måndag 18 mars 2013

تاریخ مصرفی که تمام شد


 جریان اصلاح‌طلبی حکومتی و یا به تعبیر صحیح‌تر بساط مشاطه‌گری در نظام منحوس ولایت فقیه از آن‌دسته کلاه‌های گشادی بود که بر سر ملت ایران رفت به صورتی که گشادی آن اگر از کلاهی که در جریان تصویب اصل منحوس ولایت فقیه بر سر ملت ایران گذاشته شد بیشتر نباشد، قطعا کمتر نبوده است.
اشکال اساسی در جامعه روشنفکری ما که به جامعه سیاسی نیز تسری می‌یابد بروز حرکات احساسی است به صورتی که فرصت موج‌سواری را به راحتی در اختیار منفعت‌طلبان -که کم تعداد نیز نیستند- قرار می‌دهد.
به جریان انقلاب ۵۷ برگردیم، خمینی که بود؟ آیا آن آخوند مرتجع و دروغ‌گو چیزی بیشتر از یک موج‌سوار بود که از نادانی و سادگی جامعه روشنفکری ما استفاده کرد و بر موج نارضایتی‌ها سوار شد و در ادامه خیانتی در حق این مردم به انجام رساند که اثرات آن تا ده‌ها سال پس از خشک شدن شجره خبیثه ولایت فقیه همچنان بر جای خواهد بود.
به جریان سال ۷۶ برگردیم و دود و دمی که شاگرد خلف آن دروغ‌گوی بزرگ تاریخ به راه انداخت را مرور کنیم. خاتمی که بود؟ آیا این آخوند به اصطلاح روشنفکر چیزی بیشتر از یک موج‌سوار بود که باز هم از نادانی و سادگی جامعه روشنفکری ما استفاده کرد و بر موج نارضایتی‌ها سوار شد. از جامعه مدنی آغاز کرد و به مردم سالاری دینی ختم نمود. مردم‌سالاری دینی چه بود؟ مفهومی برای بزک عمارت پوسیده ولایت فقیه. به چه صورت؟ جمهوری یعنی مردم‌سالاری و ولایت فقیه یعنی دینی! به همین سادگی و پس از هشت سال فریب مردم و بر باد دادن هزاران زندگی و جوانی و امید و آرزوی یک ملت با یک کلمه «تدارکاتچی» عذر بدتر از گناه آورد و به کنج عافیت خویش خزید.
در جریان پروژه اصلاح‌طلبی حکومتی و قلابی چه اتفاقی افتاد؟ یک سری حرف‌ها زده شد. پرونده میکونوس به خوشی به بایگانی سپرده شد! فرصتی برای پروژه ضد ملی «بمب اتمی» ارتجاع فراهم شد. تشکیلات تروریستی ولایت فقیه در سراسر منطقه گسترده شد و هشت سال هم آدرس غلط به مردم داده شد. در انتها خاتمی چه هزینه‌ای پرداخت کرد؟ آیا در حصر قرار گرفت؟ یا فرزندانش از مسافرت به اروپا محروم شدند؟ حقوقش کم شد؟ مشکل معیشتی پیدا کرد؟ چه اتفاقی برای ایشان افتاد؟ راستی برای شخصی «بی خاصیت و ثناگو» مگر می‌شود اتفاقی هم بیافتد؟
ریشه اختلاف بین ما و رژیم منحوس ولایت فقیه چیست؟ این سوالی است که باید ده‌ها و صدها ساعت درباره آن اندیشه شود. آن نیروی سیاسی که نمی‌تواند ریشه اختلاف را درک کند و یا می‌تواند ولی به علت بند ناف ارتزاقش توانایی بیان آن را ندارد اساساً صلاحیت حضور در جبهه آزادی‌خواهی را ندارد!
ریشه اختلاف ما با دستگاه ارتجاعی ولایت فقیه یک جمله بیشتر نیست: «حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت مردمی». حقی که از فردای تاسیس نهاد ارتجاعی ولایت فقیه توسط «ملایان دین فروش» به سرقت رفت.
وضعیت هر دستگاه سیاسی از دو حال خارج نیست. یا حق حاکمیت مردمی در آن به رسمیت شناخته می‌شود یا نمی‌شود. در این بین حالت میانه و وسط وجود ندارد. آن دسته از دستگاه‌های سیاسی که این حق را به رسمیت می‌شناسند با ساز و کارهای قانونی اصلاح پذیر هستند. در رژیم منحوس ولایت فقیه با پدیده‌ای روبرو هستیم که خود را اساساً زمینی نمی‌داند، سازش و چانه زنی با چنین انحراف بزرگ فکری که لباس قانون نیز پوشیده است اساساً ممکن نیست.
چه چیزی قرار است اصلاح شود؟ بر سر چه چیزی قرار است سازش شود؟ رژیم منحوس ولایت فقیه خود از پایگاه اجتماعی خویش بیش از هر کسی مطلع است. پذیرش «حق حاکمیت مردمی» از سوی رژیم منحوس ولایت فقیه یعنی عدم نهاد ارتجاعی ولایت فقیه و عدم نهاد ارتجاعی ولایت فقیه یعنی فرو ریختن «سلسله آخوندیان». به همین سادگی!
صحنه آنقدر روشن است که نیاز به هیچ تحلیل و زیاده‌گویی نیست. تنها یک نگاه ساده به عناصر اصلی باقی مانده در دستگاه سراسر فساد ولایت فقیه خود بیشتر از ده‌ها صفحه تحلیل گویاست! خامنه‌ای، جنتی، علی لاریجانی، صادق لاریجانی، مصباح یزدی و تعداد دیگری از مفت‌خوران و فسیلان حوزه علمیه که تعدادی اوباش با نام پاسدار و بسیجی وظیفه حراست از آنان را به عهده دارند. این است تمام جمهوری اسلامی!
در چنین شرایطی که به مدد رشادت فرزندان دلیر این سرزمین، سنگرهای دروغ‌گویی و مشاطه‌گری ارتجاع در هم شکسته و ناقوس مرگ دستگاه ارتجاعی ولایت فقیه بلندتر از همیشه به صدا در آمده است مجدداً جریان منحط فکری و سیاسی اصلاح‌طلبی حکومتی که یک سر آن در آخور ثروت‌های باد آورده در نظام شیطانی ولایت فقیه و سر دیگر آن در جنایت‌های هولناک ده سال اول انقلاب درگیر است در سودای برپایی بساط مشاطه‌گری است. این مردگان متحرک که هنوز از خواب بیدار نشده و از خاک‌سپاری خود در قبرستان تاریخ بی‌خبرند گمان می‌کنند بساط بندبازی و رقاصی ایشان در صحن سیرک جمهوری اسلامی همچنان قادر است تا جماعتی را چند صباحی دیگر به خود مشغول دارد. زهی خیال باطل!
اراجیفی چون بازگشت به شرایط قبل از انتصابات ۸۸ و یا حاکمیت دوگانه تعابیری هستند که باید هم از سوی شیادانی که بند ناف ارتزاق و حیات‌شان به رژیم شیطانی ولایت فقیه متصل است بیان و تبلیغ شود! اینان برای حفظ دکان عافیت‌طلبی و منفعت‌طلبی خویش تلاش می‌کنند. اشکال از ایشان نیست، اشکالی اگر بوده است از سادگی جامعه روشنفکری ما است که اساساً اجازه عرض اندام به این معلوم‌الحالان داده است.
به صراحت اعلام می‌کنیم «حق حاکمیت مردمی و حق تعیین سرنوشت با محوریت همیشگی صندوق رای» حقی سازش‌ناپذیر است که در شرایط کنونی در شعار محوری «مرگ بر اصل ولایت فقیه» ترجمه و خلاصه می‌شود. کوچک‌ترین انحراف و عدول از مسیری که این قطب نمای حرکتی به ما نشان می‌دهد موجب پرتاب دوباره ما به ناکجا آباد است. مشاطه‌گرانی که سرسپردگی فکری و عملی خود را در ده‌ها مورد نسبت به ارتجاع ولایت فقیه به اثبات رسانده‌اند اساساً بخشی از رژیم منحوس ولایت فقیه محسوب می‌شوند و هیچ سنخیتی با جنبش آزادی‌خواهی ایران نداشته و ندارند.
اعلامیه سبز تلاش خواهد کرد تا با گسترده نمودن و بسط قسمت منتشر نشده‌ی مقاله، بخش دوم آن را طی هفته‌ی آتی در اختیار سایت محترم خودنویس قرار دهد.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar