ها.

و در همه حال به یاد بیاوریم که عزیزان ما، سخت‌ترین شرایط را در زندان‌های رژیم خمینی تحمل کردند و چه بسا به خواست نامشروع این آخوندهای مرتجع نه گفتن و به شهادت هم رسیدند؛ درود و رحمت خداوند به این عزیزان باد.

دوستان و همرزمان من از این ابهام نـداشته باشیم که مـا را بی دیـن، خارجی، منافق، وابسته، جـاسوس ضد ولایت فقیه، ضـد ولایت الهی، غرب‌زده، اوباش و ... بخوانند؛ ما باید صبور باشیم همچون ایوب نبی (ص) مگر بزرگان دین تحمل نکردند آیا مسیح (س) چنین شـرایطی نداشته اسـت؟ آیـا امام علـی (ع) در ایـن وضعیت گرفتـار نشد؟ آیا کاروان کربلا بعد از واقعه عـاشورا، به همین تهمت‌ها و مسائل گرفتار نبودند؟ چه شد؟ زینبی از میان کاروان، همچون شیر سر برآورد و با کمال؟ شجاعت در پیشگاه یزید سر برآورد و از خاندان خود و سلاله نبی اسلام سخن گفت آنقدر روشنگری کرد که طی مدت کوتاهی ورق برگشت و افکار عمومی علیه حاکمان زمانش شورش کرد و بساط ظلم برچیده آیا امروز زمان حسینی بودن نیست، زمان زینبی بودن هم نیست؟

به امید این که هر چه زودتر پیروزی را در سرزمین عزیزمان جشن بگیریم و ریشه ظلم و ستم از این سرزمین کهن کنده شود.

وقتیکه شکنجه گران و آدمکشان رژیم «سخنران» می شوند!



درگیریهای دو جناح «اصولگرای» رژیم موجب شده است تا آنها تمام طرفداران و مواجب بگیران خودرا به عرصه تبلیغاتی بی وقفه سوق دهند تا آنان با ایراد «سخنرانی» و افشاگری جناح رقیب را از قدرت ساقط کنند.

نمونه ها بسیارند و ما دراین نوشته به ذکر یکی از آنها بنام پاسدار محمدرضا نقدی اکتفا می کنیم.

پاسدار نقدی که اکنون ریاست سازمان بسیج مستضعفین را عهده دار شده است اخیرا در هنگام «سخنرانی» در گرگان ادعاکرده است:
پایگاه بسیج باید مركز سربازی امام زمان(عج) باشد.» برای اینکه بیشتر پی به سواد سیاسی این «سردار» ببریم جمله دیگری از افاضات وی را می آوریم و بعد به سوابقش می پردازیم. وی دراین «سخنرانی» ادامه داده است:
پایگاه بسیج برای جذب جوانان تلاش كرده و با حركت به سمت خداوند به تعالی همدیگر كمك كنند.
كار پایگاه بسیج فقط امور نظامی نیست تنها درصد كوچكی از امورات پایگاهها نظامی است اصل فعالیت باید تربیت انسانهای شجاع، مومن، معتقد به آخرت، معتقد به مهدویت، پاكدامن و اعتقاد به ایستادگی به ظلم و شركت باشد.»

صرف نظر ازاینکه در مغز علیل وی چه می گذرد که حتی از بیان منظور خود نیز عاجزاست اما، این گفته ها انسان را به یاد جعبه سیاه هواپیما(بلاک باکس) می اندازد که هرچه راگرفته پس می دهد. جز این هم از «سردار» انتظارنیست چرا که سوابقش از این قراراست:

پاسدار نقدی یکی از معاودین شیعه عراقی است که در نجف بدنیا آمده و یکسال بعد از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی ایران توسط رژیم صدام حسین به همراه عده دیگری از عراق اخراج شدند. اکثر رانده شدگان عراقی در آن هنگام به نقده آورده می شدند و شهرت نقدی را وی از هنگام ورود به این شهر برای خودبرگزیده است.

نقدی بعد از ورود به ایران به عضویت مجلس اعلای عراق درآمد و مسئولیت دفتر مجلس در ارومیه را به عهده گرفت. در آن هنگام وی علاوه بر جاسوسی بین عراقی ها به نفع مجلس اعلای عراق، بر علیه نیروهای مبارز کرد نیز به جاسوسی و خبرچینی اشتغال داشت. پس از چندی جذب سپاه پاسداران شد و نقش یکی از سرکوبگران سپاه بر علیه خلق کرد را عهده دار شد. از آنجا که وی در سپاه پاسداران ارومیه مسئولیت مرزهای منطقه را عهده دار بود لذا هرگونه کشف قاچاق اسلحه و موادمخدر را به نفع خودش ضبط می کرد. علاوه بر این خود به خرید و فروش اسلحه اقدام کرده بود تاجائیکه دستگاه اطلاعات وقت رژیم مجبور شد گزارشی از وی تهیه کند و از مجلس اعلای عراق بخواهد تا جلوی اقدامات نقدی را بگیرند. هنگامیکه نقدی در سپاه پاسداران ارومیه بود بصورت خودسر یک باندی درست کرده بود که به باند «کبیر» شهرت داشت. این باند صدها فقره دزدی، قتل و تجاوز جنسی را به رهبری نقدی مرتکب شده بود.

اعمال شنیع نقدی که عموما با خشونت و بی رحمی توام بود موجب شد تا سپاه پاسداران وی را ارتقاء مقام دهد. معمولا در سازمانهایی نظیر سپاه پاسداران و دستگاه اطلاعات ایران، رسیدن افراد به مدارج بالاتر اثبات اعمال خشونت و گستاخی بر علیه مخالفین نظام است. نقدی این امتحان را خوب گذرانده بود، لذا بعنوان تشویقی وی را به لبنان فرستادند تا درس آدمکشی را در سازمان امل لبنان بهتر بیاموزد.

پس از بازگشت از لبنان نقدی در تهران ماندگار شد، چراکه در دهه ۱۳۶۰ سپاه پاسداران برای سرکوب نیروهای انقلابی و مبارز به افرادی نظیر نقدی نیاز داشت. در آن ایام دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی ایران به نیروهای ایرانی کمتر اعتماد داشت و نگران بودند که مبادا افراد اپوزیسیون در میان آنها نفوذ کنند. همین ترس باعث شد تا رژیم بیشتر از معاودین عراقی و احزاب هفت گانه شیعه افغانستان برای پستهای کلیدی و اطلاعاتی بهره گیرد.

پاسدار نقدی پس از چندی در سپاه پاسداران شهرت بی رحم ترین شکنجه گررا به خود اختصاص داد. یکی از رفقای زندانی سیاسی که از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ جان سالم به در برده است نقل می کند:

در زندان گوهردشت عده زیادی از زندانیان را برای اعدام جدا کردند. هنگامیکه آنها را از بند بیرون آوردند تا ظاهرا ترتیب «انتقال» آنها را بدهند عده ای از زندانیان را در گوشه دیگری به صف کرده بودند. بعدا از میان این عده نیز تعدادی را برای اعزام به مسلخ انتخاب کردند. یکی از زندانیان بنام ک (ما از ذکر نام کامل وی خودداری می کنیم چرا که خانواده وی نمی دانند او در چه شرایطی اعدام شده است، در صورت موافقت خانوده اش بعدا نام کامل وی را منتشر می کنیم) که تواب شده بود و مدتی بود به وی اجازه داده بودند تا همسر دلخواهش را از طریق خانواده اش انتخاب کند و ازدواج کرد در کنار پاسداران ایستاده بود. وی عموما با پاسداران خیلی خودمانی بود و بعنوان چشم و گوش پاسداران محسوب می شد. هنگامیکه پاسدار نقدی مشغول صحبت بود و دستور می داد که بقیه را از بند بیاورند، ک، به یکی از پاسدارانی که کنارش ایستاده بود گفت من می روم دستشوئی و زود برمی گردم. پاسدار به وی گفت نه، ک دوباره گفت خیلی زود می آیم، (به نظرمی رسید تواب ک برای رفع حاجت زیر فشار بود). در همین هنگام نقدی خطاب به پاسدار گفت این چی میگه، پاسدار گفت کمی روداری می کنه. نقدی گفت بفرستیدش توی آن یکی صف. تواب ک توسط پاسداران به جمع زندانیانی اضافه شد که قرار بود اعدام شوند. اول همه فکر می کردند برای ترساندن این تواب است و شاید هم برای تنبیه، اما چنین نشد و تواب ک برخلاف سایر زندانیان که با سر افراشته بخاطر دفاع از آرمانشان مرگ را برگزیدند، وی به جرم «روداری کردن» به جوخه اعدام سپرده شد.

پاسدار نقدی آنچنان گوی سبقت در کشتار و شقاوت را از دیگران ربود که هنگام قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ کنار هیئت برگزیده خمینی و جانیان معروفی نظیر: مصطفی پورمحمدی، ابراهیم رئیسی، حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، داوود لشکری، مرتضوی، اسدالله لاجوردی، حاج داود رحمانی و امثالهم ایفای نقش کرد. نقدی مدتی نیز بعنوان فرمانده نیروهای ایرانی با نام مستعار شمس در بوسنی و هرزگوین ایفای نقش کرد و درحالیکه هنوز شکنجه گر سپاه بود معاونت اطلاعات و عملیات لشگر بدر را عهده دار شد. اگر بخواهیم تمام وظایف و اعمال جنایتکارانه نقدی در حکومت اسلامی را برشماریم از عهده یک مقاله خارج است، لذا به ذکر نمونه ها بسنده می کنیم.

«اصلاح طلبان»، جنبش سبز و پاسدار نقدی
«اصلاح طلبان» و جنبش سبز که خود در زمره آمران و عاملان اصلی سه دهه سرکوب، شکنجه، تیرباران و زندانی کردن نیروهای انقلابی و مبارز ایران می باشند، اکنون بخاطر پنهان کردن نقش خود در رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران، حقایق را کتمان می کنند، حتی درباره نقش جنایتکارانه پاسدار نقدی و سوابق وی. «اصلاح طلبان» و جنبش سبز سالهایی راکه نقدی در سرکوب نیروهای انقلابی و مبارز ایران نقش ایفاء کرده است را بفراموشی می سپارند و شهرت وی را از هنگام شکنجه شهرداران تهران ذکر می کنند. آنها ادعامی کنند نقدی از هنگامی به اوج قدرت رسید که اطرافیان غلامحسین کرباسچی شهردار سابق تهران را شکنجه کرد. در همین رابطه راه سبز «جرس» می نویسد:
«همچنین محمدرضا نقدی، از افراطیون معروف است که اولین بار نام وی در پرونده کرباسچی و شهرداران به زبان افتاد، زمانی که نقش وی در شکنجه شهرداران در زندان افشا شد. این رسوایی به حدی بزرگ بود که بعدا در دادگاه برای وی حکم حبس صادر شد، اما این حکم هیچگاه به مرحله اجرا نرسید.»

آیا امکان دارد شخصی مثل میرحسین موسوی که خود هشت سال نخست وزیر رژیم جمهوری اسلامی ایران بود و در تمام کشتارها سمت دستیار را داشته است نداند که نقدی قبل از اینکه «شهرداران» را شکنجه کند مرتکب جنایتهای بیشمار دیگری بر علیه نیروهای انقلابی و مبارز شده بود؟ آیا مهدی کروبی که خود مدتها از نزدیکان خمینی محسوب می شد و سالیان متمادی مسئولیت بنیاد مستضعفین، ریاست مجلس شورای اسلامی و سایر مسئولیتها را در حکومت اسلامی عهده دار بوده است از نقش نقدی قبل از اینکه «شهردارها» را شکنجه کند بی اطلاع بوده است؟ محمد خاتمی چطور؟ آیامی شود کسی هشت سال در سمت ریاست جمهوری رژیم نقش ایفاء نماید و درباره نقش تبهکارانه نقدی چیزی نداند؟

ازهنگامیکه «اصلاح طلبان» و جنبش سبز از اریکه قدرت به زیر کشیده شده اند تلاش بیهوده ای را بکار گرفتند تا با کمک دستگاه دروغ پراکنی بی بی سی و صدای آمریکا حقایق مربوط به نقش خود در کشتار سه دهه مردم ایران را کتمان کنند. اینگونه عوام فریبی ها در حقیقت ادامه همان خیانتهایی است که در گذشته شاهد بوده ایم و اکنون با هماهنگی عده ای از فرومایگان به ظاهر ایرانی که در بی بی سی گرد آمده اند تکرار می شود. همین اغواگریهاست که امروز نقدی به خود جرأت می دهد برای مردم گرگان «سخنران» شود و بی شرمانه به آنهابگوید:
شرط آزادی بشریت وجود یاران واقعی و انسانهای ساخته شده است كه باید به آن توجه شود.
حضرت مهدی(عج) برای قیام و آزادی بشریت به یاران واقعی نیاز دارد باید خود و جامعه را بسازیم و انسانهای با ایمان داشته باشیم.
باید به خداوند تضمین دهیم كه واقعه دلخراشی كه امت آن زمان با امام حسین(ع) و ائمه انجام دادند با امام زمان(ع) نمیكنند.»

شوخی تاریخ رابنگر که مردم گرگان با آن همه سابقه ایستادگی تاریخی اشان در مقابل حمله اعراب و مغول اکنون باید به خزعبلات یک پاسدار معاود رانده شده از نجف و قاچاقچی مواد مخدر گوش فرا دهند که وی از آنها تقاضا کند «به خداوند تضمین» دهند که با امام غایبشان چنین و چنان نکنند؟؟