در سايهی تجربهی تلخ ستمكاری و سياهكاری جمهوریاسلامی، مردم دستهدسته از حكومت دينی گريزانتر میشوند و فزايندهتر از ديروز، جدايی نهاد دين از سياست را خواستار میشوند. خواستهای بهجا و درست كه هم به سود دين است و هم سياست؛ با تقدسزدايی از نهاد سياست، سياستمداران پاسخگوتر خواهند شد و دينمداران هم دين خود را دستافزار توجيه زشتكاریها نخواهند يافت. از هر دو جبههی سياست و دين كسی نمیتواند با اين استدلال مخالفت منطقی كند. اما بيم آن میرود كه «سكولاريسم» رفتهرفته رنگ و رويی آرمانی پيدا كند و دستآويزی شود برای وعدهدادن و روكشی شيرين برای خوراندن زهرابههای تلخ و تجربهشده.
آقای رضاپهلوی بارها و بارها (مثلن در گفت و گوی تازهاش با خودنويس) يك جمله را ورد زبان خود كرده (و سلطنتطلبان نيز طوطیوار آن را تكرار كردهاند) كه «شكل حكومت مهم نيست، محتوايش مهم است كه بايد سكولار باشد». روكش شيرين و آرمانی «سكولاريسم» ابزاری میشود برای زدودن بی سر و صدای حساسيت مردم نسبت به شكل حكومت «شاهنشاهی» و جایدادن اين گزينه در ميان گزينههای آيندهی سياسی ايران. گذشته از روكش شيرين سكولاريسم، مدعای رضاپهلوی بسيار سست و بیمنطق است.
مغلطهی نخست آن كه اين مدعا با سادهانگاری بيش از اندازه چنين وانمود میكند كه محتوای حكومت چيزی جدا و مستفل از شكل حكومت است: يك سو محتوای حكومت است و يك سو شكل آن و شكل حكومت هم هيچ تاثيری بر محتوای آن ندارد. مشخص نيست كه اين محتوای سكولار قرار است از كجا تراوش شود اگر از شكل حكومت نباشد؟ چرا خود رضاپهلوی شكل حكومت سلطنت مشروطه را میپسندد و نه سلطنت مطلقه را؟ آيا شكل حكومت سلطنت مطلقه نمیتواند همراه با محتوای سكولار شود؟
مغلطهی دوم اين است كه محتوای حكومت را تنها به صرف سكولار بودن خوب و پسنديده میداند. اين قسم هدفسازی از سكولاريسم و بخشيدن جنبهی آرمانی به آن تنها به فريبكاری خواهد انجاميد. سكولاريسم هدف و آرمان نيست، سكولاريسم تنها وسيلهای است برای پيشگيری از نابرابری بر مبنای دين. فلسفهی وجودی و هدف سكولاريسم پيكار با نابرابری است و طبيعی است كه سكولاريسم در كنار ديگر انواع مبارزه با نابرابری جای داده شود. سكولاريسم كه با نابرابری دينی میجنگد بهناچار با نابرابری نژادی و جنسی و قومی و زبانی هم همداستان و همرزم خواهد بود. آيا شكل حكومت سلطنت كه اساسن بر بنياد نابرابری خون و نژاد بنيان نهاده شده میتواند در كنار سكولاريسم قرار گيرد؟
مغلطهی سوم اين است كه اتفاقن از نطر شخص رضاپهلوی شكل حكومت مهم است و تنها شكل حكومتی كه برای او مزيت نسبی ايجاد میكند و او را از يك كوشندهی سياسی ساده پرتاب خواهد كرد به صدر سياست ايران همين شكل حكومت «سلطنت» است اما او خود را بیاعتنا به قدرت نشان میدهد و فريبكارانه همهی اشكال حكومت را يكسان میخواند و انتخاب آن را به «مردم» وامیگذارد. خمينی نيز در آغاز خود را بیاعتنا به قدرت نشان میداد و همه چيز را موكول میكرد به خواست مردم.
مردم ايران يكبار از چالهی شاهنشاهی بيرون آمدند و خود را به چاه جمهوریاسلامی انداختند. چاه ويل اين حكومت دينی آنچنان ژرف و تاريك است كه گروهی سلطنتطلب دلير شوند و مردم را به بازگشت به «چاله»ی پيشين فراخوانند. چاه بودن حكومت دينی اما چيزی از دامچالهی حكومت شاهنشاهی كم نمیكند. بايد يك بار برای هميشه از اين دور باطل «چاله» و «چاه» بيرون جهيم و به راه سومی بينديشيم كه در آن همهی مردم با هم برابر باشند و هيچكس به خاطر خون يا نژاد بر ديگری برتری نداشته باشد. جنبش سبز مردم ايران در اعتراض به كودتای انتخاباتی كوشش و فريادی است برای گريختن از اين دور باطل، برای گريختن از هر شكل حكومت كه در آن «يكنفر» به خود اجازه دهد به جای «مردم» تصميم بگيرد و رای مردم را ناديده بگيرد.
اگر رضاپهلوی راست میگويد كه شكل حكومت واقعن مهم نيست بيايد و از سودای زندهكردن دوبارهی نهاد سلطنت دست بردارد و به عنوان يك «جمهوریخواه» خودش را در ميان مردم ببيند و نه چونان شازدهای بر فراز آنان. مردم ما از شازدهها و شاهزادهها و آقازادهها (و همهی حاملان اسپرم مقدس) دل خوشی ندارند. مردم اگر ببينند كه رضاپهلوی برای نفع شخصی خود سينهچاك نمیكند و هدفش از مبارزه با اين رژيم در درجهی نخست آزادسازی ايران است و نه به تخت نشستن خود، دست او را به گرمی خواهند فشرد.
آقای رضاپهلوی اگر سودای سلطنت را فراموش كنی و همچون يك كوشندهی سياسی «تنها» برای آزادی ايران بكوشی آيندهی سياسی بهتری در انتظار تو خواهد بود.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar