منصور اسانلو، یکی از شناخته شده ترین فعالان کارگری ایران، می گوید، بعد از این که از سوی نهادهای امنیتی به «مرگ» تهدید شد، تصمیم گرفت تا از ایران خارج شود. منصور اسانلو، رئیس سابق سندیکای کارگران شرکت واحد تهران که در حدود سه ماه پیش ایران را ترک کرده است، درباره تصمیم خود برای بازنگشتن به زندان و همچنین فعالیت های آینده اش با گلناز اسفندیاری گفت وگو کرده است.
آقای اسانلو شما سال ها در ايران تحت فشار بوديد، بارها دستگير و زندانی شديد. چرا الان تصميم گرفتيد که از کشور خارج شويد؟
اسانلو : به اين خاطر که روز به روز فضای داخل ايران تنگ تر می شود و دستگيرها بيشتر شد و برای خود من هم به علت فعاليت هايی در ارتباط با هم پيوندی بين تشکل های موجود کارگری در داخل کشور مثل سنديکای شرکت واحد، سنديکای کارگران فلز کار مکانيک، نقاشان ساختمان ، پروژه ای، کانون مدافعان حقوق کارگران، اتحاديه آزاد کارگری و برخی ديگر از اين نهادها و افرادی که در حوزه فعاليت کارگری بودند، تلاش می کرديم که يک اتحاد پايه ای برای رسيدن به يک انجمن همبستگی و يک فدراسيون کارگری ايجاد کنيم.
من تقريبا از شهريور ماه سال قبل در اين رابطه خيلی فعال شدم و وقت بيشتری گذاشتم و همين طور هم در خود جلسات خانگی اعضای سنديکای شرکت واحد حضور داشتم که اين از چشم آقايان دور نماند و تهديدها و پيغام هايی برای من می فرستادند.
از سوی ديگر دو کفيلی که در سال ۹۰ برای آزادی من کفالت کرده بودند و زير فشارهای بين المللی من در خرداد ماه ۹۱ از زندان بيرون آمدم، کفالت هر دوی آنها را به اجرا گذاشته بودند و از آنها خواسته بودند که من را به دادستانی يا زندان معرفی کنند.
سير اين حوادث با اطلاعات ويژه ای که به می رسيد و حتی بحث اين مطرح بود که من را به شکلی ترور کنند يا با ماشين و به شکل يک تصادف و شبيه به قتل های زنجيره ای (ازبين ببرند) چون دستگيری های قبلی من هم همگی شان همين حالت را داشتند و من را هيچ وقت قانونی نگرفتند يا برگه احضاريه و جلب نشان بدهند يا با لباس نيروی انتظامی باشند، هيچ کدام از اينها نبود.
هميشه خودسرانه و با زد و خورد و به حالت آدم ربايی مرا می بردند که حتی بار آخر من فکر کردم ديگر کلکم کنده است.
مجموعه اين شرايط و حوادثی که رخ داد و اخبار و اطلاعاتی که به من رسيد به هر حال بعد از مشورت با برخی از دوستان که می گفتند ديگر ماندن تو به صلاح نيست، نهايتا خودم هم به اين نتيجه رسيدم که اگر بتوانم خدمتی انجام بدهم در زنده بودنم و با حرف زدنم و با خاطرات و مطالبی که به تدريج ارائه خواهم داد، شايد در جهت خدمت به آزادی طبقه کارگر و ديگر هم ميهنانم باشم.
در نتيجه تصميم گرفتم که اين بار ديگر به زندان برنگردم.
گفتيد که می خواهيد در خارج از ايران خدمت کرده و در زمينه حقوق کارگران فعاليت کنيد.
ولی واقعا فکر می کنيد بتوانيد از خارج از ايران موثر باشيد؟ بسياری از فعالانی که کشور را ترک کرده اند يا به فراموشی سپرده می شوند و يا اينکه ديگر نمی توانند واقعا فعاليت موثری داشته باشند.
درست است. تجربه های مختلفی هم در اين زمينه هست. اما گاهی تجربه های موفقی هم بوده است. اين که بيرون باشی يا در داخل کشور باشی فکر نمی کنم تعيين کننده باشد بلکه تعيين کننده آن است که در چه شرايطی باشی و چه امکاناتی در اختيار داشته باشی و اينکه خودمان در اينجا برای چه کاری حاضر باشيم و هزينه های آن را بپذيريم.
شما وقتی در ايران بوديد چندين بار دستگير شده و پنج سال هم زندان بوديد.
می شود به طور خلاصه برای ما بگوييد که در زندان با چه شرايطی مواجه بوديد و چه فشارهايی را تحمل کرديد؟
زندان های جمهوری اسلامی که اظهر من الشمسند. اولا خود زندان ها غير قانونی و غير استاندارند و چندين برابر ظرفيت پذيريش زندان در آنجا زندانی نگه داری می شود. و همين حجم کم و تعداد زياد زندانيان و کم بودن امکانات زندان ، بدترين مسئله همه زندانی ها، چه زندانيان سياسی و چه زندانيان سياسی است.
همين مسائل صنفی زندانی ها مثل آب کم برای حمام و شکستن شيشه های زندان در زمستان که بچه ها را مريض می کرد و غذايی که به زندانی می دهند که اصلا غذای خوبی نيست و هر چه که در اين سالها قيمت ها بالاتر رفته، کيفيت غذای زندان هم پايين تر رفته است و عدم امکانات پزشکی و انفرادی های طولانی مدت ، بازجويی های زير فشار و تهديد و گاه ضرب و شتم جسمی و گاه هم فشار انفرادی های طولانی مدت و اينکه سعی می کردند سکوت محض را حاکم کنند تا مغز شما به تدريج با سکوت خالی و تهی شود و مجبور شوی با بازجوی خودت حرف بزنی به عنوان کانال ارتباطی و بعد از انفرادی های طولانی فشارهايی مثل تهديد به مرگ و تهديد به مرگ زن و بچه و خانواده و تهديد به تجاوز به خانواده که مثلا آنها را هم می آوريم اينجا و چه بلاهايی به سرشان در حضور تو خواهيم آورد و اين که تو را به انفرادی طولانی مدت می اندازند و تو از دنيا بی خبر می مانی و طبعا اعتماد به نفست کم می شود و در سکوت محض توانايی فکر کردن و انديشيدن کم می شود چون اطلاعات کافی به مغزت نمی رسد و از اين دست فشارها.
شما وقتی زندان بوديد در خارج از کشور تلاش های زيادی شد تا در مورد شرايط شما اطلاع رسانی شود. کمپين های مختلفی تشکيل شد . آيا شما در داخل زندان می دانستيد که يک چنين تلاش هايی دارد برای شما انجام می شود ؟ و اصولا اين تلاش هايی که در خارج از کشور انجام می شود چه تاثيری بر وضعيت کسانی که در داخل زندان هستند، دارد؟
خانواده هايی که به ملاقات می آمدند و يا برخی از زندانيانی که فعال تر بودند ، به دادگاه می رفتند، به بيمارستان می رفتند و يا از زندان بيرون می رفتند گاهی از اين خبرهايی که بهشان می رسيد در هنگام برگشت، به ديگران هم منتقل می کردند و به هر حال زندانی در آن موقع با خبر می شد که فراموش شده نيست و اکنون که در کنج زندان افتاده دنيا به خاطرش حرکتی می کند، مردم فعاليت می کنند، روزنامه ای هست و می نويسند و می گويند.
اينها طبعا تاثيرگذار است و هر چه اين اطلاع رسانی ها بيشتر شود و زندانی ها گمنام نمانند و شناخته شوند ، دست و پای سيستم سرکوب گر امنيتی بسته می شود و زندانی ها در آنجا يک نفسی می کشند.
طرح اين مسائل در راديو و تلويزيون های بين المللی – چون داخل ايران که سانسور حاکم است- به گوش خانواده های زندانيان می رسد و آنها را هم اميدوار و خوشحال می کند که به هر حال عزيزشان که در زندان است فراموش نشده است.
فکر می کنيد الان مهم ترين مشکلات کارگران در ايران چيست؟
اول از همه اين است که کارگران را سرکوب می کنند تا تشکلی نداشته باشند. سنديکا، اتحاديه، مجمع عمومی، شورا و يا اسمش را هر چه می خواهيد بگذاريد، اگر به وجود بيايد خود به خود می تواند در مقابل مشکلات ديگر مقاومت کرده و جلوی بروز آنها را بگيرد.
مسئله کمبود دستمزدها و بعد از آن عدم امنيت شغلی و قراردادهای کار ی سفيد امضا، بی امضا و حتی گرفتن سفته از کارگران ، اجحاف به حقوق زنان کارگر که خيلی بيشتر از مردان کارگر در فشارند و اجحاف به بچه های کوچک و کودکان کار که استثمار می شوند و مزد بسيار کمی دريافت می کنند که در اين روزگار ديگر بخور و نمير هم نيست، بخشی از اين مشکلات است.
مسئله نداشتن مسکن، اجاره بهای سنگين و حق مسکن مختصر، عائله مندی که به بسياری از کارگران تعلق نمی گيرد وعدم مزايای شغلی بخشی از زنجيره مشکلات کارگری است.
به زودی انتخابات رياست جمهوری در ايران برگزار می شود. شما رای می دهيد؟
هنوز دارم فکر می کنم . اما رای به چی و به کی بدهيم؟ محيط خود حکومت همه راه ها را بسته است و ولايت فقيه … خودش را بر همه جا انداخته و تازه وقتی رای های مختلفی هم داده شد و امثال آقای خاتمی آمد بالا، باز هم آن بساط درست شد و متاسفانه همه دستاوردهايش از بين رفت.
بعد هم احمدی نژادی که خودش بالا آورد و می گفت از رفسنجانی که ۵۰ سال رفيق من بوده به من نزديک تر است، الان به جايی رسيده است که هی به مجلس می گويد شما هيچ نگو. به دولت می گويد تو هيچ نگو. به آن يکی می گويد تو سکوت کن. به سپاه پاسداران می گويد تو چيزی نگو. ولی همه شان ريخته اند به هم و ميليارد ميليارد از حقوق مردم را دارند می خورند و بالا می کشند و بعد هم در اين انتخاباتی که قرار است برگزار شود چه می خواهد بشود؟ اصلا معنا ندارد. پوچ می شود. وقتی ولايت فقيه آن بالا نشسته و ۸۵ درصد تا ۹۰ درصد اقتصاد و صد در صد سياست کشور در قبضه قدرتش گرفته است، رئيس جمهور چه کار می تواند بکند؟
اين رای دادن من که الان دارم فکر می کنم رای بدهم يا ندهم؟ اصلا می خواهد در نهايت می خواهد چه بکند اصلا؟ اين خودش ماجرايی است. من هنوز دارم به آن فکر می کنم.
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar