torsdag 8 november 2012

برسد به دستِ کسانی که ستار بهشتی از سکوتِ همه شان عصبانی بود!


آقای هاشمی!
شما که گفته اید «بچه های من با بچه های مردم فرقی ندارند»، اگر یک روز دقیقا یک روز به خانه شما زنگ می زدند و می گفتند بروید قبر بخرید و بیاید جنازه بچه تان را ببرید چه می کردید؟ ایا همان کار را در مورد رفع ابهام از پرونده یکی از «بچه های مردم» به نام ستار بهشتی انجام دادید؟
آقای خاتمی!
شما که برای فرستادن پیام تولد به خانواده زندانیان سیاسی شناخته شده تر احساس مسولیت می کنید یک درخواست ساده از مسولان برای روشن شدن وضعیت یک زندانی معمولی به نام ستار بهشتی هم راه دوری نمی رود.
آقای بیات زنجانی!
روزی که خانواده دو زندانی به نام های جعفر کاظمی و علی صارمی در راهروهای اوین و در روز ملاقات متوجه شدند که آنها را اعدام کرده اند، موسوی و کروبی به منزل شما آمدند و خبرش را برای تان آوردند و فیلم ابراز تاسف در این دیدار هم به سرعت در اینترنت پخش شد آیا خبرِ یک شبانه روز بلاتکلیفی و درماندگی یک خانواده در مورد وضعیت یک زندانی معمولیِ دیگر به گوش تان رسید؟
آقای عبدالحسین روح الامینی!
روزنامه نگارانی را از می شناسم و می دانم که امروز یادداشت ساده و ملایم شان در مورد ابهام در زندگیِ و مرگِ یک وبلاگ نویس اجازه نشر در روزنامه های شان نیافت، شما که اجازه مصاحبه و نشر شکوایه خود را در روزنامه های داخل ایران را دارید، آیا می دانید چه دردی دارد این بلاتکلیفی برای یک خانواده ناشناس و معمولی و حذفِ اخبارِ مربوط به این بلاتکلیفی از صفحه های روزنامه های داخلی چه دردمندانه تر است؟
خانم عفت مرعشی!
شما که گفته بودید «من مادر همه بچه های این آب و خاک هستم»، راستش در کمال احترام می خواستم فقط خبری را به شما بدهم. همانگونه که نوشتن حق شماست و اعتراض کردن حق شماست طبعتا خبر دادن به شما و دیگرانی که گاهی خودشان را به بی خبری می زنند هم حق ماست. …وقتی به مادر ستار بهشتی، همان وبلاگ نویس جوانی که یک شبانه روز داستان زندگی اش در هاله ای از ابهام است زنگ زدم ، می دانید او چه کرد؟ در لحظه نخستی که گوشی تلفن را برداشت اول اسم اکبر محمدی (یکی دیگر از بچه های همین آب و خاک که در زندان پرونده مرگ او در زندان بسته شد)، را آورد و بعد اسم بچه خودش را… می خواستم بگویم مادر ستار که سواد نامه نوشتن هم ندارد چه خوب بلد است «مادر همه بچه های این آب و خاک باشد»….
***
گاهی وقت ها بلاتکلیفی بدتر از تایید خبرِ تلخ است. این پرسش های من برای رفع بلاتکلیفیِ خانواده زندانیان معمولی و کمترشناخته شده است که دست شان از همه جا کوتاه است. حتی اگر فکر می کنید این یک بازی امنیتی یا دام است، سکوت پاسخِ خوبی به ضجه های خانواده ای که در دام افتاده باشند نیست.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar